#روایت_خواندنی
🔸شب بود. یکی داد میزد: "ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری."
🔸رفتم سمت صدا. دیدم یک نفر انگشتهایش قطع شده. این حرف را به دست خونیاش میگوید :
🔹"ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری"
📚 کتاب «روزگاری جنگی بود»، ص91
📝 نوشتهی مهدی قزلی
➕ به راهیان نور بپیوندید
🆔 @Rahianenoor_News
#روایت_خواندنی
🔸شب بود. یکی داد میزد: "ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری."
🔸رفتم سمت صدا. دیدم یک نفر انگشتهایش قطع شده. این حرف را به دست خونیاش میگوید :
🔹"ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری"
📚 کتاب «روزگاری جنگی بود»، ص91
📝 نوشتهی مهدی قزلی
➕ به راهیان نور بپیوندید
🆔 @Rahianenoor_News
#روایت_خواندنی
🔸شب بود. یکی داد میزد: "ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری."
🔸رفتم سمت صدا. دیدم یک نفر انگشتهایش قطع شده. این حرف را به دست خونیاش میگوید :
🔹"ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری"
📚 کتاب «روزگاری جنگی بود»، ص91
📝 نوشتهی مهدی قزلی
➕ به راهیان نور بپیوندید
🆔 @Rahianenoor_News