eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
371 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
127 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❣ ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ ✨ ✨ توي مطبم نشسته بودم که منشي زنگ زد بيمار دارين. دختري حدوداً چهارده ساله با چهره‌اي افسرده و قدم‌هايي مردد وارد شد. بدون نگاه به من در مبل مقابلم فرو رفت. لبخندي زدم و گفتم خوش اومدي عزيزم. همينطوریکه سرش پايين بود و باانگشت هاش بازي مي کرد گفت: بابام‌خواستن که من بيام پيش شما. گفتم چه خوب! خوشحالم ازديدنت.. حالا چرا ايشون خواستن شما بياين پيش من؟ با لبهايي آويزون گفت: آخه فکر ميکنه من خنگم، کودنم.. پرسيدم چرا ايشون همچين فکري مي کنن؟ آخه من نمره‌هام افتضاحه بعد سرشو بلندکرد نگاهي بهم کرد و ادامه داد، اما نميدونه من خودم نمي‌خوام درس بخونم نمي‌خوام در آينده يه زن تحصيلکرده باشم. درحالي که سعي مي‌کردم تعجبم روپنهان کنم پرسيدم: چرا عزيزم؟ چون يه زن تحصيلکرده دوست نداره واسه خانواده‌ش آشپزي کنه. آخه از اينکه بوي پياز داغو قورمه سبزي بده، بدش مياد چون هيچوقت خونه نيست يا سرکاره يا انجمناي مختلف... وقت نداره به بچه ش برسه و همش بيرونه! بچه شم خيلي تنهاس، خيلي سختي ميکشه. آخه ميخواد بچه ش مستقل باربياد. همش باشوهرش سر درس بچه، سرغذاي بچه،سرهمه چي جنگ و دعوا راه ميندازه! آخرشم دخترشو رها ميکنه و طلاق ميگيره! دختر ميمونه بي پناه و بي کس. وبعد دخترک اشکاي ريخته روي صورتش رو دستاي کوچيکش پاک کرد. پرسيدم: بابا، مامان جدا شدن؟سرشو انداخت پايين تا من اشک هاشو نبينم آروم و با بغض گفت: بله. گفتم عزيزم اينها که ميگي ربطي به تحصيلات نداره من خودم تحصيلکرده ام، اما هميشه براي پسر نوجوانم وقت دارم براش آشپزي ميکنم به درساش ميرسم، با هم پارک و سينما ميريم،تفريح مي کنيم، حرف ميزنيم... زمانم رو تنظيم کردم به شوهرم هم ميرسم ما زندگي خوبي داريم.يه آن سرشو بلند کرد نگام کرد و با تندي گفت من ازدواج نمي کنم. گفتم اوکي اين انتخاب خودته اما هنوز زوده درباره ش حرف بزنيم. بياازآرزوهامون با هم حرف بزنيم. پرسيدم: ميخواي بگي چه آرزوهايي داري؟ با چهره اي که به آني تبديل به صورتي بشاش شد گفت: ميخوام به بچه هاي بي سرپرست، بچه هايي که مادراشون به فکرشون نيستن، به بچه هاي رنج کشيده و تنها کمک کنم. با اشتياق گفتم: چه خوب! پس تو مددکار خوبي ميشي. متعجب پرسيد: مددکار؟ گفتم: آره چرا که نه تو تحصيلاتت رو در رشته مددکاري به پايان ميرسوني و آگاهانه به کساني که بهت نياز دارن کمک ميکني. از روي مبل بلند شد و سمت در رفت درحالي که دستگيره در رو ميکشيد برگشت نگام کرد... پرسيدم ميري؟ گفت: آره ميرم تا حسابي درس بخونم تا يه مدد کار خبره بشم، تا به بچه هايي که مادر دارن اما انگار ندارن کمک کنم. لبخندي زدم و گفتم: موفق باشي عزيزم... و من ماندم و کلي سوال... به راستي چرا؟ ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ sapp.ir/raheroshan_khamenei ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈ 🌿 🌾 🌺🍂 @raheroshan_khamenei 💐🌾🍀🌼🌷🍃