eitaa logo
راه زلفا
68 دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
11.3هزار ویدیو
69 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظه میعاد، منتقم می رسد و روز حتما می شود دلشاد به امید خدا ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
🔳🔳🔳🔳🔳 هرگز بدون حرف نزنید - حمله به خانه حضرت سلام الله علیها از منابع اهل سنت ⚫️ مى خواهم بگويم كه ماجرا، فقط تهديد نبوده است! مى خواهم ثابت كنم كه بعد از وفات پيامبر، گروهى به خانه فاطمه (س) هجوم برده اند. من به دنبال اين نكته هستم.براى همين مى خواهم به شهر دمشق بروم .من به قرن ششم هجرى آمده ام.وقتى وارد دمشق مى شوم، همه غم ها، مهمان دلم مى شود، اين شهر خاطره هاى زيادى از اسارت خاندان پيامبر دارد. ⚫️مى خواهم با استاد ابن عَساكِر ديدار داشته باشم.بايد به مدرسه نُوريه برويم، مدرسه اى كه شهرت آن، تمام دنياى اسلام را گرفته است، البتّه، منظور من از اين مدرسه، چيزى شبيه به دانشگاه است! ⚫️شنيده‌ام كه سلطان نور الدين زنكى اين مدرسه را براى استاد ابن عَساكِر ساخته است تا او بتواند در اين مدرسه به تربيت شاگردان مشغول شود. ⚫️اين مدرسه چقدر باصفاست! درختان زيبايى در حياط مدرسه به چشم مى آيند، حوض آبى هم، در وسط مدرسه است، پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است و شاگردان دور او حلقه زده اند، هر كس از او سؤلى مى كند و او جواب مى دهد.آن پيرمرد، استاد ابن عَساكِراست. ⚫️در ميان جمعيّت، نگاه من به شخصى خورد كه چندين مأمور، دور او را حلقه كرده اند، او لباس گران قيمتى به تن كرده است، خوب نگاه كن! لباس او، لباس شاهانه است! ⚫️او سلطان نورالدين زنكى است، سلطان سوريه و مصر و فلسطين! چقدر جالب است كه سلطان هم به كلاس درس استاد مى آيد، بى جهت نيست كه جوانان زيادى از هر شهر و ديار به اين مدرسه مى آيند تا از علم و دانش استاد استفاده كنند، وقتى جوانان مى بيند كه سلطان هم براى كسب علم مى آيد، علاقه بيشترى به دانش پيدا مى كنند. ⚫️استاد امروز نزديك به هشتاد سال دارد، او در راه كسب دانش سختى هاى زيادى كشيده است، و امروز روز عزّت اوست، همه به سخن و گفتار او اعتماد زيادى دارند، اصلاً حرف او سند است. ⚫️استاد ابن عَساكِر در مورد مسأله اى فقهى سخن مى گويد،.من از فرصت استفاده مى كنم و براى تو خاطره اى مى گويم: سال‌ها پيش، ابن عَساكِر نزد شيخ بزرگى رفت تا از او كسب علم كند.آن روز آن شيخ به دنبال گمشده اى بود، او كتاب ارزشمندى را گم كرده بود. ⚫️ابن عَساكِر به آن شيخ گفت: شما به دنبال چه هستيد؟ ⚫️مى خواستم امروز براى شما كتاب ارزشمندى را درس بدهم، امّا هر چه مى گردم آن را پيدا نمى كنم، گويا آن را گم كرده ام! ⚫️اسم آن كتاب چيست؟ كتاب «بحث و نشور». ⚫️آيا مى خواهى همه آن كتاب را از حفظ براى شما بخوانم؟ ⚫️يعنى شما آن كتاب را حفظ هستيد؟ آرى! ⚫️ابن عَساكِر شروع به خواندن كتاب كرد و آن شيخ نيز هر جا نياز به توضيح بود، براى شاگردانش توضيح مى داد. ⚫️⚫️استاد ابن عَساكِر تاكنون چندين كتاب نوشته است.آيا مى دانى فقط يكى از كتاب هاى او «تاريخ دمشق» است كه ۷۰ جلد است، هر جلد آن كتاب، حدود ۴۰۰ صفحه شده است. ⚫️⚫️گوش كن! اكنون استاد نكته تاريخى براى شاگردانش نقل مى كند، اينجا را بايد با دقّت گوش كنيم، فكر مى كنم براى ما مفيد باشد.استاد چنين مى گويد: «روزهاى آخر زندگى ابوبكر بود، ابن عَوْف كه دوست صميمى او بود به ديدارش آمد.ابوبكر نگاهى به ابن عَوْف كرد و به او گفت كه در اين لحظه هاى آخر، از انجام چند كار پشيمان هستم. ⚫️⚫️ابوبكر كه مرگ را در چند قدمى خود مى ديد به ابن عَوْف چنين گفت: اى كاش دستور حمله به خانه فاطمه را نمى دادم! اى كاش درِ خانه فاطمه را باز نمى كردم، اگر چه افرادى در آن خانه بودند كه با من سر جنگ داشتند». ⚫️سخن استاد ابن عَساكِر به پايان مى رسد، من به فكر فرو مى روم، از اين مطلب استفاده مى شود كه ابوبكر دستور حمله و هجوم به خانه فاطمه (س) را داده است و عدّه اى به آن خانه هجوم برده اند و وارد خانه شده اند. ⚫️به راستى در آن ماجراى هجوم، چه اتّفاقاتى افتاده است كه ابوبكر در لحظه مرگ، اين گونه پشيمان است؟ ⚫️آيا ابوبكر در روزهاى آخر زندگى خود، به ياد سخن فاطمه افتاده است؟ آن لحظه اى كه فاطمه فرياد برآورد: «بابا! يا رسول اللّه! ببين كه بعد از تو، عُمَر و ابوبكر چه ظلم هايى در حق ما روا مى دارند». ⚫️نابرادر سُنّى! تو مى گفتى ماجراى هجوم به خانه فاطمه (س) افسانه است، اگر واقعاً هيچ هجومى به خانه فاطمه (س) نشده است، پس چرا ابوبكر اين گونه اظهار پشيمانى مى كند؟ ⚫️⚫️من باور دارم كه ابوبكر آن قدر كم عقل نيست كه براى يك افسانه، اين گونه تأسف بخورد!! اين سخن ابوبكر است: «اى كاش دستور حمله به خانه فاطمه را نمى دادم! »، او وقتى فهميد كه ديگر بايد به خانه قبر برود از خود سؤل كرد كه آيا حكومت چندروزه دنيا، ارزش آن را داشت كه آن گونه در حقّ فاطمه (س) ظلم كند. 📚روشنی مهتاب : اثبات شهادت حضرت فاطمه ( سلام الله علیها )
☘اگربدنبال راز🌷شهادت🌷 میگردی واین چنین بود که خدایی شد 🌾خم شدن، 🌾خاک شدن، 🌾خاضع شدن 🌺تا سرور، 🇮🇷سردار دلها، وتا نزد🌴 مولا محبوب شوی آری راز🌷شهادت 🌷همین است
💖 خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظه میعاد، منتقم می رسد و روز حتما می شود دلشاد به امید خدا ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
شب زیارتی ارباب باوفا صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله این که زیارت آمد مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد از نفس افتاد و ملائک دیدند با بدنی غرقِ جراحت آمد
شب زیارتی ارباب باوفا صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله این که زیارت آمد مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد از نفس افتاد و ملائک دیدند با بدنی غرقِ جراحت آمد
🌟 "اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِی" و این فراز، تمام رسالتی بود که سلام‌الله‌علیها را به دفاع از علی علیه‌السلام واداشت. که زندگی در دنیای بی‌ ، زندگی در وادی جهل و بیابانِ بی‌راهنماست! توحید، رمز پنج حرفیِ "رهایی و قدرت و آزادیِ انسان " زیر ردای امامت است که زنده می‌ماند ... توحید: علّت حیات است! آب حیات است! که حیات جاودانه به بشر می‌بخشد! فاطمه سلام‌الله‌علیها، شهیده‌ی "توحید" است در راه فرزندانی که می‌ترسید در دنیای بی‌امام راه آغوش خدا را، مسیر توحید را ... گم کنند! حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها🏴
شب زیارتی ارباب باوفا صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله این که زیارت آمد مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد از نفس افتاد و ملائک دیدند با بدنی غرقِ جراحت آمد
شب زیارتی ارباب باوفا صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله این که زیارت آمد مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد از نفس افتاد و ملائک دیدند با بدنی غرقِ جراحت آمد
شب زیارتی ارباب باوفا صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله این که زیارت آمد مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد از نفس افتاد و ملائک دیدند با بدنی غرقِ جراحت آمد
شب زیارتی ارباب باوفا صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله این که زیارت آمد مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد از نفس افتاد و ملائک دیدند با بدنی غرقِ جراحت آمد
شب زیارتی ارباب باوفا صلی الله علیک یا سیدنا العطشان یا اباعبدالله این که زیارت آمد مثلِ هر هفته نیامد، چه به زحمت آمد از نفس افتاد و ملائک دیدند با بدنی غرقِ جراحت آمد