#داستان_های_اخلاقی
✍️خداوند همواره ناظر اعمال ماست...
فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند.
سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده.
فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هو الله الّذی یری کلّ احد و یعلم کلّ شیء؛ او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد.
📚معارف اسلامی، شماره 77
🌹اگه دنبال کارگشایی توی زندگیت هستی حتما عضو کانال ما باش هرچی بخوای هست تو فقط عضو شو 🌹
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/raherahgosha/427
#داستان_های_اخلاقی
گاهی تنها یک عمل، یک عمر نتیجه الهی دارد
👤 یکی از بزرگان میگوید:
🔹روزی در ایام جوانی از کوچهای رد میشدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینه من کوبید و فحش داد و گریه کرد.
🔸فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم.
🔹بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند. از دست آنها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را بر من خالی کرد.
🔸به خاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت.
🔹از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد از اتفاق آن روز بود.
🔸این نوع اتفاقات، بهانههایی الهی هستند که گاهی در مسیر انسان قرار میگیرند و مانند نردبان در مارپله، باعث صعود انسان میشوند!
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
🌹اگه دنبال کارگشایی توی زندگیت هستی حتما عضو کانال ما باش هرچی بخوای هست تو فقط عضو شو 🌹
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2174157082C8a265602eb
#داستان_های_اخلاقی
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🔸فرمانده تیپ هجدهم جوادالائمه
⭕️نان حلال
✍بحث تقسیم اراضی که پیش آمد، عبدالحسین گفت: «دیگه این روستا جای زندگی نیست، آب و زمین رو به زور گرفتن و می خوان بین مردم تقسیم کنند، بدتر اینکه سهم چندتا بچه یتیم هم قاطی این هاست.»
🔸رفتیم مشهد؛ خانه یکی از اهالی که خالی بود. موقتا همان جا ساکن شدیم. مانده بود کار. دو ماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی؛ اما سر هیچ کدام دوام نیاورد.
🔹می گفت: «سبزی فروشه که سبزی ها رو خیس می کنه تا سنگین تر بشه، لبنیاتیه هم جنس خوب و بد رو قاطی می کنه و غش و کم فروشی داره. از همه بدتر اینه که می خوان منم مثل خودشون بشم.»
🔸بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر. بعد از سه چهار روز یک بنا پیدا شده بود که عبدالحسین را با خودش ببرد.
🔹جان کندن داشت، مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول عبدالحسین «هیچ طوری نیست، نون زحمت کشی نون پاک و حلالیه، خیلی بهتر از اون دو تاست.»
📚کتاب خاکهای نرم کوشک، ص26-24
🌹اگه دنبال کارگشایی توی زندگیت هستی حتما عضو کانال ما باش هرچی بخوای هست تو فقط عضو شو 🌹
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2174157082C8a265602eb