#خاطره
✍حاجقــاســم مردم را با محبت جذب کرد. حتی میخواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما میشوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمیکرد و با همه مشغلههایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال میکرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما میشد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخهای او را بدهد. به خانواده شهدا سر میزد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقتها که اولین بار به خانه شهیدی میرفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سالهاست آنها را میشناسد. تحویلشان میگرفت و درد دل بچهها را میشنید. به آنها هدیه میداد و با آنها عکس میگرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحتشان میکرد. از کوچکترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسهای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ مینوشت و به او میداد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچههای خود و بچههای شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود.
📚خاطرات «حجتالاسلام علی شیرازی» از حاج قاسـم سلیمانی
#خاطره
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر ڪارها با خودش بود، از جارو ڪشیدن تا چاے دادن به منبرے و روضه خوان.. سفارش میڪرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایے ڪه امام حسین(ع) آمده بود بالاے سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شڪاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
تا اینڪه گفت: وقتے ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین ڪسے ڪه اومد جلو سڪینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمے العباس..》ناله حاجے بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بے تاب میشد و بلند بلند گریه میڪرد. خیلے وقت ها ڪار به جایے میرسید ڪه بچه ها بلند میشدند و میڪروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجے از دست برود با ناله ها و هق هقے ڪه میڪرد..
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
🌹پسرعمه و دختردایی بودیم و در جریان انقلاب دوتا همرزم.
🌹 وقتی ازم خواستگاری کرد خیلی بهم برخورد، یک سال و چندماه گذشت ؛ اما اسماعیل دست بردار نبود.
🌹آن روز آمده بود برای اتمام حجت . گفت : معصومه! خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ولی اگه بازم فکرمیکنی این قضیه منتفیه. بگو که دیگه با اصرارم اذیتت نکنم.
🌹 نشستم با خودم خلوت کردم. توی روایتی از امام صادق علیه السلام خونده بودم "با کسی که از اخلاق و دینش رضایت دارد ازدواج کنید، خودداری شما از وصلت با او باعث فتنه و فساد بزرگ در جامعه میشود¹"
🌹 هیچ دلیلی به ذهنم نرسید تا اسماعیل را رد کنم . گفتم : "راضیام" .
"شهید اسماعیل دقایقی"
✍راوی:همسر شهید
📚کتاب: ازدواج به سبک شهدا
1- اصولکافی، ج۵، ص۳۴۷
#خاطره 📝
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🔶 #خاطره
یکدرس بزرگ برای بعضی مداحها!
🌹یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد!
سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه!
سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد!
🍁این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!💫
🍃بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
.
🌷معلم وارد کلاس شد، چشمش به نوشته ی روی تخته افتاد: ” ورود خانم های بیحجاب به کلاس درس ممنوع!”
🌷عصبانی شد و به دفتر رفت، مدیر به کلاس آمد، اول با زبان خوش پرسید: چه کسی این جمله را نوشته؟ کسی جواب نداد.
🌷مدیر عصبانی شد و بچه ها را خارج کرد، به صف کشید و تا توانست با چوب به کف دستشان زد، باز کسی چیزی نگفت.
"شهید محمد رضا توانگر"
#خاطره
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
ادامه پست قبلی 👇👇
🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بودهام و حالاتشان را دیدهام، اما در سنوسال خودم و در موقعیتهایی که با حاجآقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه میکردند.
🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آنها، آنها شب اول قبر برگردانند.
🔺️خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره)
#خاطره
#امام_علی
#هیئت_شهداء
@Shohadaye_Delfan
🍃 #خاطره | صورتهای بهشتی
🔹زهرا مصطفوی روایت میکند: امام بارها به من میگفتند: «اینکه میگویند بهشت زیر پای مادران است؛ یعنی باید این قدر جلوی پای مادر صورت به خاک بمالی تا خدا تو را به بهشت ببرد.»
📝برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره)، جلد۱، صفحه ۲۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
˹ @Saberine_Motenaem ˼
⚫️انا لله و انا الیه راجعون
#آخرین_ماموریت_انقلابی_پدر_شهید
🗳آخرین ماموریت پدر شهید فریدونکناری برای انقلاب اسلامی♦️#حاج_یوسف_درزی پدر شهید #حمزه_درزی صبح امروز در پای صندوق رای حاضر شد و به تکلیف خود عمل کرد و تا آخرین لحظه پای آرمان های انقلاب ماند و پس از رای دادن به رحمت خدا رفت و آسمانی شد.
.
🚩 #خاطره ای از #پدر #شهید :
در انجام واجبات از نماز ، روزه ، خمس و زکات بسیار مقید بود. کلاس پنجم بود من بودم بیرون به مادرش گفت: به من بگوید که حساب سال باز کنم و من گفتم: من که هیچی ندارم. گفت:« یک قرآن هم داری مال خودت باید حساب سال باز کنی.» من هم همین کار را کردم.
.
🌷#تخریبچی #شهید حمزه درزی #بسیجی مخلص #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا در تیرماه ۱۳۶۱ #بشهادت رسید و بعد ۱۴ سال #مفقودی پیکرش از جبهه بازگشت.شادی #روحشان #صلوات.
.
#پدر_آسمانی
🌹#سرباز_امام_زمان_عجلالله...
امیر "صیاد شیرازی" ؛
مسئولان لشکر را دعوت کرده بود
قرارگاه ؛ جشن نیمه شعبان
جمعیّت را کنار زدم به صیاد برسم
آن جلو مچم را گرفت و گفت: کجا؟
گفتم: یه عطره میخوام بدمش به صیاد
گرفت و بو کرد...
چشماشو بست و نفس عمیقی کشید:
به به چه بویی داره!
گذاشت تو جیبش..!
گفتم : نمی ذارم ببری..!
گفت: من به دردت می خورم!
فردا که شهید بشم غصه میخوریها!
کوتاه نیامدم....
آخرِ مراسم رفت پیش صیاد
گفت این عطر رو دوستم برای شما آورده
ولی چون خیلی خوشبو بود
نتوانستم ازش بگذرم...
صیاد گرفت و بو کرد بعد دو دستی
برگرداندش به حاجرضا و با لبخند گفت:
تقدیم به شما سرباز امام زمان (عج).
#خاطره
#جشن_نیمه_شعبان
#شهید_حاجرضا_شکریپور
#فرمانده_گردان_حضرتعلیاکبر
#لشکر۳۲_انصارالحسین_همدان
🔸تبعات حرام کردن حلالهای خداوند🔸
📝 #خاطره عبرتآموز دکتر علی حائری (فرزند مرحوم آیه الله حائری شیرازی) از آن دریای حکمت
در مسیر شیراز به قم، سهراهی سورمق و پیش از رسیدن به آباده، مسجدی نیمهساخت وجود داشت که معمولاً محل اقامه نماز، استراحت کوتاه و قضای حاجت برای ما و محافظان بود.
اینبار وقتی به سمت سرویسهای بهداشتی رفتیم، با تعجب دیدیم که درِ سرویسها قفل کتابی زدهاند. شاید خادم مسجد از ترس اینکه کسی بدون پرداخت هزینهای، دل از رنج سفر باز کند، آنها را قفل کرده بود ... بگذریم.
پدر، بطری آب را برداشت تا وضویی تازه کند و به سمت مسجد رفت. اما صحنهای فجیع هر دوی ما را در بهت و تلخی فرو برد. درست پشت درِ بیرونی مسجد، رهگذری قضای حاجت کرده بود. پدر، با چهرهای برافروخته از شرم، آرام در گوشم گفت: «نگذار محافظها به این سمت بیایند».
سپس پلاستیکی برداشت، پارچۀ کهنهای پیدا کرد و با همان بطری آب به سمت محل رفت. آنجا را کاملاً تمیز کرد و همانجا به نماز ایستاد.
در ادامه مسیر، پدر همچنان در سکوت و با چهرهای اندوهگین، نگاهش را به بیرون دوخته بود. نزدیک شهررضا، آرام در گوشم گفت:
«تو از این صحنهای که دیدی، چه برداشتی میکنی؟»
و بیدرنگ ادامه داد:
«این، تصویری روشن از جامعۀ امروز ماست؛ وقتی درِ دستشویی را قفل میکنی، مردم پشت درِ مقدساتت قضای حاجت میکنند».
اگر حلال خدا را حرام کردید مردم حرام خدا را حلال خواهند کرد.
اگر پول شما قابلیت استقراضش را از دست بدهد، مردم رباخوار میشوند کمااینکه شدهاند.
اگر سهولت محرمیت بین دختر و پسر را از جامعه گرفتی، به همان نسبت نوامیستان در معرض هتک قرار میگیرند.
به قول شیرازی ها شتر سواری کوتی کوتی (دولا دولا) نمیشه.
نمیشود با احکام خدا سلیقهای برخورد کرد و «یومنون ببعض و یکفرون ببعض» بود.
آدم باید آنچه را میفهمد بلند فریاد بزند تا از «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا» نباشد.
🔹@IslamlifeStyles
هدایت شده از مهدی مجاهد
✍ حوالی ساعت ۷ صبح در فرودگاه مهرآباد آماده سوار شدن به هواپیما بودیم. بقیه همراهان سوار شده بودند. من پای پلکان منتظر رسیدن آقای رئیس جمهور بودم. از ماشین پیاده شد و به محض اینکه من را دید بعد از سلام و احوالپرسی گفت از سفر پاکستان چه خبر!؟ گفتم خدمتتان میرسم و توضیح میدهم.
از پلکان هواپیما بالا رفت و مثل همیشه ابتدا وارد کابین خلبان شد. با آنها خوش و بش کرد و سپس روی صندلی خودش نشست. هنوز هواپیمای آقای رئیس جمهور پرواز نکرده بود که سید مهدی آمد و پیامی را منتقل کرد.
از نوع مواجهه و گفتگویی که بین ایشان صورت گرفت، متوجه شدم پیام حاوی احتیاط هایی در خصوص پاسخ احتمالی اسرائیل به ایران بود. رژیم صهیونیستی تحرکاتی داشت و احتمال داده میشد که بخواهد به تلافی عملیات وعده صادق یک، اماکنی را در ایران مورد هدف قرار بدهد. لذا باتوجه به سفر آیت الله رییسی به سمنان و شاهرود، نوعی هشدار داده شد که خروج رئیس جمهور از تهران ریسک دارد و ممکن است خطری متوجه ایشان باشد.
اما از همان نوع خطرپذیری که مقام معظم رهبری انجام دادند و در نماز جمعه نصر حضور یافتند، آقای رئیس جمهور با لحن قاطعی فرمودند: «گفتم که میرویم. سفرمان اعلام عمومی شده است و همه مردم از آن اطلاع دارند لذا سفر را انجام میدهیم.»
آقای رئیس جمهور دنبال حفظ آرامش در جامعه بود و سعی میکرد از تولید احساس ناامنی جلوگیری نماید ...
#کتاب راز-پرواز
#خاطره
✅ @mojahedmahdi