🔰 #سیره_شهدا | #فرماندهی
🌟اصغر وصالی شرایط را میسنجید که الان با این وضعیت باید چطور رفتار کند. مشخصه دوم اصغر با توجه به جدیتی که داشت، انعطاف پذیری بود. او خود محور نبود. هر شب با نیروهایش جلسه داشت و کارهای روزانهیشان را بررسی میکردند. هر کس هم انتقادی داشت میگفت. موفقیتهایشان را در جلسه مطرح میکردند تا از آن برای عملیاتهای بعدی استفاده کنند. نظرات نیروها برای اصغر وصالی بسیار اهمیت داشت. به همین خاطر همیشه نظرخواهی میکرد. در سیستم نظامی خیلی کمتر دیده شده است که فرمانده از نیروهایش نظر بخواهد، اما اصغر این خصوصیت را داشت.
🌷شهید اصغر وصالی🌷
#فاتحان_جبهه_غرب_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻سال ۱۳۵۹ بود.برنامه ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه ها را جمع کرد، ازخاطرات کردستان تعریف می کرد، خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت، بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت اگر این بچه ها، همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود....
📕منبع: سلام برابراهیم۲
🌷شهیدابراهیم هادی 🌷
#فاتحان_جبهه_غرب_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍انتظار شهادت...
🌟شبها تا دیروقت گوشهای از اتاق مینشست و با معبودش به مناجات و راز و نیاز می پرداخت گویی که می خواست دلش را برای دیدار محبوب صیقل دهد. مادر به طرف اتاق رفت صدای محمد علی بود داخل شد گوشه اتاق نشسته بود سجاده ای جلویش پهن بود. سرش را روی دیوار گذاشته بود. اشک هایش در تاریکی روی صورتش برق می زد کنارش نشست. گفت: محمد جان چرا گریه می کنی؟بدون اینکه نگاهش کند سرش راپایین انداخت در حالی که دستش را به صورتش می کشید تا صورت خیسش را مادر نبیند گفت:« مادر فکر می کنم سعادت شهید شدن را ندارم وگرنه تا حالا شهید شده بودم.»
🌷شهید محمد ظهرابی🌷
#فاتحان_جبهه_غرب_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News