eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
371 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
127 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_سی_و_هشتم  مامان زنگ زد خونه آقا سید اینا 📞و گفت ا
─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ -بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم.🙄😳 مامانم رو کرد سمت اشپزخانه و گفت ریحانه جان،😍 .بیا دخترم😌 پاهام سست شده بود انگار،😥 چادرمو سرم کردم و آروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام😍 اروم یه گوشه ای نشستم.😟 مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت بشین، 😒.برای پذیرایی وقت هست.😳 -خب، آقای علوی… من نه قصد آزار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت.🙁 من روز اول که اومدید فکر می کردم قضیه یه خواستگاری ساده هست🙄 ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست.😳☹️ می دونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن، .اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن، منم مشکلی ندارم. ولی بعد از اینکه من حرف هامو زدم.😕 من با ازدواج اینها مشکلی ندارم. فقط، حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن،🥺 چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه. 🥺😰خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون.😳 آقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت،😥😶 دخترم قدمش روی چشم ما🤩 و هروقت خواست می تونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه، ولی این اقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیام، جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه.🥺😳 حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین.😒 بغضم گرفته بود🥺🥺 آخه آرزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن، 🥺😔 اشکام کم کم داشت جاری میشد…😢😢 یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم اروم سرشو بالا آورد.🥺 سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود،😶😶 در ظاهر تصمیم سختی بود… ولی من انتخابمو کردم.🤗🤗 ... ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─ سروش: 👇👇👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇👇👇 Eitaa.com/@raheroshan_khamenei واتساپ: 👇👇👇 https://chat.whatsapp.com/JFtp3h8hMxj7LYdd4W2tSP ─═ঊ ❥❥🍃⬛🍃❥❥ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_سی_و_هشتم  مامان زنگ زد خونه آقا سید اینا 📞و گفت اگه
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ -بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم.🙄😳 مامانم رو کرد سمت اشپزخانه و گفت ریحانه جان،😍 .بیا دخترم😌 پاهام سست شده بود انگار،😥 چادرمو سرم کردم و آروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام😍 اروم یه گوشه ای نشستم.😟 مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت بشین، 😒.برای پذیرایی وقت هست.😳 -خب، آقای علوی… من نه قصد آزار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت.🙁 من روز اول که اومدید فکر می کردم قضیه یه خواستگاری ساده هست🙄 ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست.😳☹️ می دونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن، .اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن، منم مشکلی ندارم. ولی بعد از اینکه من حرف هامو زدم.😕 من با ازدواج اینها مشکلی ندارم. فقط، حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن،🥺 چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه. 🥺😰خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون.😳 آقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت،😥😶 دخترم قدمش روی چشم ما🤩 و هروقت خواست می تونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه، ولی این اقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیام، جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه.🥺😳 حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین.😒 بغضم گرفته بود🥺🥺 آخه آرزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن، 🥺😔 اشکام کم کم داشت جاری میشد…😢😢 یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم اروم سرشو بالا آورد.🥺 سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود،😶😶 در ظاهر تصمیم سختی بود… ولی من انتخابمو کردم.🤗🤗 ... ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 #قسمت_سی_و_هشتم 🎬 همه باهم تکرار میکردند: ما قوم یهود، قوم برگزیده بر
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 🎬 این سخنران هم در ابتدا، اراجیف‌های قبلی را به اختصار تکرار کرد در ادامه‌اش گفت: ما در زمینه‌ی علمی و تولید مواد خوراکی به علم‌هایی دست یافتیم که در آینده‌ای نه‌چندان دور ما را به هدف اصلی‌مان می‌رساند و آن روز زمین فقط در دست قوم برگزیده‌ی یهود و خدمتگزاران خالص این قوم هست و بس. ما با دستکاری در ژنتیک انواع محصولات از گندم و جو و ذرت و... تا حتی شیر و گوشت و... محصولات جدید که به نظر مفید و مقرون به صرفه میاید، تولید کردیم، اما در حقیقت با عرضه‌ی این مواد به جهانیان، به طور نامحسوس و به مرور زمان با مصرف مستمر این محصولات، انواع بیماری‌های لاعلاج سراغ مصرف‌کنندگان خواهد آمد این مواد در کشورهای دیگر به مواد تراریخته مشهور شده که ما تولید می‌کنیم و شما تبلیغ می‌نماید اما هرگز برای خودمان استفاده نمی‌کنیم، با این روش در آینده، تنها، نسل ما برگزیدگان، سلامت باقی خواهند ماند. ما با دستکاری ژن یک گوسفند، بزهایی خلق کردیم که دو برابر یک گاو شیر می‌دهند، این شیر را شما، برای دیگران عرضه می‌کنید، اما خود مصرف نمی‌نمایید، زیرا مصرف این شیر در دراز مدت انواع و اقسام بیماری‌ها را بوجود می‌آورد، اگر در این شهر قدم بزنید، کارخانه‌های متنوعی از انواع نوشیدنی‌های گازدار را خواهید یافت، اما فروش این نوشیدنی‌ها در سراسر خاک اسرائیل ممنوع و تخلف به حساب می‌آید، اینها فقط برای صادرات و ضربه زدن به نسل‌های مخالف قوم برگزیده زمین است.... هر چه که بیشتر می‌گفت، متأسف‌تر می‌شدم، این‌ها که خود را فدایی شیطان می‌دانستند تا کجاها رفته‌اند و مسئولین ما هم که دم از دین و خدا می‌زنند درگیر زر و دنیای خود هستند. آخر غفلت تا کی؟!!!! چرا باید مجوز این‌چنین محصولاتی توسط، سردمداران کشور، فقط برای سودی مادی، داده شود و با جان و سلامتی مردم بازی شود؟؟ آخر چرااااا؟؟... ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_هشتم تا رسیدم خونه مامان و محدثه رو دیدم که مشغ
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 🥀 قرارای عقد و محضر خیلی زود گذاشته شد و رفتن. فردا قرار بود برن برای خرید حلقه و آزمایش. محدثه که ازخوشی رو پا بند نبود و هی پای تلفن بود به این و اون زنگ میزد تا خبربهشون بده. از حرص آناهیدم که شده خیلی شوق و ذوق نشون میداد. صبح روز بعد من کلاس داشتم برای همین با مامان رفتن آزمایش و خرید حلقه. من که برگشتم خونه،هنوز نیومده بودن. نزدیک غروب اومدن و محدثه هم با ذوق اومد حلقه سنگینی که خریده بود رو نشونم داد.منم گفتم خیلی قشنگه تادلش خوش باشه. من همیشه تو ذهنم یک حلقه ظریف و ساده بود نه نگین دار و درشت. اصلا دل و جونم به درس خوندن نمیرفت. حالم خیلی گرفته بود.همش ازخدا میخواستم که بهم آرامش بده و این حس بد رو ازم دور کنه. حس بدش رو من فقط درک میکردم چون خواهرم داشت با کسی ازدواج میکرد که حس عجیبی تو قلبم به وجود آورده بود. شاید اگه قول و قراری نبود راحت بااین موضوع کنار میومدم و قبولش میکردم اما الان فقط عذاب بود و عذاب! برای دو روز بعد وقت محضر گرفته بودن و روز بعدشم مراسم کوچیکی گرفتن تا عروس و داماد باهم روبرو بشن. اونم چه روبرو شدنی!نیست که اصلا هم دیگه رو ندیده بودن؟ دو روز مثل برق و باد گذشت و من خودمو تو محضر بالا سر عروس و داماد دیدم. کارن خیلی خوشتیپ شده بود با اون کت و شلوار خوش دوخت شکلاتیش و پیراهن سفید قشنگش‌. آبجیمم چیزی از کارن کم نداشت.مانتو شلوار سفیدی پوشیده بود با حلقه گل لیمویی رو شالش. دسته گلشم پر از گلای سفید و زرد بود. خیلی بهم میومدن.ته دلم یه چیز دیگه میگفت اما با خوندن خطبه عقد،براشون آرزو خوشبختی کردم. نمیخواستم دلم ازشون چرکین باشه. ازخدا خواستم که دلمو باهاشون صاف کنه و کینه ای به دل نداشته باشم. محدثه خیلی خوشحال بود و با شوق ازهمه تشکر میکرد که اومدن برای عقدشون. اما کارن..نمیدونم چرا انقدر تو هم بود و زیاد خوشحال نبود.نگاهی بهش کردم که سریع متوجه شد و اونم نگاهم کرد. نگاهمو دزدیدم و سرمو به عطا گرم کردم که ازم سوال میپرسید. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 قبلی بعدی ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 #رمان_ضحی♥️ #قسمت_سی_و_هشتم بعد از نماز دو ساعتی به کارهام رسیدم تا کمی خلوت ک
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 ♥️ _خب آره... _خب حالا تو اگر جای این آدم زیرک باشی، برای راه انداختن این دین جدیدت که میخوای به واسطه ی اون آدما رو دور و برت جمع کنی چیکار میکی؟ _چه بدونم تابحال تجربشو نداشتم! خندیدم: _ خب معلومه باید اول با قشر متنفذ و مَلّاک قومت ببندی و هرطوری که هست اونا رو بکشونی سمت خودت _خب سلیقه ایه سیاست پیامبرا همیشه سرمایه گذاری روی جمعیت بوده! _خب مگه به توافق رسیدن با بزرگان قوم تضادی داره با جذب طبقات پایین اجتماع؟ تازه اعراب که عشیره گران شیخ عشیره بیعت کنه کل عشیره بیعت میکنن! یعنی رشد تساعدی! _خب اونا باهاش توافق نمیکردن  _اوایل شاید سعی میکردن جدی نگیرنش ولی کم کم که دیدن مردم دارن دورش جمع میشن خیلی علاقه پیدا کردن باهاش مذاکره کنن و ببرنش سمت خودشون حتی گفتن ما که الله رو قبول داریم، چون اینا اصلا حنیف بودن دین حضرت ابراهیم دینشون بود حج رو از ابراهیم و اسماعیل گرفته بودن دیگه منتها دینشون رو به مرور به بت پرستی منحرف کرده بودن خلاصه گفتن ما که الله رو قبول دادیم فقط میگیم این بت ها الهه های خدان فرزندان خدا هستن خداهای کوچک هستن ما اینا رو در پیشگاه خدا واسطه قرار میدیم تو بیا اینا رو هم به عنوان فرزندان خدا قبول کن ما بهت ایمان میاریم قطعا بهترین موقعیت بود که اعتقادات خودش رو با اونا ادغام کنه و راحت وصل بشه ولی اینکارو نکرد! خب چرا پافشاری میکنه روی یکتا پرستی چه سودی براش داره؟ چرا دست رد به سینه همچین موقعیت فوق العاده ای میزنه و خودش رو به بلای شعب ابی طالب و نفی بلد دچار میکنه؟ ژانت_منظورت از اینی که گفتی چیه؟ _شعب ابی طالب جاییه که مشرکین مکه پیامبر و مسلمونها رو سه سال اونجا حبس و تحریم کردن با شرایط خیلی سخت همسر و عموی پیامبر اونجا از دنیا رفتن بخاطر مشکلات قحطی و عدم امکانات ژانت_خب به چه جرمی؟ _همین تغییر دین اما همه مسلمون ها این سه سال رو مقاومت کردن تا اینکه معجزه خداوند به دادشون رسید پیامبر برای مشرکین پیغام فرستاد که اون سند توافقی که برای تبعید ما توی شورا نوشتید و الان توی کعبه نگه داری میشه دیگه وجود نداره پس چون توافقی نیست تحریمی هم نیست اونها هم اونقدر مطمئن بودن که این خبرا نیست که برای اینکه به زعم خودشون پیامبر رو خراب کنن خودشون این خبر رو رسانه ای میکنن اعلام میکنن محمد همچین ادعایی کرده و ما در ملا عام این توافق نامه رو باز میکنیم و اگر چنین چیزی صحت داشت محاصره ی شعب رو لغو میکنیم همین کار رو هم میکنن و همه مردم میبینن که خط به خط توافق نامه رو موریانه زده این اشتباه بزرگی بود که در اثر هیجان زدگی و به طمع خراب کردن پیامبر مرتکب شدن اما چون متعهد شده بودن بالاخره بعد از سه سال محاصره شعب به پایان رسید و مسلمون ها آزاد شدن اما خب قطعا رها نمیکردن قصد داشتن پیامبر رو ترور کنن که یبارکی شیرازه دین از هم بپاشه و تمام... بدون نخ تسبیح این دونه ها رو کی میخواد جمع کنه اما خب پیامبر خبر داشت و برنامه ریزی کردن که مخفیانه همه مسلمون ها از مکه کوچ کنن برن مدینه یعنی مجبور به جلای وطن شدن بیشتر مومنین مکه هم باهاش کوچ کردن و شدن مهاجرین اونجا تو مدینه هم مردم ازشون استقبال کردن و باهاش بیعت کردن و اونا هم شدن انصار... حالا نگفتی با چه منطقی قبول نمیکنه؟ ممکن بود توی محاصره شعب کشته بشه تازه ما میگیم سه سال اون که نمیدونست سه ساله ممکن بود هرچقدر طول بکشه! چون معصوم که نبود وحی هم بهش نمیرسید و از آینده هم خبر نداشت درسته؟ رفاه حال حاضرش رو قربانی چی کنه؟ نقد رو ول کنه نسیه رو بچسبه؟ کمی مکث کردم و چون جواب نداد سوال بعدی رو پرسیدم: _یا مثلا درباره یهودی ها و مسیحی ها چرا پته انحرافات اونها رو روی آب میریزه و در قرآنش اونها رو مذمت میکنه در حالی که باید تلاش کنه اونها رو جذب کنه چون اونها اهل کتاب خطاب میشن یعنی در بین مردم دانشمند حساب میشن کلی رو مردم تاثیرگذارن باسوادای حجازن اگر جذب یک کلام بشن تبلیغ خوبیه براش _خب اول سعی میکنه بعد که میبینه نمیشه بهشون حمله میکنه که خرابشون کنه قبلی بعدی ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─