eitaa logo
•┈••✾ راهِ خُدا ✾••┈•
381 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
88 فایل
فرهنگی ، مذهبی ، اجتماعی 👈انتشار مطالب کانال حتی بدون آیدی کانال بلامانع است...😊ولی اگه مارو هم تبلیغ کنین خوشحال میشیم😅 تماس با مدیر ،انتقادات و پیشنهادات: @Amiratfmahdi تبادل : @Amiratfmahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
❌چند نفرمون اینجوری نیستیم⁉️ عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان🫓 نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابد بود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید🏃‍♂️ دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ🔥 یعنی چه؟ عابد: دوزخ 🔥🔥یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان🫓 به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان🫓 دادی! 🌿 🌹 ❌رضایت خدا.... 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
5.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬   از صدای بوق ممتد بسته شدن در مترو، به خودش اومد. در بین خنده‌ی مردمی که دلیل جا موندنش رو می‌دونستند، با عجله به سمت در دوید. اما ..... کاش روزهدگرفتنمان فقط گرسنگی و تشنگی کشیدن نباشه😭☹ 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
✨﷽✨ ✍الراجحی میلیاردر سعودی تعریف می کند : فقیر بودم ..به اندازه ای که حتی برای رفتن به سفر تفریحی که در مدرسه برای بچه ها تدارک دیده بودند یک ریال سعودی هم نداشتم ..با وجود گریه های شدید😭 پیش خانواده ام بازهم نتیجه ای نگرفتم و پولی💰 نبود که به من بدهند ... یک روز مانده به سفر در کلاس جواب همه سؤالهای معلمم را دادم ، اسم او فصل الفلسطینی بود ، معلمم یک ریال سعودی به من جایزه داد❗❗❗ درست در زمانی که حتی فکرش را هم نمی کردم ❗❗برای من سورپرایزی بسیار بزرگ بود و از خوشحالی درپوست خود نمی گنجیدم ...بعد از کلاس به سرعت دویدم و بلیط سفر را خریدم ..گریه های شدیدم به سعادتی بزرگ تبدیل شد که یکماه به آن روز شیرین فکر می کردم ... بزرگ شدم و روزهای سخت گذشت مدرسه تمام شد و بعد از سالها به فضلِ زندگی من از این رو به آن رو شد ..تا جاییکه در مؤسسه خیریه ثبت نام کردم و به مستمندان کمک می کردم ..روزی از روزها به یاد آن معلمم افتادم خیلی دوست داشتم دوباره او را ببینم و علت آن کارش را بدانم ..آیا به من صدقه داد یا جایزه ⁉️ ...به جواب نمی رسیدم ..اما گفتم او هر نیتی داشت بهر حال کار مرا راه انداخت ..و بزرگترین مشکل مرا آنموقع حل کرد ..برای همین مشتاق شدم که به مدرسه بروم وسراغ او رابگیرم بالاخره پس جستجوی زیاد سراغی از او‌پیدا کردم .. الراجحی می گوید : دیدارش نصیبم شد و توانستم او را ببینم ، او را در حالی یافتم که در زندگی سخت و فقیرانه ای افتاده بودو بیکار بود .بعد از احوالپرسی گفتم شما بر گردن من حق بزرگی دارید من سالهاست که به شما بدهکارم .معلم خندید و گفت : کسی به من بدهکار است ⁉️❗ چگونه ممکن است ⁉️ وتو آمده ای که قرض مرا بدهی ⁉️ گفتم : بله و ماجرا را برایش بازگو‌کردم .. و او یادش آمد و خندید ..و گفت : و حالا آمده ای که یک ریال مرا پس بدهی ⁉️ گفتم : بله ..او با من مناقشه می کرد اما من اصرار کردم که با من بیاید تا دینش را ادا کنم ..بالاخره با من سوار ماشین🚗 شد و راه افتادیم تا رسیدیم به ویلایی 🏰قشنگ و پیاده شدیم و داخل ویلا شدیم ، سپس گفتم : ای استاد بزرگوارم این ویلا و این ماشین برای شماست ..گفت: این خیلی بیشتر از آن چیزیست که به تو دادم ..گفتم : نه زیاد نیست ، شما طول زندگی مرا تغییر دادید و این دربرابر راهی که پیش من گذاشتید چیزی نیست ..من اکنون انسانی خیرم و این را از شما آموختم ..هر گز آن خوشحالی که به خاطر شما نصیبم شد را فراموش نمی کنم ..الراجحی میلیاردر در پایان می گوید : او زمانی کسی راشاد کرد و خداوند در زمانی دیگر گره از کار او گشود.... نکته : الراجحی بزرگترین نخلستان روی زمین را وقف خیریه کرده است ، که در آن دوهزار درخت خرما وجود دارد ، (مزرعه راجحی در منطقه قسیم ) او این مزرعه را وقف راه خدا کرده است و در رمضان مبارک خرمای این نخلستان 🌴در مکه 🕋و مدینه توزیع می شود . 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
🔴امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی ✍در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد! عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت! رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین شدند!! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، ج 13، نوشته استاد حسین انصاریان ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° -------------------------- 📚با های مذهبی ما همراه باشید @rahekhoda
📚 راننده کامیونی در جنگلی، الوار🪵 درختان قطع‌شده بر پشت کامیون🚚 خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند. بعد از این‌که مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جاده جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبه سپر کامیون به درختی🌲 در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند. راننده کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت 🌲صاحبِ ریشه توانست صد درخت 🪵بی‌ریشه را جابجا و واژگون کند. همیشه سعی کن ریشه خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه می‌ارزد به صد انسان بی‌ریشه و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بی‌ریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت می‌کند. 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
🔹🍃 شخصی نزد بزرگی آمد و گفت: می‌دانی راجع به شاگردت چه شنیده‌ام؟ پاسخ داد: لحظه‌ای صبر کن. آیا کاملاً مطمئنی که آنچه که می‌خواهی بگویی حقیقت دارد؟ مرد: نه. گفت: آیا خبرخوبی است؟ مرد پاسخ داد: نه، برعکس. گفت: آیا آنچه که می‌خواهی بگویی، برایم سودمند است؟ مرد: نه. گفت: اگر می‌خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد، نه خبر خوبی است و نه حتی سودمند است؛ پس چرا اصلاً آن را به من می‌گویی⁉️ 🔹🍃 به حرف‌هایی که می‌زنیم، بیشتر دقت کنیم. 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
🌺 سگ بهتر است یا انسان بی نماز‼️⁉️ روزی اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد.. ✅ اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم 🌸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند! 📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
📘 روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی را از عالم غیب شنید: « ای مرد هر چه همین الان آرزو کنی، به تو داده میشود.» مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود. در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد. ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ » مرد گفت: کور شود هرکه آرزو و دعای کوچک داشته باشد. بلافاصله مرد کور شد! آری وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است. خدا بزرگ است، از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید. از او خودش را بخواهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پ.ن: آرزوی بزرگ فقط: اللهم عجل لولیک الفرج 🏴@RAHEKHODA🏴
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی همینطور که سنمون میره بالا و پیرتر میشیم متوجه میشیم که ساعت مچی‌مون⌚ چه صد هزار تومنی باشه و چه ده میلیون تومنی، هر دو یک وقت را نشون میدن کیف پولمون 💰چه هزار تومن ارزش داشته باشه و چه صد هزار تومن، ارزش پولی که داخلش هست فرقی نمی‌کنه خونه‌ای 🏢که توش زندگی می‌کنیم، صدمتری یا دو هزار متری، روی تنهایی ما اثری نداره هواپیمایی✈ که باهاش سفر می‌کنیم، چه تو قسمت درجه یک نشسته باشیم، چه تو عادی؛ اگه سقوط کنه همه با هم می‌میریم همین طور که سنمون بالا میره، متوجه میشیم که همیشه هم با دنیای مادی اطرافمون ارتباطی نداره پس اگه سایه و بالای سرتونه، خواهر و برادری دارین، دوستانی دارین که میتونید باهاشون بگین و بخندین؛ از زندگی ‌لذت ببرید! خوشبختی واقعی چیزی جز این نیست👌👌 -------------------------- 📚با های مذهبی ما همراه باشید کانال راه خدا ✔@RAHEKHODA 🏴
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃 تنها بازمانده يك كشتی🚢 شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد. سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك🛖 بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش🔥 يافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟» صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست. آن کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!» آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم، زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. -------------------------- 📚با های مذهبی ما همراه باشید ✔@RAHEKHODA 🏴
سلطـــ👑ـــان و وزیـــ🔱ـــر سلـ👑ـطان به وزیر گفت : ۳ سوال میکنم فردا☀️اگر جواب دادی، هستی و گرنه عزل میشوی.😐 سوال 1⃣: خدا چه میخورد❓ سوال 2⃣: خدا چه میپوشد❓ سوال 3⃣: خدا چه کار میکند❓ 🔱وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. 👤غلامی دانا و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.😔 اینکه : خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟ 🗣 غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...❕ اما خدا چه میخورد❔ خداوند غم بنده هایش را میخورد.. اینکه چه میپوشد❔ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. 🌞فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.🚶 وزیر به دو سوال جواب داد،👍 سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی ❓😏 وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده📚ایست. جوابها را او داد. گفت پس لباس👘وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر🔱داد. 💭 بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد❔ 👤غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند❗️❓ خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.☺️👌 چه تعبیر زیبایی ... 💫| و... ┄┄┅┅┅❅راه خدا❅┅┅┅┄┄ 🌙🌨@RAHEKHODA ☃️🌙
🔴 ‌"احنف بن قیس" نقل می کند:روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم این چه طعامی است؟ معاویه جواب داد: مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‏اند. بی اختیار گریه ‏ام گرفت.معاویه با شگفتی پرسید: علّت گریه ‏ات چیست؟ گفتم به یاد علی ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم؛آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: در این سفره چیست؟پاسخ داد نان جو.گفتم شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟ علی فرمود این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند. گفتم مگر این کار حرام است؟ علی فرمود نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که فقر مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست. معاویه گفت:ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد. 📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱ ‌ ‌ ┄┄┅┅┅❅راه خدا❅┅┅┅┄┄ @RAHEKHODA