#روایتگری
ما در منطقه خان طومان مستقر بودیم و تازه با این بزرگوار آشنا شده بودم🌹. که درست چند روز بعد دشمن به ما حمله کرد و این مرد در پشت خاکریز آروم و قرار نداشت با تیربار شلیک میکرد و میدوید این طرف با آرپیجی خودم دیدم دوتا تانک دشمن رو زد💥 خلاصه با هرچه دم دستش بود میجنگید اونروز باور بفرمایید با شجاعت ایشون ما پیروز شدیمو دشمن عقب نشینی کرد✌️.بعد چند روز که فرصتی دست داد از این دلاور که حالا نورانی تر شده بود✨پرسیدن چرا اینقدر با شوق وذوق میجنگی و آوم و قرار نداری جوابی داد که مو بر تنم سیخ شد 😮
گفت :من در موقع جنگ حضرت زینب ..سلام الله علیها.. را میبینم😳😯 که به من نگاه میکند و لبخند میزند!!!
من ابتدا باور نکردم تا اینکه آن روز آمد روز سقوط خانطومان😔من با همه ی شلوغی حواسم به "علیرضا" بود او باز شروع کرد به جنگیدن و چه جانانه میجنگید💪 و صحنه ای را که میدیدم باور نمیکردم ...این شهید بزرگوار وسط معرکه جنگ به پشت سرش نگاه میکرد و لبخندی میزد که اورا آسمانی تر میکرد🕊 این نگاه کردنش چند بار تکرار شد و من یقین کردم خود #بیبی نظاره گر ایشون هستند😭 من به فراخور کارم خودم را به جایی دیگر رساندم و در این حین مجروح شدم و دیگه چیزی نفهمیدم تا تهران ...در بیمارستان خبر #شهادت_علیرضا🕊 و چند تن ار رفقای نازنینم را دادند 😭💔
راوی: همرزم شهید مدافع حـرم
علیرضا بریری🌹
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، 😢
مهمان داشتم، به مهمانها گفتم:
شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. 🚶♀
رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم،
دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند،
یک بار دیگر بیاید ببینمش. 😭
ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد
و چه کار کردم.
رنگش عوض شد و سکوت کرد،🤔 گفتم: چه شده مگر؟ 😲
گفت: درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری شده بود😱. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ خندیدم. 😬باخنده گفت: تو نمی گذاری
من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت
من شده ای؟ بگذر از من!🙂🙃
.
.
راوی ؛همسر شهید
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
❣ماه رمضـان سال 66 بود..
در منطقه عملياتے غرب كشور بوديم نيروهايی كہ در پادگان نبے اكرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند.
🌷هوا بارانے بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود، بطورے ڪہ راه رفتن بسيار مشڪل بود و با هر گامے گِلهای زيادتری به ڪفشها مے چسبيد و ما هر روز صبح وقتے از خواب بيدار مے شديم متوجه مے شديم ڪليہ ظروف غذاے سحـری شسته شده است.
اطراف چادرها تميـز شده و حتے توالت صحرايے ڪاملا پاڪيزه است.
❣اين موضوع همه را به تعجـب وا مے داشت ڪه چه ڪسے اين ڪارها را انجام مےدهد !!!
نهايتا يك شب نخوابيدم تا متوجه شوم چه كسے اين خدمت را بہ رزمندگان انجام مےدهد! بعد از صرف سحری و اقامه ی نماز صبح كہ همه بخواب رفتند ديدم كه روحانے گردان از خواب بيدار شد و بہ انجام كارهاے فوق پرداخت و اينگونه بود كہ خادم بچه های گردان شناسايے شد.
🌷وقتے متـوجه شـد ڪہ موضوع لو رفتہ گفت : "من خاك پاے رزمندگان اسلام هستم ."
راوی : #عبدالرضا_همتی
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
شبی در خواب ....
برادرم را در گلزار شهدا خلدبرین دیدم
از هر سوی گلزار نور می تراوید ...
صورت جلیل بسیار زیبا و نورانی شده بود
خاک های جبهه که در صورتش مانده بود
مثل گوهر تابناک می درخشید ...
دست بُردم تا آنها را پاک کنم ،
او دست مرا گرفت وگفت: خواهرم پاک نکن
بگذار تا امام زمان (عج) بیاید و ببیند
که ما چه کردهایم و چگونه شهید شدیم...
روای : خواهر شهید
#شهید_جلیل_زابلی
#روحش_شاد_با_ذکرصلوات
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══
#روایتگری
💠 سر ماه از دو جا برایش فیش حقوقی آمده بود. هم فرمانده ی نیروی هوایی بود هم وزیر دفاع. حقوق وزارت خانه را پس داد. گفتم: جواد چرا اینکارو میکنی مگه روی گنج نشستیم که حقوقت رو پس میدی؟ گفت: مگه از ارتش حقوق نمی گیرم؟
گفتم: باشه خب تو داری دو جا کار میکنی. گفت: خانوم من نظامی ام دارم از ارتش حقوق می گیرم؛ دیگه نیازی به حقوق وزارت خونه نداریم.
🌺خلبان شهید جواد فکوری
🍃راوی: همسر شهید
📚منبع آسمان ۲ - ص ۲۵
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
یڪ بار سر یڪ مسئله اے با هم به توافق نرسیدیم،🤔
هر ڪدام روے حرف خودمان ایستادیم،😐
او عصبانی شد،😠 اخم ڪرد😣 و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه🏡 بیرون رفت.🚶
شب🌙 ڪه برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند😊 آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت مے خواهم.» 🙏
مے گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگے بیشتر از یڪ روز ادامه پیدا کند.»
راوی ؛#همسر_شهید_اسماعیل_دقایقے
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
#جشن_پتو
قاسم طالقانی مسئول معاونت تبلیغات و انتشارات لشکر ویژه شهدا بود. جوانی خوش سیما و صاف و ساده و جذاب. تازه از مرخصی برگشته و توی همین مرخصی ازدواج هم کرده بود.😍 شاد و شنگول و پرانرژی! گویا قرار جشن پتو برای قاسم با تلاقی نگاههای بچهها به هم تصویب شد.😉
احمد که آن روز شهردار بود در حال جارو کردن خبر آمدن قاسم را رساند.
تو اتاق مسئول معاونت، بچهها پتو به دست منتظر ورود قاسم طالقانی نشسته بودند. در باز و بسته شد و در یک چشم به هم زدن مراسم جشن پتو به بهترین روش اجرا شد.👌
چراغها که روشن شد، دیدیم محمود کاوه است که نشسته بود وسط!😳😱
همه سر به زیر و خجل شدیم.🙈 این لبخند و خنده شهید کاوه بود که تحویل بچهها میشد و همه به صرف یک لیوان چای میهمان لبخند مهربانانه کاوه.☕️
راوی: هادی جهان زاده
#شهید_محمودکاوه
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
خاطرات دلتنگی-4/
#هفت_سین_جبهه
هر «سین» که روی سفره گذاشته میشد نشانی از جنگ را با خود به همراه داشت. برخی گردانها برای تکمیل هفتسینشان مین سوسکی، مین سبدی و سیم تله انفجاری میگذاشتند، آنها هر روز با تمام این «سین»ها زندگی میکردند. «سین»هایی که پلی بود برای رسیدن به «شین» شهادت...
ادامه در↙️
https://b2n.ir/029613
➕ باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_press
#چهارپایه #روایتگری
#چهل_روایت در #چهلمین سال گرامیداشت #دفاع_مقدس (ویژه خواهران)
#روایت_پنجم 🌷
#مادران_چشم_انتظار
در اربعین حسینی و سالگرد شهادت شهید مجید پازوکی
پنحشنبه ۱۷ مهر ۹۹
ساعت ۱۶
بهشت زهرا، قطعه ۲۷
( نزدیک مزار شهید مجید پازوکی، علی محمودوند و علیرضا شهبازی )
هسته راویان نور سازمان بسیج دانشجویی
➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🏴🏴🍃✼═══┅┄
#روایتگری #شهدا
▫️اوایل جنگ سوریه مادرش در بیمارستان حضرت فاطمه الزهرا (س) کرمان بستری شد. خودش را به کرمان رساند. از کسانی که بالای تخت مادرش در بیمارستان حضور داشتند، درخواست کرد بروند. گفت امشب خودم میخواهم بمانم. تا صبح در بیمارستان ماند. کنار پای مادرش نشسته بود و پاهای مادر را بر روی پیشانی و چشمانش میکشید و اشک میریخت...
🚩 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
👈 ما همهی افقهای معنوی انسانیت را در شهدا تجریه کردیم. شهید سید مرتضی آوینی
➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
1868.mp3
زمان:
حجم:
24.47M
#روایتگری #استاد_حسن_رحیمپور_ازغدی
در مورد عملیات سخت والفجر هشت و سخنان #شهید_مهدی_شوشتری قبل از آغاز عملیات ...
➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #روایتگری #خادم_الشهداء
#علی_مرادی_کلان #یادمان_تمرچین
🔹يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مي گشتند و شهيد پيدا نمي كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مي كنيم، بعد گفتم كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست و من عنايت و لطف و عطاي فاطمه (س)
منم گداي فاطمه، منم گــــــداي فاطمه (س)
📲 ارسالی از:
خادم الشهداء علی مرادی/اردبیل
➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄