eitaa logo
راه رئیسی
521 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
80 فایل
﷽ ☫︎ ایران حسین تا ابد پیروز است 🚩 کانال تلگرام: https://t.me/+oLYeeh-SfNU1M2Fk 🚩 پیشنهادات و انتقادات: https://gkite.ir/es/10142683
مشاهده در ایتا
دانلود
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۹) این روزها چقدر سخت می‌گذرد. ۱۰۰ روز با نفس تنگی گذشت و میان من و شما
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۰) از همان یکشنبه شب نخ تسبیح پاره شد شاید. ما همان شب دلهره‌ی شهادت شما و نصرالله و هنیه و... کشیدیم. این زنجیره‌ی یاقوت تا کجا خواهد رفت خدا می‌داند. میزبان شده‌اید و شهد شهادت تعارف می‌کنید. چه شیرینی گوارایی نوشیدید و چه وصال دلکشی. این روز ها مدام با ذکر لااله الا الله آرام می‌شویم. و ما همه از اوییم و به سویش بازمیگردیم. --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۰) از همان یکشنبه شب نخ تسبیح پاره شد شاید. ما همان شب دلهره‌ی شهادت شم
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۱) نصف سال گذشت... به اندازه‌ی تمام سال‌هایی که زیر سایه‌تان بودم دلتنگی دارم. دلتنگی‌های فزاینده... این روزها مدام عادت‌هایتان را مرور میکنم. گاهی خودم تعجب می‌کنم که چرا نمی‌فهمیدم چقدر آسمانی هستید و من به میزانی که نزدیکتان هستم به آسمان نزدیکم. این روزها دل همه‌ی مردم برای نگاه آسمانی‌تان تنگ است. چه نگاه مهربانتان باشد وقتی با یک کارگر کارخانه خوش و بش می‌کردید و چه پر از غضب باشد وقتی یک مسئول را بابت گرانی و... عتاب می‌کردید‌. سفرهای استانی هرهفته بماند، شرکت هرساله در اردوهای راهیان نور چه صیغه ای بود؟ چرا اینقدر دعوت یادمان‌های شهدا را می‌پذیرفتید؟ روضه‌خوانی و شرکت در هیئت بماند، چرا اینقدر روضه راه می‌انداختید؟ چقدر به هزار رکعت نماز های رمضان مقید بودید، نماز شب خواندن بماند، به طولانی شدنش چقدر اهتمام داشتید، به مستحبات بعد از نماز صبح. به نماز جعفر، به نماز امیر المؤمنین ع تقریبا هر هفته. در رو به آسمان بودید برای ما... درب های آسمان را باز بگذارید نصف سال گذشت اما هنوز عمامه تان روی جالباسی خانه هست. هنوز لباده‌ی سورمه‌ای بوی یک مرد آسمانی را در خانه پخش می‌کند. در خانه نه در تمام شهر پخش می‌کند. نصف سال می‌گذرد و شما همچنان حواستان به ما و همه‌ی مردم هست. هنوز به فرزندان شهدا سر می‌زنید گاهی خواب هایشان را برایمان تعریف می‌کنند. هنوز به محرومین رسیدگی می‌کنید. گاهی با گریه برایمان می‌گویند یا خبر و گزارش‌هایش می‌رسد. دوستانتان در حاشیه شهر مشهد و روستاهای خراسان جنوبی مشغولند. برایمان دعا می‌کنید. حواستان به امور کشور هست، خبر داده‌اند که زیر سایه‌ی ولی عصر (عج) دستی در اداره‌ی امور مقاومت دارید. به اندازه‌ی نصف سال حلاوت غم چشیده‌ایم. حلاوتش از شهادت است. شهدی که شما نوشیده‌اید با صبر در غمش به ما برسد ان‌شاءالله. حلاوت از حی بودن شماست که بل احیاء عند ربهم یرزقون. --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۲) بسم الله نشسته‌ام برای ارائه‌ی "ظهور و تطور نسبی گرایی معرفتی" مطل
...چطور می‌شود از واقعیت خون لخته‌های نوزاد لبنانی روی صورت پدرش سخن گفت. یک آنتی رئالیست معرفتی را بیاوریم در بیمارستان های غزه بچرخانیم چه قدر به نظریه‌اش پایبند می‌ماند. از هر سنت تفسیری که این روزهای تاریخ را روایت کند یک معرفت حاصل می‌شود. شاید تصویر این مرد با قرآن پشت تریبون سازمان ملل تناقض آمیز‌ترین تصویر تاریخ است. سازمان ملل نهادی است شالوده‌ی تمام نگاه خود محورانه‌ی غرب. آنجا همه چیز سابجکتیو است. محکومیت‌ها و آتش‌بس‌ها در دستگاه فکری انسان غربی جا می‌گیرند. همه‌ی کودکان از آموزش عمومی و غذای سالم برخوردار باشند. غیر از کودکان ضاحیه کودکان غزه. آنها باید از مواد منفجره، موشک و مقدار زیادی ترس برخوردار شوند. چرا چون این دستگاه انسان غربی است که حتی نیک و بد را باز تعریف می کند. چرایش هم می‌رود در آکادمی‌ها می‌شود موضوع تحقیق ما که در آرزوی پیشرفت علم و تکنولوژی هستیم. موضوع پایان‌نامه‌های ما بشود نسبیت در اخلاق. چنین سازمانی میزبان تمامی حقیقت شده است. سرچشمه‌ی تمام معرفت. و عارف سالکی که آن را بر دست گرفته است. به یک باره نورش در سراسر جهان گسترده شد آن هم در حضیض عالم آنجا که نقطه تبلور انسان محوری است. تا آنجا که معلمی از آرژانتین و دختری در پاکستان و دیگری از هند و دانشجویی از لبنان... همه یک صدا گفتند که آن مرد قرآن بر دست قهرمان ماست. باطل برای خاموش کردن حق دست به کشتار می زند. باطل می‌داند کدام نقطه نور حق بیشتر کورش می کند از همانجا ضربه می‌زند. اما اگر روزی مرد قرآن بر دست شهید قرآن شد، کودکان لبنان سفیر قرآن می‌شوند. نور حق روز به روز پرفروغ‌تر می‌شود. واقعیت تمام عالم را پر کرده است چگونه می‌توان در میان این انوار واقعیت که پی در پی شهید قرآن می‌شوند حرف از نسبیت زد. --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۲) بسم الله نشسته‌ام برای ارائه‌ی "ظهور و تطور نسبی گرایی معرفتی" مطل
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۳) جامانده. چه توصیف دقیقی است از این روزهای من در کنار شهیدی زندگی می‌کردیم که حضورش در تک تک رگ‌هایمان جاری بود. آنقدر خبر از افتتاح و جلسات و کار و کار و خدمت داشت که صدا و سیما محض تنوع ما بین اخبار رئیس جمهور چند خبر دیگر کار می‌کرد. آنقدر خدمت کرد که پروژه‌ی تاریخ شفاهی‌اش از بزرگترین پروژه های پژوهشی و هنری شده، آنقدر جاری و پر برکت بود که من و پیرزن‌های روستای مرزی خراسان جنوبی و روضه‌های مسجد بلال کوی طلاب مشهد، پروژه های آب رسانی مناطق و... همه زیر سایه‌اش بودیم. آنقدر پرامید بود که با شهادتش ما و کودکان مظلوم غزه و روستایی‌های زیر گرمای ۶۴، همگی را در یک غم بی‌پایان شریک کرده. آنقدر مظلوم بود که هنوز هم رسانه‌ها و آدم‌ها می‌خواهند از زیر بار ذکرش شانه خالی کنند. آنقدر نیک بود که مقام عظمای ولایت نقل نیکی‌هایش را می‌کنند. در کنار شهیدی زندگی می‌کردیم که قدر نفس هایمان که با نفس‌هایش قرین شده بود نمی‌دانستیم و الان بیش از ۱۰۰ روز است که بدون او نفس می‌کشیم. سخت و شماره شماره... حضور شهدا هوا را سبک می‌کند. ما سزاوار قرابت بیشتر با شهدا نبودیم. ما را جا گذاشتند و به زیارت ارباب شتافتند. --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۳) جامانده. چه توصیف دقیقی است از این روزهای من در کنار شهیدی زندگی می
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۴) ما زیر سایه‌ی شما عاشق اهل بیت (ع) شدیم زیر سایه‌ی گسترده‌ی پدریتان فاطمیه‌ها نوکر شدیم، سفره‌مان سفره‌ی نذری شد، خانه‌مان قرار عاشقان و شیعیان، ما زیر سایه‌ی شما پای سخنرانی‌ها و روضه‌های شما قد کشیدیم. یاد گرفتیم که شب و روز عزا را نباید خانه ماند. باید روضه به روضه میان شهر بگردیم به دنبال گوشه‌ی چشم و عنایت خانم حضرت زهرا (س) این روز ها میان همه‌ی روضه‌های این شهر جای شما خالی است. میان روضه‌های بیت بیش از همه خالیست. شنیدیم که الحمدلله مورد عنایت ویژه‌ی حضرت زهرا (س) هستید. چه بزرگوارند این خاندان و چه بزرگ بودید شما و چه کم شناختیم. اشک‌های روضه‌ام را هدیه کردم. شما هم دختر بی‌قرار این روزها را شفاعت کنید. همان‌طور که همیشه می‌گفتید این بار هم هوایمان را داشته باشید. این بار نزد حضرت زهرا (س). هوای همه‌ی ما را داشته باشید. همه‌ی آنهایی که هنوز جگرشان از دلتنگی نبودنتان می‌سوزد... --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۴) ما زیر سایه‌ی شما عاشق اهل بیت (ع) شدیم زیر سایه‌ی گسترده‌ی پدریتان
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۵) این روزها مدام برایتان می‌نویسم اما نصفه و نیمه پاک میکنم، دلتنگی‌ها و نگفتنی‌ها هر روز بیشتر می‌شود. گاهی جمله‌ها توان ندارند. امروز بالاخره دعوت یکی از دوستانتان را برای شام پذیرفتیم و مهمانشان شدیم. و من فکر می‌کردم که هنوز هم پای سفره‌ای می‌نشینم که خدا از برکت آن سید بزرگوار در زندگی‌ام جاری کرده. حتی بعد از شهادت هم برکات وجودتان سرازیر است. یادم آمد از این سالاد‌های یکم عجیب که چند تا چیز قاطی پاتی داره خیلی خوشتان می‌آمد. گاهی ما بین صحبت‌ها یواشکی ظرف سالاد که تمام شده بود را جابجا می‌کردم که نفهمید تمام شده و ادامه بدهید. اگر می‌فهمیدید امتناع می‌کردید. غذا کم می‌خوردید. داشتم فکر می‌کردم برخلاف آقای سفره امشب، معمولا بالای میز و سفره نمی‌نشستید. بالای سفره جای خانم خانه بود. وقتی غذا کم بود چنان تقسیم می‌کردید که یک کاسه هم اضافه می‌آمد. وقتی غذا زیاد می‌آمد می‌دادید به من تاکید می‌کردید که ذره‌ای حیف نشود. دلمان برای سفره‌ها تنگ شده. گرچه گاهی آنقدر جلسه‌ها طول کشیده بود و ما هلاک گرسنگی بودیم که نصفه و نیمه غذا خورده شده بود که می‌رسیدید. گاهی هنوز دو لقمه خورده و نخورده پشت میز دفترتان و تماس از این وزیر به آن معاون داشتید، ولی سفره‌هامان به حضورتان روشن بود، دلمان روشن بود خانه‌ها روشن. یلدا را گاهی با سربازها گاهی با معلولین گاهی با خانواده‌ی شهدا سپری می‌کردید. حالا ما خانواده‌ی شهید. یلدا را با ما سپری کنید. با همه‌ی ما مردم دلتنگ و غمدار. امسال یلدایمان به سرخی قبل نیست غم شما شهیدان یکی پس از دیگری رفته، غم کودکان غزه، آوارگان لبنان، دلهره برای حرم آل الله... دعایمان کنید سید شهید --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
🚩 شب یلدای خادمان بزرگوار حرم در کنار شهید عزیزمان زیر پای حضرت سلطان (ع) --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۵) این روزها مدام برایتان می‌نویسم اما نصفه و نیمه پاک میکنم، دلتنگی‌ها
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۶) الحمدلله همه چیز سر جای خودش برگشت. سه سالی به برکت وجود شهید بزرگوار دولت از ریل همیشگی‌اش خارج شد، هدفش شد دولت مردمی، ایران قوی، راهبردش اهتمام بر امر و رضایت حضرت آقا، راهکارش تلاش شبانه روزی جوان‌های انقلابی و مومن، گفتمانش گفتمان انقلاب اسلامی، شعارش شعارهای اصیل انقلاب. هرکس در این سه سال در محضر شهید خدمت کرد، ثمره‌ای برای آخرتش برداشت. هرکس کار دیگر کرد، کم کاری کرد، کارشکنی کرد، ناسپاسی کرد، ناشکری کرد، شد مخاطب سوزش دل حضرت آقا که "دلم برای رئیسی سوخت". نارضایتی نایب امام زمان (ع) چه بد توشه‌ایست. الحمدالله سه سال در محضر شهیدی بودیم که بر مسند ریاست جمهوری نشست، بسیاری اصلاحات ساختاری کرد، خزانه‌ها را پر کرد، نوع دیگری از رابطه‌ی دولت و مردم را زیر سایه‌ی جمهوری اسلامی به همگان نشان داد. همه چیز سر جای خودش برگشت و دولت شهید چون نسیمی آمد و رفت. باز هم وزرای دولت‌های معلوم الحال سابق سمت گرفته‌اند. باز هم بوی گلابی‌های برجام می‌آید، باز هم الحمدلله مجلس محترم با دولت هم آوا هست و هزینه برای دولت نمی‌تراشد. دولت تحت فشار هیچ قوه‌ای نخواهد بود. دوباره نهاد محل رفت و آمد شلوار لی پوش‌ها شد و بساط دعای توسل‌ها و روضه‌ها جمع شد. دوباره فرش‌های مسجد سلمان ریاست جمهوری خاک میخورد، کتابخانه‌ی ۴۰۰۰ جلدی و جلسات نهج‌البلاغه و مباحثات فقهی چهارشنبه شب ها و... جمع شد. الحمدالله ملت ایران هست و میراث‌دار یک غم بزرگ، حق‌خواهی‌ها یا مردم داری‌ها و دردمندی مسئولین جدید و نمایندگان را این بار با ملاکی از جنس شهادت ارزیابی می‌کند. الحمدلله شهدا حی‌اند و ما در محضرشان هستیم. الحمدلله این کشور و جهان اسلام، چه دولتمردانش امیر باشند چه ظریف و نحیف، زیر سایه ی بزرگ مردی چون امام خامنه‌ای است. --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۶) الحمدلله همه چیز سر جای خودش برگشت. سه سالی به برکت وجود شهید بزرگوا
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۷) حاجاقا خیلی اهل زیارت بودند. ما زیاد قم می‌رفتیم. گاهی تا آخر شب جلسه داشتند نزدیک نیمه‌ی شب راه می‌افتادیم سمت قم که نماز شب حرم حضرت معصومه (س) باشند. یک بار دیر رسیدیم حرم. سوار آسانسور شدیم، آسانسور خیلی کوچکی بود. من و حاجاقا و یکی از آقایون حفاظت. اتفاقا آسانسور گیر کرد. این آقای محافظ هی اعلام می‌کرد هی خدام و محافظین بیرون داد می‌زدند که داریم تلاش می‌کنیم، خبری نشد. چند دقیقه گذشت. نزدیک نماز صبح بود. من رفتم کنار تر چسبیدم به دیواره ی آسانسور . محافظ هم به در چسبید. خیلی جا کم بود. حاجاقا همون جای تنگ و سخت پشت هم نافله شب هاشون رو خوندند. حتی فکر کنم شفع و وتر رو هم همونجا خوندند. اینها در تلاطم باز کردن درب آسانسور و نجات ما بودند حاجاقا بی خیال نماز شب می‌خوندند. حدود یک ربع بیست دقیقه گذشت و ما آنجا بودیم تا در باز شد، اذان صبح را دادند. حالا فکر میکنم آسانسور تنگ حرم، هواپیمای آشیانه، ماشین، بالگرد... همه‌ی اینها عبادتگاه شهید بودند. خوشا آنان که دائم در نمازند... --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۷) حاجاقا خیلی اهل زیارت بودند. ما زیاد قم می‌رفتیم. گاهی تا آخر شب جلس
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۸) الله اکبر ما پای سفره‌ی شما با انقلاب آشنا شدیم. این لحظات دستمان را می‌گرفتید میرفتیم لب پنجره یا پشت بام الله اکبر می‌گفتیم. خیلی کوچک بودم که من رو بردید دم در یک جلسه نیمه خصوصی دفتر حضرت آقا که وقتی ایشان رد می شوند بدویم و دست مبارکشان را ببوسیم. از همان کودکی تمام شئون انقلابی بودن را در زندگیمان جاری کردید. و امشب فرزند شهید انقلاب هستم که گواهی میدهم زندگی‌اش را وقف انقلاب اسلامی کرد. این حلاوت و شیرینی گوارایتان باد. --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۸) الله اکبر ما پای سفره‌ی شما با انقلاب آشنا شدیم. این لحظات دستمان ر
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۹) داغ‌های سینه‌ی من کمتر از یعقوب نیست او پسر گم کرده بود و من پدر گم کرده‌ام... --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi
راه رئیسی
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۱۹) داغ‌های سینه‌ی من کمتر از یعقوب نیست او پسر گم کرده بود و من پدر گم
🚩 دلنوشته دختر شهید رئیسی (۲۰) جایی میان کوه و ابر و باد های بهاری. جایی میان اضطراب و حسرت و زاری جایی میان اشک ... ما شما را کجا گم کردیم... تیک تیک ثانیه‌ها و تپش‌های قلبم فرقش را نمی‌فهمم. نفس به شماره افتاده تا ... برسیم به یکشنبه .... به آن شهر سخت... به آن هوای مه آلود و دلهره ها. هیچ دوست ندارم پروازم دیگر در فرودگاه تبریز بنشیند و باز هوای گرگ و میش غروب دلم را آشوب کند. دوست ندارم از این جاده عبور بکنم و به امید ناامیدی به کوهی برسم که گرچه معراج شهداست ولی شروع داستان فراق است . نسیمش را دوست ندارم که از شلاق آزاردهنده تر است و سرمایش تا مغز استخوانم را می سوزاند همانطور که آن شب نگران بودم.  هیچ دوست ندارم پایان قصه ها را تلخ روایت کنم . دوست دارم مثل قصه های کودکانه که برای بچه ها میخوانم همه به هم برسند و سال‌های سال در کنار یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی کنند. دوست دارم دختر قصه وقتی بعد از سیزده ساعت بی خبری پدرش را بر بالای کوه پیدا کرد، او را در آغوش بکشد نه آنکه حسرتش را یک سال بر دوش بکشد. دوست دارم دست های گرم پدری باز هم تسلی دل های نگران باشد و صدای گرمش ، نه از پس فیلم و صوت ها ، همان که ذرات هوا بی واسطه ارمغان می آوردند، باز گوش را بنوازد. دوست دارم پایان قصه ها خوش باشد، یک کسی بیاید و قلب شکسته‌ی یخ زده و نگران را تسلی شود، آهوی خسته‌ی ترسیده‌ای را نجات دهد، ضامنش بشود، آقایی بیاید دست بر سر دختر های شهید بکشد، اشک‌هایشان را با ضریح مبارکش گره بزند، پایین پای مبارکش در کنار مزار پدر جا بدهد، زیر عبای مهر و کرامت و بزرگواری اش بگیرد ... الحمدلله که در پناه سلطانیم ... --------------☫︎-------------- 🇮🇷 «راه رئیسی» | عضو شوید↓ 📍@raheraeisi