2.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان ما و امام رضای جانمان از آنجایی شروع شد که چشم باز کردیم و خودمان را وسط صحن و سرای باصفایشان در حالیکه دنبال همبازی های بچگیمان می دویدیم پیدا کردیم.
همان روزهایی که بابا پول هایی که توی یک سال جمع کرده بود می گذاشت گوشه ی جیبش و مهربان تر از همیشه با پیکان سفیدمان می رفتیم مشهد. آن روزها شیرین ترین روزها و شب های عمرمان بود.
عشق ما از همان روزها شروع شد.
بزرگتر که شدیم هر جا کم می آوردیم، هر جا دلمان می شکست، هرجا کار مهمی داشتیم که کسی کاری نمی توانست بکند، هرجایی که نیازی، حاجتی چیزی داشتیم که به کسی رویمان نمیشد بگوییم حرف دلمان را بقچه میکردیم و می زدیم زیر بغل و با اولین بلیطی که گیرمان می آمد خودمان را به مشهد می رساندیم.
اینطوری شد که امام رضا ولی نعمتمان شدند. اینطوری شد که به خودمان آمدیم و دیدیم چیزی نیست توی زندگیمان که از امام رضا نگرفته باشیم. 🥺
حالا شهادت امام رضا که میشود عین طفلی هستیم که در سالگرد پرکشیدن پدرش زانوی غم بغل گرفته و غمناک نمیداند از غمش چه بگوید و چه بنویسد...
آقای امام رضا شما خیلی برای ما عزیزید...
خیلی ....
سایتان از سر ما کم نشود🌸💚
#امام_مهربانیها
#امام_رئوف