eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
377 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
119 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ 📿 💠از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان». پیام متن :اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند، و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام های والای معنوی می رساند. ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/@raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ 🌺 آیت الله دستغیب کتابی دارند به نام داستان‌های شگفت انگیز. در آنجا آمده است که آیت الله میلانی نقل می کنند روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟ پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده‌ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند. قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم. وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند. پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته‌ای. اما می‌ترسم که تا هفته‌ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟ هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند. و این شد که من هربار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می شنوم. همه ی این ها از یک است. احترام مادر را حفظ کنیم که خیرات و برکات بسیاری در آن نهفته است ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/@raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ ✨﷽✨ ✍ : روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند : این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟ ابوسعید گفت : شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم، خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه، مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به ماجرا برد و گفت: "فرزندم، امیدوارم که نامت عالم‌گیر شود" بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد و آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر میداند .... 📚تذکره الاولیاء عطار نیشابوری ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/@raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 💖 📢📣 🍀 از عارفی، پرسیدند: ❓این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ 🍃 گفت: شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. 🍂 پس با خویش گفتم: «اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا بیدار شود. 🍃 هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید: ❓چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت: 🍀 «خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان». ☘ تذکرة الاوليا عطار نیشابوری ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🔆 بركت 🍃🍂محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلك بود . در عرفان و طريقت، به علم بسيار اهميت مى‏داد؛ چنان كه او را حكيم الاولياء مى‏خواندند. 🌱 در جوانى با دو تن از دوستانش، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره‏اى جز اين نديدند كه از شهر خود، هجرت كنند و به جايى روند كه بازار علم و درس، در آن جا گرم‏تر است . محمد، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد. 🌱مادرش غمگين شد و گفت:اى جان مادر!من ضعيفم و بى‏كس و تو حامى من هستى؛ اگر بروى، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. 🌱مرا به كه مى‏سپارى؟ آيا روا مى‏دارى كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوى؟ از اين سخن مادر، دردى به دل او فرود آمد . ترك سفر كرد و آن دو رفيق، به طلب علم از شهر بيرون رفتند. 🌱مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى‏خورد و آه مى‏كشيد .روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى‏گريست و مى‏گفت: 🌱من اين جا بى‏كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند . وقتى باز آيند، آنان عالم‏اند و من هنوز جاهل . ناگاه پيرى نورانى بيامد و گفت: 🌱اى پسر!چرا گريانى؟ محمد، حال خود را باز گفت . 🌱پير گفت: خواهى كه تو را هر روز درسى گويم تا به زودى از ايشان در گذرى و عالم‏تر از دوستانت شوى؟ 🌱 گفت: آرى، مى‏خواهم. 🌱پس هر روز، درسى مى‏گفت تا سه سال گذشت . بعد از آن معلوم شد كه آن پير نورانى، حضرت خضر (علیه السلام) بود و اين نعمت و توفيق، به بركت رضا و دعاى مادر يافته است. ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─