eitaa logo
راه زلفا
72 دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
8.4هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‏بنویسید که سردار به مهمانی رفت مثل بدون یَد و قربانی رفت😭😭 🕊🥀 ...♡
. دل روشنی های ... فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛ اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند... دختر بچه ها اما؛ دوست داشتنی تر اند! سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و می برند و یک بغل وان یکاد ِ جمع می کنند! خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق من حیث لایحتسبشان شود! این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ شوند! برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ ، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای اش می شوند... جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر؛ سیمای اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد... این وسط اما خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های حسابی فرق کرده است... این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا؛ امام بیش تر می بارد... رقیه اما شکایت ِ های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ ِ شش ماهه ها را بازی کند... خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است... آخر اینجا پاسبان ِ خیام است و هست و هست و هست و علی هست و هست و عـ طـ شـ نیست... تا فردا اما؛ خدا بزرگ است...
‌• فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛ اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند... دختر بچه ها اما؛ دوست داشتنی تر اند! سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و می برند و یک بغل وان یکاد ِ جمع می کنند! خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق من حیث لایحتسبشان شود! این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ شوند! برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ ، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای اش می شوند... جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر؛ سیمای اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد... این وسط اما خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های حسابی فرق کرده است... این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا؛ امام بیش تر می بارد... رقیه اما شکایت ِ های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ ِ شش ماهه‌ها را بازی کند... خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است... آخر اینجا پاسبان ِ خیام است و هست و هست و هست و علی هست و هست و عـ طـ شـ نیست... تا فردا اما؛ خدا بزرگ است... 🥀'
🌷 ‌‌ دامن علقمہ و باغ گل‌یاس یڪیسٺ قمرهاشمیان بین همہ ناس یڪیسٺ ‌ سِیر ڪردم عدد ابجدو دیدم بہ حساب نام زیباے و یڪیسٺ ══💝══════ ✾ ✾ ✾
(س) یعنے داشته باشے و بگویے از چہ خبر؟! •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
🌷 ‌‌ دامن علقمہ و باغ گل‌یاس یڪیسٺ قمرهاشمیان بین همہ ناس یڪیسٺ ‌ سِیر ڪردم عدد ابجدو دیدم بہ حساب نام زیباے و یڪیسٺ ══💝══════ ✾ ✾ ✾
(س) یعنے داشته باشے و بگویے از چہ خبر؟! •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
ماه‌ترین عالیجناب؛ آقای روضه‌‌های عجیب و پر اندوه؛ چه بگویم و بخواهم که شما ندانید مثلا بخواهم دستم را بگیرید!؟ و یا زبانم لال، بخواهم ؛ سر و دست را برای دوای دردی از من به آسمان بلند کنید!؟ و یا حتی روی‌ام سیاه؛ از شما بخواهم مرا نگاه کنید!؟ می‌گذرم از طپش این همه روضه سخن به لکنتم کوتاه می‌کنم... همین که همه جا بی‌مهابا هستید؛ همین که تنها می‌شنوید و می‌گذارید بی‌مهاباتر؛ دوستتان بداریم ما را بس... سرو را قامتِ خوب است و قمر را رخ زیبا تو نه آنی و نه اینی که هم این است و هم آنت...
‌ بی‌جهت‌ نیست‌ که‌ تا قیامت؛ همه‌‌ی‌ شهدا؛ غبطه‌ مقام‌ تو‌ را می‌خورند! مقام‌ تو؛ مقام‌ یأس‌ است؛ توان‌ داشتن‌ و نتوانستن... هم‌ در جنگ‌؛ هم‌ در آب‌ رساندن‌... نه‌ در جنگ‌؛ نه‌ در‌ آب‌ رساندن...