eitaa logo
•┈••✾ راهِ خُدا ✾••┈•
395 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
81 فایل
فرهنگی ، مذهبی ، اجتماعی 👈انتشار مطالب کانال حتی بدون آیدی کانال بلامانع است...😊ولی اگه مارو هم تبلیغ کنین خوشحال میشیم😅 تماس با مدیر ،انتقادات و پیشنهادات: @Amiratfmahdi تبادل : @Amiratfmahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امام علے (ع) فرمودند: ❤️در چهار زمان دعا را غنیمتـ شمارید: 1⃣⇜هنگام قرائتــ قرآن 2⃣⇜هنگام اذان 3⃣⇜هنگام نزول باران 4⃣⇜هنگام رو به رو شدن دو لشڪر 5⃣⇜مؤمنین و ڪفار براے جنگ. 📚 وسائل الشیعه ، ج ۴، ص ۱۱۱۴ 🇮🇷 @rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخواست دیروز رهبر انقلاب از فرمانده میدان قبل از اغاز بیانات در کجای دنیا می‌بینید که بالاترین مقام یک کشور از فرمانده میدان با لفظ "لطفا" بخواهد به دانشجویان بگوید برای اینکه خسته نشوند بنشینند! @rahekhoda
📍یکی از خیرین اصفهان که به علامه مجلسی ارادت داشت شبی بعد از نماز جماعت خدمت ایشان آمد و گفت : گرفتاری مهمی برایم پیش آمده است . گفت: چه گرفتاری ؟ 📍آن مرد گفت: لوطی باشی محل ، به من خبر داده است که امشب با دوستانش می خواهند به خانه من بیایند و شام من باشند و قهرا می دانم اسباب لهو و لعب را هم می آورند و موجبات ناراحتی ما را فراهم می کنند و ما را در می اندازند .علامه مجلسی گفت: خودم می آیم و به لطف خداوند مساله آنرا آنطوری که خدا بخواهد حل و فصل می کنم . 📍جناب علامه از راه مسجد جلوتر از میهمان ها به خانه آن مرد رسید ، وقتی بعد از مدتی لوطی باشی و رفقایش وارد شدند ، ناگهان چشمشان به شیخ الاسلام اصفهان ؛ مرحوم افتاد ، تنبک و تنبورهای خود را پنهان کردند و مؤدبانه در محضر او نشستند. اما لوطی باشی از میزبان سخت ناراحت و دلگیر شده که او علامه مجلسی را موی دماغ و مزاحم عیششان کرده بود. لوطی باشی شروع به سخن گفتن کرد و گفت : جناب مجلسی ؛ ما لوطی ها صفات خوبی هم داریم ، کمتر از اهل هم نیستیم. علامه مجلسی گفت: من که چیزی از خوبی های شما نمی دانم. 📍لوطی باشی گفت: جناب مجلسی تو با ما نداری که بدانی ما چه صفات خوبی داریم ؛ ما در نمک شناسی بی نظیریم. لوطی کسی هست که اگر نمک کسی را چشید تا آخر عمر یادش نمی رود و به صاحب نمک نمی کند . علامه گفت: من این حرف شما را نمی توانم بپذیرم که شما نمک شناسید و نمی شکنید . بگو ببینم چند سال از سن ما می گذرد؟ لوطی باشی گفت: چهل سال. 📍علامه مجلسی گفت: چهل سال است خدا را می خوری و معصیت خدا را می کنی ای نمک به حرام! این جمله را که علامه گفت مثل آبی که به آتش بریزند لوطی باشی خاموش شد و راستی که او را تحت تاثیر قرار داد و تا آخر مجلس دیگر یک کلمه هم حرف نزد و در فکر فرو رفت . 📍مجلس تمام شد و هر کس به خانه اش رفت . لوطی هم به خانه اش رفت تا بخوابد اما مگر خوابش می برد ! چرا که چهل سال عوض نمک شناسی نسبت به کسی که به او همه چیز داده ؛ ، بضاعت ، ثروت ، و . . . نمک بحرامی کرده فکر کرد و فکر کرد تا آخر تصمیم خود را گرفت . فردا صبح پس از اذان ، علامه مجلسی شنید که کسی در خانه اش را می زند ، در را باز کرد ، دید لوطی باشی است . گفت : آقای شیخ ! آیا اگر من کنم خدا مرا می بخشد و می آمرزد و قبولم می کند ؟ 📍علامه مجلسی گفت : بله ، البته خدا کریم و است ، انسان هر قدر هم گناهش زیاد باشد اما اگر حقیقتا پشیمان شود و به درگاه خداوند بزرگ توبه کند خداوند تعالی او را می بخشد و او را قبول می کند . پس لوطی باشی گفت : من پشیمانم و کردم تو از خدا بخواه تا مرا بیامرزد. 📌امروز سالروز رحلت علامه محمد باقر مجلسی(ره) صاحب کتاب بحارالانوار است. 🌈1-علی محمد عبداللهی. عاقبت بخیران عالم، ج1: 39. 🌈2-دستغیب. فاتحۀ الکتاب: 121 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌@rahekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب جالب مادر از خدمت کردن حوری بهشتی به پسر،شهیدش😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@rahekhoda
🔴 💠 آقایان باید بدانند که در مقابل كوچكترين تغييرات خود از قبيل رنگ مو يا لباس جديد حساس هستند. 💠 لذا پس از این تغییرات منتظر همسرشان هستند. 💠 نسبت به اين تغييرات واكنش نشان دهيد و از همسرتان تعريف و تمجید کنید و آن را بهانه‌ای برای ابراز محبت قرار دهید تا باعث و گرمی روابط شود. 🆔 @rahekhoda
🔴نتيجه فرمانبردارى از شوهر مرويست كه :درزمان پيامبر اكرم (ص)مردى از انصار به مسافرت رفت وقبل از رفتن به همسرش سفارش كرد كه از خانه بيرون نرود تا او برگردد. چيزى نگذشت كه پدر آن زن بيمار شد . قاصد ى فرستاد واز پيامبر اكرم (ص) اجازه خواست تا به عيادت پدرش برود . حضرت فرمودند :درخانه بنشين و شوهرت را اطاعت كن. حال پدر بدتر شد وبازهم آن زن از رسول خدا (ص) اجازه ملاقات با پدر را خواست ولى باز همان جواب را شنيد . پدر آن زن از دنيا رفت وزن كسي رانزد پيامبر (ص)فرستاد و اجازه خواست تا در مراسم كفن ودفن پدر حاضر شود ولى پاسخ قبلى را شنيد واز خانه بيرون نرفت . آن گاه رسول اكرم (ص)براى آن بانوى بزرگ پيغام فرستاد كه: خداوند به پاس اين فرمانبردارى كه از شوهرش كردى هم تو را آمرزيد وهم پدرت را مورد مغفرت قرار داد . منبع 👇🏻 📚داستان شگفت آور از عاقبت غلبه بر هوس @Rahekhoda
🔴ناسپاس و ناشکر نباشیم!! ✅چقدر بی‎انصافی است که انسان بعد از اینکه تصادف کرد و دو نفر از بستگانش کشته شدند و دو نفر زخمی ‎شدند، می‎گوید خدا خیلی رحم کرد!! ⚠️ببینم، پنجاه سال که تصادف نکردی و همه سالم بودید، خدا رحم نکرده بود و حالا رحم کرد؟ 🔮اینکه وقتی پس از تحمّل ضایعات و خسارات متعدّدی در یک حادثه جان سالم به در می‎بریم، می‎گوییم خدا رحم کرد... ⁉️ آیا کفران همه‎ی رحمت‎هایی نیست که خداوند از اوّل عمر شامل حال ما ساخته است؟ آیا فقط در همین یک مورد خدا رحم کرد و تا به حال رحم نکرده بود؟ 🔰سال‎ها سلامتی و اعضای کامل و سالمت را پای خدا ننوشتی، ولی وقتی مریض شدی و مدّت‎ها درد کشیدی و بهتر شدی، می‎گویی خدا سلامتی داد؟ 💚بزرگی خدا نگذاشت او را ببینی و پای او بنویسی.... 🌹پس در همه حال شاکر و قدردان الطاف همیشگی خداوند باشیم ... 📒از بیانات مرحوم دولابی_ مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب @Rahekhoda
گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت❗️ درراه با پرودرگار سخن می گفت: ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت❗️ او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز😢❗️ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود❓ نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند ندا آمد که: تو مبین اندردرختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه @Rahekhoda
👳‍♂✍زاهدی گفت كه جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد؛ اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟ چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده @rahekhoda