eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
5.6هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
74 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
♡مِنَ المومِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عهَدُواللهُ عَلَیه فَمِنهُم مَّن قَضی نَحبَه وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبدِیلا♡ 🍃حکایت مردانیست چون ... آفریده می‌شوند برای پایبندی به هزار و اندی سال پیش؛ آن هنگام که تیرِ دشمن، قامتِ خونِ خدا را نشانه می‌گرفت، سعید نامی، با جان از امامش حفاظت کرد. سعید بن عبدالله، روی دستان امامِ زمانش جان سپرد در حالی که بدنش آماجِ تیرهای دشمن شده بود. 🍃هزار و اندی سال بعد؛ پسری زاده شد، تا بعدها سپر امام زمانش باشد...سعید کمالی. شاید الگوی او نیز در فداکاری و ایثار، باشد...! که واپسین لحظات اخر از سَروَرش پرسید: "آیا من وفا کردم؟" هدفش، رضای خدا بود...به طوری که حقوق تدریسش را برمی‌گرداند تا فقط برای رضای خدا کار کرده باشد🌺 🍃محاسبه می‌کرد...شاید برای آنکه دست و پایِ نفسِ سرکش؛ بال و پرِ پریدنش را نبندد!! بود و رُک!هیچ گاه بالابودن درجه نظامی‌اش باعث نشد احترام به رفیق بزرگتر را فراموش کند. نه او را به نام کوچک می‌خواند و نه جلوتر از او حرکت می‌کرد💕 🍃چشمانش را حفظ می‌کرد می‌خواست با آنها؛ صورت آسمانی امامش را ببیند. نقطه وصلش را کنار یافته بود. روز درگیری داوطلبانه به قلبِ میدان زد...او از همه چیز دل بریده بود. سعید راه که نه؛ گویی پرواز می‌کرد به سمت ملکوت. 🍃کسی چه می‌داند! شاید آن زمان که به بالینش آمده بود، مثل سعیدبن‌عبدالله، از وفاداری اش پرسیده و پاسخ ارباب، لبانش را به لبخند آذین بسته باشد. سعید را کربلای آسمانی کرد... 🍃آری؛ "از مومنان مردانی هستند که به آنچه با خدا پیمان بستند صادقانه کردند. برخی از آنان پیمانشان را به سرانجام رساندند [به شهادت نائل آمدند] و برخی از آنان [شهادت را ] انتظار می‌برند و هیچ و تبدیلی در پیمانشان نداده اند." ؛ وفادار به عهد🥀 ✍نویسنده : 🌺 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۸ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : ساری 🕊🕊🕊 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🏴ماه محرم نوید به روایت خواهر شهید نوید... و غیر از پیراهن مشکی، رنگ دیگری نمی‌پوشیدی. چقدر محرم‌ها دلم برایت تنگ می‌شد. کم خانه می‌آمدی. وقتی می‌دیدمت با ذوق می‌آمدم سمتت و می‌گفتم: «به به آقا نوید، بیا ببینمت داداش گلم.» همیشه می‌گفتى: «حیفه از این فرصت محرم غافل بشیم. این روزا هرچی بیداری بکشیم بیشتر می‌بَریم!» تو بُردی نوید. بازی عاقبت به خیری را بردی. دل همه ما از نبودنت خون است؛ ولی خوشحالیم. برای خودت خوشحالیم. حالا وقتی به قاب عکست نگاه می‌کنیم، آرامش و رضایت را توی چشم‌هایت می‌بینیم. تو برای ما زنده‌تر هم شده‌ای. 🌹 📚برشی از کتاب شهید نوید خبرگزاری دفاع مقدس 🕊🕊🕊 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
هروقت‌خواستۍگناه‌ڪنۍ یڪ‌لحظہ‌وایسا؛👆🏻 بہ‌نَـفست‌بگـو'.🌸 اگھ‌یڪ‌باࢪدیگھ‌وسوسم‌کنۍ شکایـتـت‌رو‌بھ‌امام‌‌حُسِین‌میڪـ‌نم💛 - حـالااگـرتونسٺۍ‌حُـرمـٺ‌آقـا روبشڪنی؛ بروگناه‌ڪن(:"🌱 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
❤️ اِلهے، اَتُحْرِقُ بِالنّارِ قَلْبی، وَ ڪانَ لَڪَ مُحِبّا؟ خدای من آیا قلبم را در آتش مے سوزانے در حالے ڪه سرشار از تو بوده؟ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
اصرار داشتند هرچه زودتر در بهترین حالت را ملاقات ڪنند. نبودند اما ما تازه مےخواهیم سعۍڪنیم ڪه نڪنیم:) ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
●شهدا مسافران جنت رضوان هستنند که بال ملائک فرش قدوم آن هاست که ملائک عالم قدس بدان تبرک می جویند ولی زمینیان از مقام آنان بی خبر اند... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
••عاشقے بہ سن و سال نیست! ••دلت که عاشق باشد♡ ••آسمان آغوش میگشایدシ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
استاد مطهری میگن که: اینکه من بیام سنگ ریزه بریزم تو دهنم که حرف نامربوط نزنم و کم تر بشه حرف زدنم شاید خوب باشه، ولی نیست!!! اینکه تو ازاد باشی و رعایت کنی قشنگه...:)) ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
❤️فقط بخونید حضرت علی" فرمودند: وقتے یک انسان جوان توبه مے ڪند از مشرق تا مغرب قبرستان ها براے چهل روز از عذاب قبر نجات داده میشوند. 🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
دلم "تنگ" است، برای یک "دل‌تنگی" از جنس جا ماندن... که درمانش "رسیدن" باشد؛ رسیدن به قافله "یارانی سفرکرده" منِ باید حسرت رفتن بکشم... شهدا نگاهی گمنامی ارزوست ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
4_5816808353686357465.mp3
1.24M
. دِلگےر ‌نباش ! دلت ڪه‌گیر ‌باشد رها ‌نمیشوے . . یادت‌باشد خدا بندگانش‌ رو ‌با آنچه‌ بدان‌ دل ‌بسته‌اند مۍ ‌آزماید :) ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
سلام محمد جان! خوبی عزیز برادرم؟ معلوم هست که خوبی... در جوار خداوند و اولیاء الله بودن خوب بودن هم دارد... محمدجان! دلتنگ که میشوم،تنها پناهم، عکس های توست.... چقدر هم خوب نگاه میکنی.... میشود نگاهی بر دل من کنی؟ برادر شهیدم، به نگاهت محتاجم. دعایم کن.دوستت دارم. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
ای رفیق ... به وصل خود دوایی ڪن دل دیوانہ ما را ... 🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
چند صباحیست که شهدا هم .... جای خالی تان در کوچه و پس کوچه های روز مرگی ام نمایان است... خشاب ایمان خالی شده ...و سقف سنگرم چکه میکند ... دیگر در برابر گناه ایمن نیستم .. عطش..نفس..امانم را بریده... قادر به تحمل نفس کشیدن در هوای بی هوای گناه نیستم .. کمی هوا لطفا... شهدا دستم را بگیرید ...ب کمک نیاز دارم شهدا نگاهی التماس دعا ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🍃🌸 نمیشوے اگـر شبیه ترینِ شهدا نباشی شهدا خود را لابلاے تاریڪے شب گم ‌ڪردند ڪه عاقبت خدا پیدایشان ڪرد و شدند پیدا شده ے یار.... خودت را شبیه ترین ڪن تا شهیدت ڪنند... .. ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
گفته بودی که حــرم می برمت ممنونم از پذیرایــی و لطــف و کرمـت ممنونم خواب‌خوش‌بودکه‌آخرتو محقق‌کردیش اربعیــــن پای پیــــــاده حرمـت ممنونم 📸شهید مدافع حرم ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حضور قلب 🔰 من دائم در نماز حواسم پرت می‌شه. چه‌ کار کنم که در نماز حواسم جمع بشه و حضور قلب داشته باشم⁉️ پاسخ را از زبان آیت الله مجتهدی تهرانی بشنوید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ اذان مغرب به افق اهواز 19:43 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹 🍃مطلع الفجر🍃 "ادامه قسمت چهل و پنج" 🔺راوی:حسين الله کرم در جبهه مياني با تصرف چندين تپه و رودخانه، نيروها به سمت تپه هاي انار حركت كردند. دشمن ديوانه وار آتش ميريخت. بعضي از گردان‌هابا عبور از تپه ها، به ارتفاعات شياكوه رسيدند. حتي بالاي ارتفاعات رفته بودند. دشــمن مي دانست كه از دســت دادن شياكوه يعني از دست دادن شهر خانقين عراق، براي همين نيروي زيادي را به سمت ارتفاعات و به منطقه درگيري وارد كرد. نيمه هاي شــب بيسيم اعلام كرد: حســن بالاش و جمال تاجيك به همراه نيروهايشــان از جبهه مياني به شياكوه رسيده‌اند و تقاضاي كمك كرده‌اند . لحظاتي بعد ابراهيم تماس گرفت و گفت: همه ارتفاعات انار آزاد شده فقط يكي از تپه‌ها كه موقعيت مهمي دارد شــديداًمقاومت مي‌كند ، ما هم نيروي زيادي نداريم. به ابراهيم گفتم: تا قبل از صبح با نيروي كمكي به شما ملحق مي شوم. شما با فرماندهان ارتش هماهنگ كنيد و هر طور شده آن تپه را هم آزاد كنيد. همــراه يك گردان نيروی کمکی به ســمت جبهه ميانــي حركت كرديم. در راه از فرماندهي ســپاه گفتند: دشــمن از پاتك به بستان منصرف شده، اما بســياري از نيروهاي خودش را به جبهه شما منتقل كرده. شما مقاومت كنيد كه ان‌شاءالله سپاه مريوان به فرماندهي حاج احمد متوسليان عمليات بعدي را به زودي آغاز مي‌كند در ضمن از هماهنگي خوب بچه‌هاي ارتش و سپاه تشكر كردند و گفتند: طبق اخبار به دســت آمده تلفات عراق در محور عملياتي شما بسيار سنگين بوده. فرماندهي ارتش عراق دستور داده كه نيروهاي احتياط به اين منطقه فرستاده شوند. هوا در حال روشــن شدن بود. در راه نماز صبح را خوانديم. هنوز به منطقه انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلی پيچك در جبهه گيلان رب همه ما را متأسف كرد. به محض رسيدن به ارتفاعات انار، يكي از بچه‌ها با لهجه مشهدي به سمت من آمد و گفت: حاج حسين، خبر داري ابراهيم رو زدن!! بدنم يكدفعه لرزيد. آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چي شده؟! جواب داد: يه گلوله خورده تو گردن ابراهيم. رنگم پريد. ســرم داغ شــد. ناخودآگاه به سمت ســنگرهاي مقابل دويدم. در راه تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور مي شد، وارد سنگر امدادگرشدم و بالاي سرش آمدم. گلوله‌ای به عضلات گردن ابراهيم خورده بود. خون زيادي از او می رفت. جواد را پيدا كردم وپرسيدم: ابرام چي شده؟! با كمي مكث گفت: نميدونم چي بگم. گفتم: يعني چي؟! جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت كرديم كه چطور به تپه حمله كنيم. عراقيها شــديداً مقاومــت مي‌كردند نيروي زيادي روي تپــه و اطراف آن داشتند. هر طرحي داديم به نتيجه نرسيد. نزديك اذان صبح بود و بايد كاري مي كرديم، اما نمي دانســتيم چه كاري بهتره. يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقي ها حركت كرد و بعد روي تخته سنگي به سمت قبله ايستاد! بــا صداي بلند شــروع به گفتن اذان صبح كرد! ما هــر چه داد مي زديم كه ابراهيم بيا عقب، الآن عراقي‌ها تو رو ميزنن، فايده نداشت. تقريبًا تا آخر اذان را گفت. با تعجب ديديم كه صداي تيراندازي عراقي‌ها قطع شده! ولي همان موقع يك گلوله شليك شد و به ابراهيم اصابت كرد. ما هم آورديمش عقب! 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
میگفت: من یڪ چیزی فهمیده ام... خدا شــهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار، سختڪوش بوده اند! • 🌙 🕊🕊🕊 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_937038773.mp3
1.82M
روز 146 ام عزیزان شهدا ! 😊 🌹 دعای عهد فراموش نشه اگه نخوندی تا قبل ظهر وقت داری ________________ اگر چهل روز 0⃣4⃣خوندی ان شاء الله از یاران امام زمان🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهی بود و ان شاء الله حضرت رو زیارت😍 خواهی کرد ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]