در سال ۱۳۹۷ در مسیر پیاده روی اربعین حسینی عکس عباس را روی کوله ام گذاشته بودم از همان ابتداي راه، جوانانی کنارم می آمدند و در مورد عکس سؤال می کردند. من با شناختی که از عباس داشتم برای آنان از روحیات شهید مي گفتم. هنوز چند کیلومتر از نجف دور نشده بودم که روی کوله بعضی از زائران، عکس عباس را به اندازه-های مختلف ديدم، تازه متوجه شدم تنها من نیستم که عباس را به عنوان دوست شهید انتخاب کرده ام. درحال پیاده روی بودم یک نفر پیشم آمد گفت شما پاسدارید؟ گفتم نه. باز قدری جلوتر رفتم دیدم یک نفر ديگر عکس عباس را روی کوله اش گذاشته، پیشم آمد سلام و احوالپرسی گرمی از من کرد. گفت چه عکس قشنگی داری، به هر حال در این مسیر پیاده روی خیلی از جوانان را دیدم که با آگاهی و شناختي که از شهید دارند عکس شهید عباس را روی کوله خود نصب کردند .ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.
🖊محمدرضاچوپانمقدم/دوستِشهید
📚برگرفته از کتاب آخریننمازدرحلب
#خاکـریزخاطـرات
[@raheyan_nor
برای حضور به موقع در مسجد، یک رادیوی قدیمی در آشپزخانه بود که همیشه قبل از اذان آن را روشن می کردم تا اعضای خانواده متوجه نماز باشند. گاهی هم که فراموش می کردم رادیو را روشن کنم، می دیدم عباس و برادرانش وضو نگرفتند. به کنایه می گفتم: «امروز مدرسه دیر شد.» قبلا فیلمی به نام «باز مدرسه ام دیر شد» را خانوادگی از تلویزیون دیده بودیم. سوژه ای شده بود که هرگاه برای رفتن به مسجد کسی آماده نبود، آن را می گفتم. همین بگو و بخند و گپ و گفت باعث می شد فضای خانه عوض شود و همه در نماز جماعت حضور پیدا می کردیم. یک روز که می خواستم به مسجد بروم، تصورم این بود که عباس به مسجد رفته. در اتاق را باز کردم، دیدم مشغول مطالعه است. به او گفتم: «عباس باز مدرسه دیر شد.» دیدم سریع بلند شد تا آماده شود. من از خانه بیرون آمدم و با وسیله نقلیه به مسجد رفتم. برای پارک کردن خودرو در خیابان پشتی مسجد، کمی معطل شدم. وقتی وارد مسجد شدم، عباس را دیدم. به من لبخندی زد و نفس نفس زنان گفت: «امروز مدرسه دیر نشد.» باهم خندیدیم. فهمیدم از خانه تا مسجد دویده است.
تا وقتی سمنان بود، نمازهایش را اول وقت می خواند. دو ماهی می شد که به دانشگاه امام حسین (ع) رفته بود و می خواستم مطمئن شوم که این عادت را ترک نکرده است. پیامکی برایش فرستادم: «اذان و اقامه برای نمازهای یومیه مستحبه. راستی می دونی توی هر شبانه روز چند بار کلمه حَیَّ (بشتاب) رو تکرار می کنیم؟» در جوابم نوشت: «شصت بار! منظورت رو فهمیدم، خیالت جمع باشه!».
:/نقل از پدر بزرگوار شهید
#خاکـریزخاطـرات🌾🕊
#شهید_عباس_دانشگر
#نماز_اول_وقت
دستورالعمل عبادی اش را که دیدم تعجب کردم با خودم فکر میکردم که او فقط دو سال از من کوچکتر بود اما برای خودش برنامه خودسازی داشت عبادتش برقرار بود و کار و ورزش و تحصیلش را با جدیت دنبال میکرد همین فکرها بود که مرا به این تصمیم رساند که به برنامهی هفتگی او عمل کنم تا بتوانم راه او را ادامه دهم حالا هر روز صبح به نیت عباس زیارت عاشورا میخوانم.
📎به نقل از : سعید خلیل نژند یکی از کاربران فضای مجازی
📚برگرفته از کتاب↓
لبخندیبهرنگشهادت، فصل۲۳
#خاکـریزخاطـرات🌺
#کتاب_خوب_بخوانیم
عباس به ما نشان داد که شهدای ما آدمهای معمولی با ویژگیهای خاص بودهاند ما تا پیشاز شهادت عباس فکر میکردیم جنس آسمانی شهدا دستنیافتنی است تقصیری نداشتیم از شهدا یکسری کلیپ دیده بودیم و یک سری خاطر خوانده بودیم همین اما با عباس زندگی کردیم دیدیم که شهادت چگونه به او میآمد عباس یک انسان معمولی بود اما ارتباط ویژهاش با خدا او را از دیگران متمایز میکرد نماز آخرش را هرگز از یاد نمیبرم نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه کرد مثل یاران حسین علیهالسلام حتی در این شرایط هم آرام بود و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمیکرد نمیدانستیم در این نماز آخر میان عباس و خدا چه گذشته است که پای عباس ساعتی بعد به پله کمال رسید ساعتی بعد از این نماز بود که دو موشک تاو ضد تانک هدایت شونده مامور شدند تا عباس را به سوی بهشت هدایت کنند ...
📎به نقل از : امیر قرالو_همرزم شهید
📚برگرفته از کتاب↓
"لبخندیبهرنگشهادت،فصل۲۲″
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#خاکـریزخاطـرات
#برادرشهیدم🌹
#خاطرات_شهدا🕊
🍃عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید میشد. این اواخر فوقالعاده شده بود، نماز خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز میخواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز آرامش میگرفتم. یقین داشتیم عباس شهید میشود.
🍃وقتی پسرم رفت از خدا خواستم اگر عاقبت به خیری بچهام در شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: «شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی»
👤به نقل از مادر شهید
#خاکـریزخاطـرات #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر
💠 ایام محرم سال ۱۳۹۸ بود. بخاطر عشق و علاقه ای که به شهید دانشگر داشتم با خودم عهد کردم که در دهه محرم هر شب سر مزارش بروم و دعا و قرآن بخوانم. شب تاسوعا خسته بودم و سر مزار نرفتم همان شب عباس را در خواب دیدم یک پیشانی بند مشکی، که کلمه «یاحسین» به رنگ قرمز بروي آن نوشته شده بود به روي پیشانی بسته بود، به من گفت: امشب منتظرت بودم. ناگاه از خواب پریدم بلند شدم و وضو گرفتم و لباس پوشیدم پیاده به سمت امامزاده علی اشرف(ع) رفتم. وقتی به سر مزارش رسیدم، پیشانی بندی را روي مزار ديدم شبيه همان پيشاني بندي که در خواب دیده بودم.
در آن فضای آرام و صبحگاهی زیارت عاشورا و آیاتی از قرآن و دو رکعت نماز خواندم. احساس می کردم یک قوت قلبی پیدا کردم. دوست داشتم بیشتر سر مزارش باشم و در آن فضای معنوی با رفیقم لحظاتی همنشین باشم و با او حرف بزنم.
🔹️ خطره ای از کمیل حسنی - دوست شهيد ، سمنان
#خاکـریزخاطـرات #برادر_شهیدم
#موسسه_شهید_دانشگر #کانون شهیدعباسدانشگر
📄 خاطره ای از ۱۷ آبان ماه ۱۳۸۵
و
✉ نامه ی عباس به رهبر معظم انقلاب
🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️
سال ۸۵ بود و عباس ۱۳ سال بیشتر نداشت. روزشماری میکرد تا روز موعود فرابرسد. قرار بود حضرت آیتالله خامنهای به سمنان سفر کنند. دل توی دلش نبود که حضرت آقا را از نزدیک ببیند. روز موعود، از همان صبح زود به سمت میدان سعدی حرکت کرد. برای آقا نامهای نوشته بود و از علاقهاش به ایشان گفته بود. در نامه چفیه متبرک حضرت آقا را طلب کرده بود. بیقرارِ پاسخ نامه، لحظهشماری میکرد. دو هفته که گذشت از طریق پست چفیه را جلوی در آوردند. بال درآورده بود! چفیه را که دید آن را بوسید و به چشمها و پیشانیاش مالید.
📌به نقل از مادر شهید
➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
✍ نامهای از شهید به رهبر معظم انقلاب :
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام بر تو ای جانم، ای جانم، ای عشقم که هر تپش قلبم به تو وابسته است؛ نگاهت مملو از کلمات حق تعالی است.
صدای تو لالایی کودکان و آرامبخش وجودم است؛ چهرهات دلکش و دلرباست و عصایت چوبدستی موسی(ع) است. دوستت دارم؛ راهت را ادامه میدهم و به سخنانت عشق میورزم؛ به آمدن تو که تمام برکات الهی را به سمنان آوردهای، خوشآمد میگویم.
ای نائب امام عصر(عجلالله) سلام ما را به امام مهدی برسان...
•📨• نامهٔ شهید عباس دانشگر همزمان با تشریففرمایی مقام معظم رهبری به استان سمنان- آبانماه ۱۳۸۵
#خاکــریزخاطـرات
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
دوران ابتدایی بود. هر روز صبح وقتی می خواست به مدرسه برود، سرش را می شست و می ایستاد جلوی آینه و به موهایش شانه می کشید .
در دوران دبیرستان ، پنج نوع عطر خریده بود. شیشه های عطر را به ردیف کنار طاقچه چیده بود. هر روز که به مسجد و مدرسه می رفت خود را با یک عطر خوشبو میکرد.
👤به نقل از↓
″ مـادر بزرگوار شهـید ″
📚برگرفته از کتاب↓
″لبخندیبهرنگشهادت،فصل۱″
#خاکــریزخاطـرات #جوان_مؤمن_انقلابی #داداشعـباس #نسئل_الله_منازل_الشهداء
برای حضور به موقع در مسجد، یک رادیوی قدیمی در آشپزخانه بود که همیشه قبل از اذان آن را روشن می کردم تا اعضای خانواده متوجه نماز باشند. گاهی هم که فراموش می کردم رادیو را روشن کنم، می دیدم عباس و برادرانش وضو نگرفتند. به کنایه می گفتم: «امروز مدرسه دیر شد.» قبلا فیلمی به نام «باز مدرسه ام دیر شد» را خانوادگی از تلویزیون دیده بودیم. سوژه ای شده بود که هرگاه برای رفتن به مسجد کسی آماده نبود، آن را می گفتم. همین بگو و بخند و گپ و گفت باعث می شد فضای خانه عوض شود و همه در نماز جماعت حضور پیدا می کردیم. یک روز که می خواستم به مسجد بروم، تصورم این بود که عباس به مسجد رفته. در اتاق را باز کردم، دیدم مشغول مطالعه است. به او گفتم: «عباس باز مدرسه دیر شد.» دیدم سریع بلند شد تا آماده شود. من از خانه بیرون آمدم و با وسیله نقلیه به مسجد رفتم. برای پارک کردن خودرو در خیابان پشتی مسجد، کمی معطل شدم. وقتی وارد مسجد شدم، عباس را دیدم. به من لبخندی زد و نفس نفس زنان گفت: «امروز مدرسه دیر نشد.» باهم خندیدیم. فهمیدم از خانه تا مسجد دویده است.
♦️نقل از پدر بزرگوار شهید
#خاکـریزخاطـرات #شهید_عباس_دانشگر
#نماز_اول_وقت #صلوات
هدایت شده از •﴿مڪٺبشھێـد؏ـبآسدآݩشـگࢪ﴾•
کارت پایان دوره را گرفته بودیم و قرار بود به عنوان نیروهای کادری در دانشگاه بمانیم. می خواستیم سه نفری کار فکری و تربیتی را آغاز کنیم. روزهای اول در اتاق دانشجویی بودیم اما فضای انجابسیار شلوغ بود و نمی شد درآن فضا با آرامش فکر کرد. در دانشگاه به دنبال اتاق آرامی می گشتیم. بالاخره بعد از جست و جوی بسیار اتاق را پیدا کردیم که دیوارهایش از فرط کثیفی سیاه شده بود! باور نمی کردم که بشود ازچنین اتاقی محلی برا اقامت ساخت! اما آستین ها را بالا زدیم وشروع کردیم. سر تا پایمان را خاک گرفته بود. کار که تمام شد، یک قالی پیدا کردیم و کمدی گرفتیم تا حداقل های اقامت در یک اتاق را فراهم کرده باشیم.
دل عباس اما هنوز راضی نبود. می گفت دیوار ها هنوز کار دارند! هر چه تلاش کردم که از این قلم کوتاه بیاید افاقه نکرد. می گفت وقتی می شود وضعیت اتاق را از این بهتر کرد چرا نکنیم؟ بالاخره کسی را از بیرون دانشگاه آوردیم تا دیوار ها را مطابق میل عباس رنگ یاسی بزند!اتاق حالا روشن و دلپذیر شدهبود. بعداز شهادت عباس هر وقت از جلوی آن اتاق رد می شوم خاطرات آن روز ها برایم زنده می شوند و تلاش وهمت بلند عباس را بهتر درک میکنم.
👤به نقل از↓
″ مجتبی حسینپور ،همکارِشهید ″
📚 برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۳ ″
#خاکــریزخاطـرات #شهید_مدافع_حرم
#داداشعـباس #جوان_مؤمن_انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●برادر شهید :
در واقع میتونم بگم که نقطه شروع پرواز عباس از مسجد″بود!...🪽
«۳۰ مرداد، روز جهانی مسجد گرامی باد🌸»
#خاکــریزخاطـرات #داداشعـباس
اول اذان در مسجد حاضر بود . هنوز اذان نگفته بود که وضو میگرفت و خود را به مسجد میرساند. من که همکارش بودم ندیدم که نماز اول وقت به جماعتش به تأخیر بیفتد. در مدت هشت ماهی که ارشد نظامی گروهان بودم نسبت به رفت و آمد زیادش به مقبره شهدای گمنام کنجکاو شده بودم . فهمیدم دور از چشم دیگران و مخفیانه عبادت میکند. گاهی نیمه شب ها به مقبره شهدا می رفت و قرآن و زیارت عاشورا میخواند . باطنش را با عبادت ها صیقل میداد و پله پله به ملاقات خدا نزدیک می شد....
🖇به نقل از↓
″ مجتبی کیانی ، همکار شهید ″
📌برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت، فصل۶ ″
#خاکــریزخاطـرات #شهید_مدافع_حرم
۳ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ پیشگفتار
بدون شک یکی از نتایج مهم و ارزشمند مجاهدت مدافعان حرم تثبیت و تقویت و تداوم همان راهی است که رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس انتخاب کرده بودند و پرچم عزت و مقاومت اسلامی را برافراشته نگه داشتند. چند سالی که از دوران دفاع مقدس میگذشت، بعضیها میگفتند دیگر آن دوران تمام شد و جوانهای امروز مثل آن جوانان دهه ۱۳۶۰ نیستند؛ ولی مدافعان حرم بر ضرورت تداوم راه و آرمانهای رزمندگان اسلام و شهدای هشت سال دفاع مقدس مهر تأیید زدند و ثابت کردند با همان روحیۀ انقلابی و جهادی و بصیرت و فداکاری و دغدغهمندی به اسلام عزیز و انقلاب اسلامی در صحنۀ نبرد حاضرند و جانشان را برای حفظ ارزشهای اسلام هدیه میکنند.
...
#بهار_کتاب #خاکـریزخاطـرات
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
https://eitaa.com/joinchat/3878552500C7b62126ed4