•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✨♥️͜͡🕊
بخشی از زندگینامه شهید مدافع حرم محسن الهی 🌹🕊️
او تا دو سالگی نزد خانواده خود زندگی کرد و بعد که عمویش صاحب فرزند نمیشد محسن را به عمویش سپردند تا نزد آنان زندگی کند.
در سال 60 عموی گرامی او شهید شد اما باز او خانه عمویش را رها نکرد و در آن خانه ماند و با خاطرات زندگی کرد و به تحصیلش ادامه داد بعد از گرفتن دیپلم در سال 70 ازدواج کرد.
همیشه آرزوی شهادت داشت بعد از نماز شب نماز صبح و خواندن دعای عهد و زیارت عاشورا که خیلی هم تاکید روی آنها داشت با چشمانی پر از اشک دست به سینه میگذاشت و شهادتش را از خداوند منان خواستار بود.
تاکید حاج محسن به نماز اول وقت و حجاب بود
بیش از حد به نماز اول وقت و حجاب تاکید میکرد و خانه دوم و یا بهتر بگویم سنگرش مسجد بود که با صدای گرم نفسش که اذان میگفت مسجد محله را رنگ و بویی دیگر داشت.
از همان دوران کودکی خوش خلق و خوی و با معرفت بود. گفتار و کردارش در روستای ماهفرخان دهستان خیر بین همسایگان خوب و صمیمی بود به طوری که هیچ وقت سی از او گلایه و شکایتی نداشت.
#محسن_الهی
#قسمت_دوم
______________
@rahhosein403
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✨♥️͜͡🕊
بخشی از زندگینامه شهید مدافع حرم محسن الهی 🌹🕊️
متواضع بود و در سلام کردن پیش دستی میکرد و در کمک کردن به فقرا پیش قدم بود انسانی وارسته و فداکار بود. او برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه سفر کرد و گفت: ما مدیون هستیم و باید از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنیم.
همرزم ایشان میگفت وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب (س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام میدهد و در عصر جمعه پس از جانفشانی ها و دلاوریهای بسیار به وصال یار نائل آمد و به آرزویش که شهادت بود رسید.
جالب اینجاست که نوع شهادت این عزیز به طور دقیق شبیه عموی شهیدش است و هر دو در 44 سالگی به شهادت می رسند.
به روستای ماهفرخان در دهستان خیر و 175 کیلومتری شیراز عزیمت کرده تا با خانواده این شهید عزیز به گفت و گو بشیند.
زینب جوان در مورد همسرش شهیدش شهید الهی اینگونه سخن میگوید: در طول زندگی مشترکمان یک روز نشد خنده از لبهای همسر دلسوزم کنار برود، همیشه در بدترین شرایط زندگی و در هر زمان لبش پر از خنده و چهرهاش نورانی بود. جز در یک صورت غم و غصه را در چهرهاش میدیدم و آن این بود که هرگاه پای سخنرانی رهبر عزیزمان مینشست و نگرانی را در چشمهای ایشان میدید نگران میشد به حدی که اشک از گوشه چشمانش سرازیز میشد
اذان حاج محسن در آخرین نمازجماعت با همکارانش ماندگار شد.
جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لبهای آقا دیده میشد میخندید و میگفت: جانم به فدایت.
#محسن_الهی
#قسمت_سوم
•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✨♥️͜͡🕊
بخشی از زندگینامه شهید مدافع حرم محسن الهی 🌹🕊️
حاج محسن همیشه در هر زمینهای با خوشرویی و اخلاق مردم را راهنمایی میکرد و مشکل گشای آنان بود و آنچنان پیگیر میشد تا مشکلات مردم را برطرف کند.
در خمس و زکات نمونه بود و تاکید زیادی برای پرداخت آن داشت و در این مورد تاکید زیاد داشت. اگر نان شب نبود ابتدا پول خمس را میداد و سال خمسی میداد. اگر نیم ساعت هم بیرون میرفت با هم دست میدادیم. بسیار برخورد مهربان در زندگی داشت.
حرفی که حاج محسن قبل از شهادتش در کنار قبور مطهر شهدا زد
یک خاطره که حاج آقای محل از حاج محسن دارد این است که دو هفته قبل از اینکه به سوریه برود برای گلباران قبور مطهر شهدا به گلزار شهدای روستای ماهفرخان رفته بودند، حاج محسن در همانجایی که در حال حاضر خاکسپاری شده ایستاده و به حاج آقا میگوید: خوش به سعادت شهدا، این دنیا که ارزشی ندارد اگر بیاییم و کنار شهدا بخوابیم بردهایم و گرنه همه ما باختیم.
شهید حاج محسن در بخشی از وصیتنامه خود نیز میگوید: از پدر، مادر، همسر و فرزندانم میخواهم که اول بنده حقیر را حلال کنید و اگر خداوند توفیق شهادت داد ناراحت و نگران نباشند و همیشه تابع ولایت و رهبری مقام عظمای ولایت باشند.
او گفته است: از دختران و خواهرانم میخواهم که همیشه و در همه جا حجاب را رعایت کنند و از حضرت زهرا(س) الگو بگیرند و از پسر بزرگم میخواهم مواظب برادر، مادر و خواهرش باشد و همیشه در مسجد حضور پیدا کنند که عاقبت بخیر میشوند.
با ناراحتی رهبری ناراحت بود و با لبخند رهبری خندان
#محسن_الهی
#قسمت_ششم