─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🔵 اهمیت احترام به #سادات!
🌹در محضر آیت الله بهجت ره:
احترام به سادات و مودّت و محبت به آنها، خیلی سفارش شده است.
🍃بعضی فرمودهاند بارها اتفاق افتاده با نظر سیدی مخالفت نمودم و چوبش را از جای دیگر خوردم.
💥 بلکه از این بالاتر، پدری که سید بود نقل میکرد:
گاهی فرزند خود را بهعنوان تأدیب کتک میزدم، بلافاصله گرفتاری و ناراحتی برایم پیش میآمد...
🌺حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام به شخصی که به یکی از سادات بیاعتنایی کرده بود ایراد گرفتند. آن شخص عرض کرد:
بیاعتنایی من به او، بهخاطر مخالفت او با شما بود.
💚حضرت در جواب فرمود: چون او به ما انتساب دارد، نمیبایست چنین میکردی..!
📘در محضر بهجت، ج۲، ص۳۰۵
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
یک روز که آقا ابراهیم به منزل ما آمده بود، جلوی همه دولا شد و دست
پدرم را #بوسید!
تعجب کردم. او #قهرمان ورزش و کشتی
بود. تمام محل او را می شناختند.
او قهرمان ورزش و #کشتی بود.
تمام محل او را میشناختند.
آقا ابراهیم گفت :
(( شما سادات و اولاد حضرت زهرا 'علیه السلام' هستید. احترام شما واجب است))
به توصیه ی #ابراهیم، آن شب با پدرم به زورخانه حاج حسن رفتیم. از آن روز
من هم جزو ورزشکاران آن فضای معنوی شدم.
هر وقت وارد میشدم بلند میگفت:
سلامتی سادات #صلوات. بعد هم تا من وارد گود نمیشدم
خودش وارد نمیشد.
مرشد زورخانه هم بلند میگفت: برای
جد #سادات صلوات
برخوردهای ابراهیم باعث شد که به
#سید بودنم افتخار کنم.
اخلاق و رفتار او در من و در بسیاری از ورزشکاران تاثیر داشت.
همه دوستش داشتند...
همه جا صحبت از روحیه ی #پهلوانی ابراهیم بود.
#سلام_بر_ابراهیم۲🌹
#روایت: #سید_کمال_سادات_شکرآبی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇👇👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇👇👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
واتساپ: 👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
💫🌺 نتیجه خدمت به #سادات
💠 یکی از خیرین زمان، به نام حاج محمد علی فشندی تهرانی نقل کرد:
✍ نزدیک به سی سال قبل، برای زیارت اربعین عازم کربلا شدیم.
موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان میگرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت من هم میآیم، ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم.
جمعیت ما پانزده نفر بود. چهار مرد و یازده زن و یک علویه (خانمی از سادات) که
خویشاوندی با دو نفر از همراهان داشت.
سن آن خانم علویه، ۱۰۵ سال بود. خیلی به زحمت او را حرکت دادیم. علیرغم نداشتن گذرنامه، به آسانی خانواده را از مرز ایران و عراق گذراندیم و به کربلا مشرف شدیم.
قبل از اربعین و بعد از اربعین، به نجفاشرف رفتیم و بعد از ۱۷ ربیعالاول قصد کاظمین و سامرا نمودیم.
🔹 آن دو نفر مرد که از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و میگفتند:
✍ او را در نجف میگذاریم تا به کاظمین رفته و برگردیم.
🔹 من گفتم:
✍ زحمت این علویه با من است.
حرکت نمودیم. در ایستگاه قطار کاظمین برای سامرا، جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند. با این جمعیت تهیه بلیط بسیار مشکل بود.
✨ ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت:
✍ حاج محمدعلی! سلامعلیکم! شما پانزده نفر هستید؟
🔹 گفتم: بله
✨ فرمود:
✍ شما اینجا باشید؛ این پانزده بلیط را بگیرید، من میروم بغداد، بعد از نیم ساعت با قطار برمیگردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه میدارم. شما از جای خود حرکت نکنید.
🚂 قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت.
بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند؛ من مانع شدم. قدری ناراحت شدند. آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود. یک اطاق دربست برایمان گرفته بود.
✨ تا وارد سامرا شدیم، آن آقا سید گفت:
✍ شما را میبرم منزل سیدعباس خادم.
🔹 من رفتم نزد سیدعباس گفتم:
✍ ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق میخواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟
▫️ گفت:
✍ یک آقا سیدی کرایهٔ شش روز شما را داد؛ با تمام مخارج خوراک و زیارتنامه خوان، قرار شد روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم.
🔹 گفتم: سید کجاست؟
▫️ گفت:
✍ الآن از پلههای عمارت پایین رفت.
هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم.
🔹 گفتم: از ما طلب دارد. پانزده بلیط برای ما خریداری نموده.
▫️ گفت: من نمیدانم! تمام مخارج شما را هم داد.
خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا و نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم. جریان را گفتم و سؤال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید.
🔺مرحوم میرزا مهدی گفت:
✍ همراه شما کسی از سادات هست؟
🔹 گفتم: بله، یک علویه است.
🔺 فرمود:
✍ او #امام_زمان علیه السلام بوده و شما را مهمان فرموده.
حقیر (شهید دستغیب) گوید:
✍ و محتمل است که یکی از رجالالغیب یا ابدال که ملازم خدمت (در خدمت) آن حضرتند، بوده است.
📚 داستانهای شگفت، شهید دستغیب، ج ۱، ص ۲۴۵
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─