eitaa logo
راه زلفا
69 دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
11.2هزار ویدیو
69 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
38.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. یعنی دستتو بذاری تو دست انسان کامل و بشی شبیه خدا❤️ 💐 فرا رسیدن عید بزرگ مبعث خاتم‌الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی‌الله‌علیه‌وآله را به محضر مبارک خاتم‌الاوصیاء، حضرت ولیّ‌عصر عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف و همۀ شیعیان و منتظران تبریک و تهنیت عرض می‌نمائیم💚 مبارک و شاد باش😍🌻
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨​ از اعمال ویژه روز ۲۷ رجب زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام با است🔺
3.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 به هر چه که در عالم است… جهان به نگاه اوست!!💫 ما قطره ای به دریا؛ دریا محمّد (ص) است.❄️ والا محمد | مهدی یغمایی 🌼
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨آمدی تا در زمین، بهشت محبت را بر پا کنی😍 و ما هر لحظه آرزو میکنیم آن بهشت را با ذکر صلوات نذر ظهور مهدی ات🥰✨ عیدتون مبارک❤️
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چرا روز روز زیارت مخصوص است!؟ 🎙حجت‌الاسلام میرباقری
🌼 فردا که بیاید میشود هزار و چهارصد و پنجاه و پنج سال. از آن شب که از جبل النور سرازیر شدید و خبر را مثل نان گرمی توی سفره ی خدیجه گذاشتید⭐️ ما از همانجا جوانه زدیم ریشه ی ما از دل همان خانه کوچک زمین را در آغوش گرفت به لبخند رشد کردیم ساقه ی ما به آفتاب مهر شما قطور شد جان گرفتیم قد کشیدیم به آفتاب شما و فرزندانتان این روزهای ما را می بینید؟ شبیه حسن یوسف هایی هستیم که خیلی وقت است دستشان به آفتاب نرسیده رنگ پریده ایم کوچک ایم بی هدف ساقه دراز کرده ایم. تشنه ایم تشنه لبخند آخرین آفتاب دست های ما کوتاه است. دستهای پسرتان را به دستهای ما نزدیک کن خدا 🌼
حاج مهدی رسولی4_6048759265097678876.mp3
زمان: حجم: 1.41M
🌱🌸°• غار حرا بزم جنونه ، آیینه دار آسمونه رسول آخرداره امشب، غزلِ رسالت می خونه 🎙بانوای : حــــاج مهدی رسولی
22.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ شفاعت پیامبر اکرم(ص) الهی ما شرمنده این پیامبر بزرگوارمون نشیم🥺❤️ 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام عالی
2.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️توی روز ازادی انسان از سیاهی ها و گمراهی ها با پیامبری، حضرت محمد(ع) ازادی مردم غزه، هم مبارک😍😍 چه ماهی شده، ماه رجب🌸 🌻"به غزه خوش آمدید"
چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست تا مسلمـــان شود انسان اگر انسان باشد ♥️🌱
ما در اعماق جهالت‌ ها، ما در تاریکی تعصب‌ها، ما در پیچ در پیچ خودبینی‌ها گم شده بودیم مـــــحمـــــــــــد ما را پیدا کرد ... حلیمه در سال پنجم با خود گفت: این کودک یک کودک فوق‌العاده و بی‌نظیر است می‌ترسم دشمنان به او آسیب برسانند از این رو تصمیم گرفت او را به مکّه آورده و به عبدالمطّلب تحویل دهد. حلیمه محمّد(ص) را با خود به سوی مکّه آورد نخست کنار کعبه آمد تا از آنجا به خانه‌ی عبدالمطّلب برود، ناگهان از آسمان ندایی شنید که شخصی به حجرالاسود کعبه خطاب کرد و گفت: «ای جایگاه مقدّس! امروز صد هزاران نور خورشید به تو فروزان می‌گردد.» حلیمه که شیفته و دلباخته‌ی این صدا شده بود با شوق و ترس به هر سو نگاه می‌کرد تا صاحب را ببیند ولی او را نمی‌دید، ناگهان متوجه شد که محمّد(ص) در کنارش نیست. به هر طرف روی کرد او را ندید حیران و سرگردان شد. حیرت اندر حیرت آمد بر دلش / گشت بس تاریک از غم منزلش حلیمه، هیجان زده با اندوهی جانکاه دیوانه وار در کوچه‌های مکّه می‌دوید و به هر در خانه‌ای سر می‌کشید و با ناله جانسوز، سراغ محمّد‌(ص) را می‌گرفت، ولی مردم مکّه اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند. آه، چه پیش آمد ناگواری! گویی حلیمه از بالای کوه به زمین افتاده، بسیار پریشان و غمگین شد، آنچنان می‌گریست که گویا زمین و زمان می‌گریند. در این هنگام، پیرمردی عصا زنان نزد حلیمه آمد، و علت پریشانی او را پرسید، و حلیمه ماجرا را گفت. پیرمرد، او را دلداری داد و به او گفت: هیچ نگران مباش من کسی را (یعنی بتی را) می‌شناسم که اگر او لطف کند، کودک تو پیدا می‌شود، برویم نزد آن بت و از او التماس کنیم. آن پیر عصا بدست حلیمه را نزد بت «عُزّی» (یا هُبَلْ) برد، و به حلیمه گفت: «ما وقتی چیزی گم کنیم، به حضور این بت می‌آییم، او ما را راهنمایی می‌کند». آنگاه آن پیر، آن بت را سجده کرد، و از او خواهش نمود، تا کودک گم شده را پیدا کند. همین که نام مبارک حضرت محمّد(ص) در آنجا به میان آمد، آن بت و همه بتهای دیگر که در کنارش بودند، لرزیدند و سرنگون شدند. پیرمرد با مشاهده آن حادثه عجیب، آنچنان ترسید، که مانند برهنه‌ای در سرمای یخ بندان، می‌لرزد. حلیمه همچنان پریشان بود، و بیاد محمّد(ص) اشک می‌ریخت، و فریاد می‌زد: «ای کودک گم شده‌ام کجایی؟» پیرمرد، حلیمه را دلداری می‌داد، و می‌گفت: این پیش آمد بی سابقه است، دوران جدیدی پیش آمده، و براستی عجیب است که با شنیدن نام محمّد(ص) بتها واژگون شدند. در این میان، عبدالمطّلب از گم شدن محمّد(ص)، آگاه شد، در حالی که بلند بلند گریه می‌کرد و بر سر و سینه می‌زد، کنار کعبه آمد، و دل بخدا سپرد و عرض کرد: «خدایا! من کوچکتر از آنم که با تو سخن بگویم، سجده‌ها و اشکهایم، ناچیزتر از آن است که از آن نام ببرم، تو را به آن عنایت خاصّی که به این کودک داری، ما را به حال و محل او آگاه کن!». ناگهان از درون کعبه ندایی شنید: «آرام باش، هم اکنون به زیارت رخسار آن کودک خواهی رسید». عبدالمطّلب گفت: او اکنون کجاست؟ هاتف، مکانی را نشان داد، عبدالمطّلب به آنجا رفت، قریشیان نیز همراه او حرکت کردند، سرانجام عبدالمطّلب به وصال یار رسید، و آن کودک را در زیر درختی یافت، او را به آغوش گرفت و به خانه خود آورد...❤️