─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
📸 عاقبت منفورترین چهرههای واقعه کربلا
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
▪️روی دستش "پسرش" رفت ولی "قولش نَه"
نیزه ها تا "جگرش" رفت ولی "قولش نَه"
▪️این چه خورشید غریبی است که با حال نزار
پای "نعش قمرش" رفت ولی "قولش نَه"
▪️شیر مردی که در آن واقعه "هفتاد و دو" بار
دست غم بر "کمرش" رفت ولی "قولش نَه"
▪️هر کجا مینگری "نام حسین است و حسین"
ای دمش گرم "سرش" رفت ولی "قولش نَه"
▪️السلامُ عَلی الحُسین و َعَلی علی بن الحُسین و َعَلی اُولاد الـحسین و عَلی اَصحاب الحُسین🖤
▪️شهادت غریبانه امام حسین(علیه السلام) و یاران باوفایش تسلیت باد🖤
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
⚫️ شش نفر در تاریخ بسیار گریه کردهاند
1️⃣ حضرت آدم علیهالسلام برای قبولی توبهاش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
2️⃣ حضرت یعقوب علیهالسلام به اندازهای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
3️⃣ حضرت یوسف علیهالسلام در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.
4️⃣ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در فراق پدر انقدر گریه کرد که بعضی گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
5️⃣ حضرت امام سجاد علیهالسلام بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش امام حسین علیهالسلام گریه کردند.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد
6⃣ اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…
هر صبح و شام بر مصیبت حضرت امام حسین علیهالسلام ...
من انتظار تو را بردهام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما
برشوره زار معصیتم گریہ میکنید
جانم فدای دیده بارانے شما...
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#غارت
🏴 بخشی از غارت خیام، در بیان جانسوز دختر امام حسین علیه السلام. ( آجرک الله یاصاحب الزمان )😭😭😭😭😭😭😭😭😭
▪️فاطمه صغرا گوید: من بعد از شهادت پدر بزرگوار خود مدهوش و حيران بر در خيمه ايستاده بودم. پدر و برادران و خويشان خود را در ميان خاك و خون مى ديدم و در احوال خود متفكّر بودم كه اشقياى بنى اميّه با ما چه خواهند كرد. آيا خواهند كشت يا اسير خواهند كرد؟
ناگاه ديدم سواره اى پيدا شد و نيزه در دست داشت، و بر پشت زنان مى زد و ايشان مى گريختند و آنچه داشتند غارت مى كرد و ايشان فرياد مى كردند كه: وا جدّاه وا أبتا وا عليّا وا قلّة ناصراه وا حسيناه، آيا مسلمانى در ميان اين گروه نيست كه ما را يارى كند؟ آيا مؤمنى در ميان اين جماعت نيست كه ما را پناه دهد؟ من از مشاهده اين حال بر خود لرزيدم و عمّه هاى خود را مى جستم كه بر ايشان پناه برم.
ناگاه ديدم كه نظر آن لعين بر من افتاد و من گريختم. ناگاه ديدم كه سنان نيزه اش بر ميان كتف من آمد و بر صورت افتادم. پس گوش مرا دريد و گوشواره مرا برداشت، و مقنعه از سر من كشيد، و مرا گذاشت و متوجّه خيمهها شد، و من بيهوش شدم. چون به هوش آمدم ديدم عمّهام بر سر من نشسته و مى گريد.
گفت: برخيز كه برويم و ببينيم كه بر سر ساير دختران و برادر بيمار تو چه آمد. گفتم: اى عمّه چادرى از براى من نيست. گفت: من نيز مثل توام. چون به خيمه در آمديم ديديم كه همه اسباب را غارت كرده اند، و برادرم امام زين العابدين عليه السّلام از بيمارى و تشنگى بر رو افتاده و بر احوال ما مى گريد.
📜 جلاء العیون ص ۹۳
◼️جهت سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولی عصر ارواحنافداه صلوات ◼️
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
@karbalaaz1_447491218.mp3
زمان:
حجم:
4.84M
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
مداح: جواد_مقدم
بازم محرم / باز روضه چشماتون
باز مرثیه بارون / باز گریه زهرا
بازم محرم / بیچارگی زینب
آوارگی زینب / سرگشته صحرا
محرم شور و حاله / محرم آه و ناله
محرم فصل آلاله/ محرم دلغمینه
محرم سوز سینه / محرم بزم هر ساله
به اذن زینب دیوونم دیوونم
برا داداشش می خونم می خونم
از کرم حیدر مجنونم مجنونم
حسین آقام ثارالله
بازم محرم خورشیده که تب داره
ابری که نمی باره/ شرمنده شد آب
بازم محرم خونه دل یک مادر
اصغر می زنه پرپر / وای از دل ارباب
محرم دل می گیره / محرم گل میمیره
محرم آسمون تیره / محرم ماه عشقه
محرم راه عشقه / محرم نقش تقدیره
دوباره وقت شیدایی شیدایی
دل آشنای تنهایی تنهایی
گذشته کار از رسوایی رسوایی
حسین آقام ثارالله
بازم محرم می ریزه گل الماس
از چشم تر عباس / غصه اش بی شماره
بازم محرم رقص علم ساقی
دست قلم ساقی / مشکش شده پاره
اباالفضل ماه محفل / اباالفضل رهزن دل
اباالفضل یا ابوفاضل / اباالفضل دلبر شاه
اباالفضل غیرت الله / اباالفضل یا ابوفاضل
علم تو دستش زیبا بود زیبا بود
دل رئوفش دریا بود دریا بود
عزیز قلب زهرا بود زهرا بود
حسین آقام ثارالله
بازم محرم با قصه ویرونه
با اشکی که بارونه / با دختری تنها
بازم محرم کی می خونه لالایی
جز دختر بابایی / واسه سر بابا
رقیه مو سفیده / رقیه قد خمیده
رقیه بس که غم دیده / رقیه چشم کم سو
رقیه گوشواره ات کو؟ / رقیه از کی رنجیده؟
رخ سپیدش نیلی شد نیلی شد
نشون ضرب سیلی شد سیلی شد
سه ساله اسمش بی بی شد بی بی شد
حسین آقام ثارالله
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
@raheroshan_khamenei
1.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🎥 استوری علیرضا جهانبخش از حضور گسترده عزاداران حسینی در خیابان آکسفورد لندن
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
2.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🎥 نوحه معروف «ممد نبودی» از کجا آمد.
🔹حدود ۵۰ سال پیش «جهانبخش کردیزاده» معروف به «بخشو» این نوحه را برای حضرت علیاکبر خواند که بعد از فتح خرمشهر حسین فخری و کویتیپور بر اساس آن «ممد نبودی ببینی» را خواندند.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🔹 آیت الله بهجت ره :
ما #دعای غیر مستجاب نداریم
دعا دیرتر مستجاب میشود
یا یک بلایی از انسان دور میشود
یا بهتر از آن را به او میدهند
🔹 یا اینکه روز قیامت او را می آورند و میگویند:
این همه ثواب برای تو
میگوید:من که کاری نکردم که لایق این همه ثواب باشم...
🔹میگویند : این ثواب ها برای این است که دعا کردی و به صلاحت نبود مستجاب بشود، بجایش الان جبران کردیم.
میگوید: ای کاش هیچ کدام از دعاهایم در دنیا برآورده نمی شد.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#مناجات
الهی، در زندگیم با من باش
حتی در مکثِ نفس هایم.
الهی، مرا به حال خود وا مگذار.
بگذار که با تو باشم و تو در من و بر من باشی
که زندگی با تو، سراسر عشق و اسرار است.
به دعایم گوش کن،
حتی وقتی زبان من خاموش میشود ،
دعای خاموشی مرا تو بشنو
و دعاهایم رامستجاب کن
ای برآورده کننده حاجات...
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
⚫️عاقبت مردی که به زیارت امام حسین علیه السلام نمی رفت!(بسیار زیبا)
♻️شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد.
⛔️هیچگاه در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت قصد زیارت داشت، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود.
💠 تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
🔰سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی.
❎ این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد.»
✨آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
🔵هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است.»
💥وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید.
🌟سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید...
🌺نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود میلرزید
🍃و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد.
💠دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
🌷چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید.
🌷سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟
"آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است...؟"
⚫️پس از شدت غم و اندوه فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست...»
♦️مَن مات مِن العشق فقد ماتَ شهید...
🌺▪️به ابی انت و امی یا اباعبدالله الحسین...
📘منبع:داستانهای علوی، ج۴، ص۲۱۰/ دارالسلام عراقی، ص۳۰۱.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🌻دکتر آیشان، پزشک و جراح مشهور پاکستانی، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت او بخاطر دستاوردهای پزشکیاش برگزار میشد؛
با عجله به فرودگاه رفت.
بعد از پرواز، ناگهان اعلان کردند؛
که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه،
که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده،
مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم ...
بعد از فرود هواپیما،
دکتر بلافاصله به دفتر فرودگاه رفت؛
و خودش را معرفی کرد؛
و گفت:
هر ساعت، برای من برابر با جان چند بیمار است؛
و شما میخواهید من ۱۶ ساعت، در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
یکی از کارکنان گفت:
جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید؛
میتوانید یک ماشین دربست بگیرید؛
تا مقصد شما، سه ساعت بیشتر نمانده است...
دکتر آیشان، با کمی درنگ پذیرفت؛
و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد؛
که ناگهان در وسط راه، اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد؛
بطوریکه ادامه راه مقدور نبود ...
ساعتی گذشت تا اینکه احساس کرد راه را گم کرده است ...
خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی براهش ادامه داد ...
که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
کنار آن کلبه توقف کرد و در را زد؛
صدای پیرزنی را شنید:
بفرما داخل، هر که هستی در بازه ...
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود؛ خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند.
پیرزن گفت:
کدام تلفن فرزندم؟
اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ...
ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری ...
دکتر از پیرزن تشکر کرد؛
و مشغول خوردن شد؛
در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود ...
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود؛
که هر از گاهی بین نمازهایش، او را تکان می داد.
پیرزن مدتی به نماز و دعا مشغول بود.
بعد از اتمام نماز و دعا، دکتر رو به او کرد و گفت:
مادر جان، من شرمنده این لطف و محبت شما شدم؛
امیدوارم که دعاهایتان مستجاب شود.
پیرزن گفت:
شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است.
من همه دعاهایم قبول شده، بجز یک دعا ...
دکتر آیشان می پرسد:
چه دعایی؟
پیرزن می گوید:
این طفل معصومی که جلو چشم شماست؛
نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر،
به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا، ازعلاج آن عاجز هستند ...
به من گفتهاند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر آیشان هست؛
که او قادر به علاجش هست، ...
ولی هم او خیلی از ما دور هست؛
و دسترسی به او مشکل هست؛
و هم میگویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است؛
و من از پس آن برنمیآیم ...
می ترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود ...
پس از خدا خواستهام که چاره ای برای این مشکل جلویم بگذارد؛
و کارم را آسان کند!
دکتر آیشان در حالیکه گریه می کرد؛
گفت:
به والله که دعای تو،
هواپیماها را از کار انداخت؛
و باعث زدن صاعقه ها شد؛
و آسمان را به باریدن وا داشت ...
تا اینکه منِ دکتر را بسوی تو بکشاند.
من هرگز باور نداشتم؛
که الله عزوجل با یک دعا،
این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند؛
و بسوی آنها روانه می کند.
وقتی که دستها، از همه اسبابها کوتاه میشود؛
و امید، حتی در تاریکی ها همچنان ادامه دارد؛
فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا میماند؛
و راه ها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید؛
باز میشود.
هر جایی که امید ادامه دارد؛
تمام کائنات در راستای خواسته او تلاش میکنند.
گابریل گارسیا مارکز:
باور نمیكنم خدا به كسی بگويد:
" نه...! "
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پيشنهاد بهتری برايت دارم....
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو...
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن!
صبر، اوج احترام به حکمت خداست.
فقط خدا مارا بس است.
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ #حلیمه تو همین لحظه که دلگیرم ازت از همیشه به تو وابستهترم ... #قسمت_اول روز سخت
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
#حلیمه
تو همین لحظه که دلگیرم ازت
از همیشه به تو وابستهترم ...
#قسمت_دوم
برعکس هر روز خوابم نبرد.😏 حساب و کتاب سالهای گذشته امانم رو بریده بود.😢
۸ سال بود که رنگ آفتاب ندیده بودم.🌝
از قبل طلوع تو دخمه چرخکاری می کردم و تنگ غروب دست و پای کج شدم رو تو ایوون تکون می دادم و کمای موقتی داشتم😴 و فردا روز از نو ….😶
حتی فرصت نداشتم مثل دخترهای دیگه برای خودم رویاپردازی و خیالبافی کنم.😇😢
کمترین ایده ای از ایده آل های زندگیم نداشتم.😕 و اون روز برای اولین بار بود که داشتم به چیزی جز تل انباشته ی پارچه های برش خورده ی روی میز چرخکاری فکر می کردم.😔😞
به خودم! به اینکه دارم چه غلطی می کنم و چرا تا حالا غافل بودم.😣😞
به اینکه منم به اندازه ی کارگرهای افغانی بی پناه توی کارگاه بی پناه بودم.😢😩 به اینکه چه روزگار غم انگیزی داشتم.😢😭 به اینکه چقدر خدا من رو از یاد برده بود.😭😭 به اینکه حتی یه دوست نداشتم.🥺🥺 هیچوقت حتی یه لحظه به این فکر نکرده بودم که سگ دو زدنهام تو اون دخمه شده بود ماشین زیرپای خان داداشم. 😣🙁شده بود مغازه ی سر نبش چهار راه ، شده بود ….☹️
اما اون به این فکر می کرد که من سر سفرش یه لقمه نون می خورم. 😮چرا فکر نکرده بود که منم می تونستم مثل هم سن و سالهام الان مشغول مشغله های دخترونه ی خودم باشم😥
ولی به جاش همه ی نگرانیم این بود که تا شب نشده باید ۱۰۰ تا کار دوخته شده تحویلش بدم.🥵
تا قبل از سپیده ی صبح تصمیمم رو گرفته بودم. باید یه چیزهایی تغییر می کرد.😑 اما چه جوری؟! 🤔هیچ ایده ای نداشتم اما دیگه نمی خواستم مثل گذشته باشه.🙄
دیگه نمی خواستم سربزیر و مظلوم به کار کردن بیرحمانه و تباه کردن زندگی بی هدفم ادامه بدم …..😖😩
با این فکرها از اومدن صبح می ترسیدم از اینکه دیگه نباید می رفتم تو کارگاه و از اینکه قرار بود با خورشید روبرو بشم.😳😐
از اینکه باید جواب سربالا می دادم هم بیشتر. کلا از اینکه این عادت ۸ ساله رو قرار بود ترک کنم می ترسیدم.😰😨
همه ی این اولین ها کافی بود تا حتی میل بیرون رفتن از رختخواب رو نداشته باشم.😲😵
ترسناک بود اما نا امید نشدم. 😌 باید یه طوری از زیر یوغ این استثمار ۸ ساله بیرون می اومدم.💪
با وجودیکه همه ی سلولهای وجودم داد می زدند نترس ولی سعی می کردم زمان رو با خودم زیر لحاف دفن کنم.😵
با واقعیتهای روز جدید روبرو شدن لحظه ای فراتر از توانم بود. من هرگز تمرین نکرده بودم برای خودم بجنگم.🙄 ۸ سال بود که تسلیم بودم و شاید توقعی که از خودم داشتم چیزی شبیه به این بود که از یه جوجه اردک🐤 میخواستم شهامت پروزا یک عقاب 🦅رو داشته باشه.
من غرقِ حادثه ای که تو تنهایی دلم اتفاق افتاده بود و خان داداشم دل نگران صندلی خالی من تو کارگاه، اومد و از لب پنجره با آهنگی 🎼که همه ی کارگرها رو صدا می زد صدام زد….☹️😔
حلیمه! حلیمه ! لنگ ظهره! نمیخوای دست بجنبنی؟!😟 هیچ چی نگفتم.😕
دوباره صدا زد و من نفس نفس می زدم زیر لحاف. تا اینکه اومد توی اتاق.😣
چته بچه چرا خفه خون گرفتی؟! بزن کنار بینم این پتو رو!🙁
آروم گفتم ناخوشم خان داداش.🤒 امروز نمیام کارگاه.🙄
گفت: یعنی چته!؟🤔 گفتم: هیچ چی بهتر شم میام!😐
بدون اینکه دلواپسی خاصی برای احوالم داشته باشه 😐
سرازیر شد که بره اما قبل رفتن آخرین امیدم بهش رو آوار کرد رو سرم و گفت: پس تکلیف کارهای انبار شده رو میزت چی میشه! 😖دیگه اشکهام سرازیر شد!😭😭😭
زیر پتو از غربت این غصه که من رو واقعا کارگر خودش می دونست، دوست داشتم که بمیرم ولی صدام رو خفه کردم و گذاشتم که بره!!!!!😢😢🥺🥺
همه ی خوبی این اتفاق این بود که دیگه ترس های صبح رو نداشتم. یکی از اولین ها رو تجربه کرده بودم. با خودم فکر کردم اون بقیه ی دیگه هم نمی تونن از این یکی خیلی سخت تر باشن و خودم رو آماده کردم تا با زندگی روبرو بشم.😑😟
#ادامه_دارد
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/@raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─