آری!
انگاری خدا دارد عادتمان میدهد به
رفتنهای ناگهان، به نمازهای دانشگاه
تهران در صبحهای سخت ومهیب، به
پنج تکبیر نمازهای اشکآلود و تکرار
«لا نعلم منه الا خیراً»، انگاری دارد
سنتمان میشود که؛ راه بیفتیم به
ناله و نوا پشتپیکر نه چندان کامل
مردهای قبیلهمان! قبیلهجهاد، قبیله
ایمان و آرمان، قبیله شهادت...
ما باید عادت کنیم که در میان صحنه
این تعزیۀ آخرالزمانی، در میان خنده
و هلهله اشقیا، پیکر آزادگان جهان را
به دوش بکشیم.
بایدهم «یادَهر! اُفّلَکَمِنخلیل»
را زیر لب زمزمه کنیم و هم برای
حرملهها رجز بخوانیم که این آخرِ
کار ما با شما نیست و هزارهزار در
خون خود میغلتیم و فرش زمین
رابرای او که به انتقامهمه شهیدان
میآید رنگین میکنیم.
آری!
ما که به روز رجعت سلیمانیها و
هنیهها و عمادها چشم دوختهایم،
با اشک چشمهامان و قلبهای گرم
و مطمئنمان،این صبحهای سخت و
سنگین را به دانشگاه تهران میرویم
و شهادت میدهیم، به خدای یکتا و
نیکسیرتی شهیدان...
بعد شانههای خمیده و لرزان از
گریهمان را به زیر بار پیکر شهیدان
و این آرمان میدهیم که «یک نفر
مانده از این قوم که بر میگردد...»
و آن روز چه زیباست که آن مرد و
سپاه شهیدان، نبرد دیرین خیر و شر
را به آخر می رسانند؛ خوشا آن روز...
«آه شوقاً الی رؤیته»
#شهیداسماعيلهنيه