eitaa logo
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
4.8هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
74 فایل
🕊️این کانال دلی است و شما دعوت شهدایید🕊️ سروش ، شاد ، روبیکا ، ویراستی⇣ @rahiankhuz مدیر⇣ @jamandehazsoada گروه مطالب ارزشی⇣ https://yun.ir/t1vozb کانال فاتحان نُبُل و الزهرا⇣ @fatehan94 برای تبادل⇣ @Rahyan_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 کارامتی از مدتی بود کتاب یاران ابراهیم رو میخوندم تو کتاب داستان شخصی بود که از داداش ابراهیم خواسته بود نماز اول وقت خونش کنه و لطف شهید شامل شده بود.ایشون میگفتن یه حسی ناخودآگاه من رو می‌ کشوند به سمت نماز اول وقتو... منم از داداش ابرام خواستم به منم کمک کنن که نمازم اول وقت باشه که منم حالات همین فرد بهم دست و سعادت داشتم بخونم ولی متأسفانه بخاطر گناهان یا شاید اینکه خودم نخواستم این توفیق از من سلب شد دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 سلام وقتتون بخیر من دختری بودم مذهبی اما خوب نماز هامو زیاد بهشون توجه نمی کردم یا گناه هایی مثل غیبت و مسخره واسم عادی شده بود که یه روز تو مدرسه گفتن‌ که قراره اردو راهیان نور ببرن من و چند تا از دوستام اسم هامون رو نوشتیم و رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت ولی خوب زیاد از لحاظ معنوی اونجا رو درک نکرده بودم چند ماه از اومدنمون‌ گذشته بود که دیدم حالم‌ واقعا خیلی بده و دلم اون گریه های شلمچه رو میخواد به دوستم پیام دادم و گفتم من دیگه نمیتونم دیگه طاقت‌ ندارم فرداش‌ عصری دوستم زنگ زد گفت که از طرف بسیج میبرن‌ راهیان‌ نور اصلا باورم نمیشد‌ دوباره اسم هامون و نوشتیم و رفتیم این سری دیگه اوضاع خیلی فرق کرده بود به هر یادمانی که می رسیدیم اشک های من جاری میشد و اصلا دست خودم نبود اونجا از شهدا خواستم که کمکم‌ کنن که گفتم کمک کنید بتونم‌ کسی بشم که شما میخواید وقتی که برگشتیم اصلا خود به خود نماز هام اول وقت شد زیارت عاشورا و دعای توسلم‌ تا به الان هر روز خوندم و یه روزم ترک نکردم به فکر خادمی شهدا افتادم قبل این خیلی تلاش کرده بودم که خادم الشهدا بشم‌‌ اما اصلا نمی شد یه شب با شهید حمید سیاهکالی مرادی حرف زدم‌ گفتم تو رو خدا کمکم‌ کنید یه جوری یه طوری جور کنید من خادم الشهدا بشم همون شب دوباره به اقایی‌ که مسئول راهیان نور بود زنگ زدم اصلا به صورت خیلی عجیبی‌ قبول کردن و همون ماه من و دوستم رو به عنوان خادم عازم جنوب کردند و اینکه این همه نوشتم‌ تا بگم که اگه از شهدا کمک بخواید حتما نظری به تو خواهند‌ کرد و عاقبت بخیر میشید‌ . یا علی 😊 دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
داستان جالب مبینا خانم رو هم بخونید 💌 من اوایل مذهبی نبودم. نه بی حجاب بودم نه باحجاب! همین قدر که موهام بیرون بود. نماز به زور می خوندم که مامانم چیزی نگن، خدا رو هم قبول نداشتم، اهل بیت رو هم همین طور. محرم که شد مامانم گفتن زشته دیگه تو بزرگ شدی موهاتو بپوشون. نمی دونم چی شد که بی دلیل قبول کردم. پنج روز محرم گذشت، برای اولین بار توی روضه امام حسین علیه السلام گریه کردم. بعد از این پنج روز تصمیم گرفتم لباس سیامو تا روز آخر اربعین در نیارم. هرجا می رفتیم مانتو، شلوار و شال سیاه میذاشتم و موهامو می پوشوندم. (قبل از تحولم گاهی ممکن بود اگه پسری رو میدیدم نگاش میکردم؛ اما از همون روزی روضه ها شروع شده بود به هیچ نامحرمی نگاه نکردم.) نمازمو جدی گرفته بودم و به موقع می خوندم و هنوزم همین طوره، یهو یه چیزی جرقه زد توی ذهنم."برو یه سجاده پیداکن برا خودت" پاشدم رفتم توی اتاق، یه سجاده بنفش داشتیم اونو برداشتم با یه چادر رنگی. هر شب و روزم این بود که از موقع اذان بشینم پای سجاده تا یه ساعت بعد. فکر میکردم. یه جایی درباره امام زمان عج خوندم. احساس گناه میکردم. چرا من این همه دلشو شکستم؟ چرا کاری کردم که به خاطر منه بی ارزش گریه کنه؟ توبه کردم. یه دفتر برداشتم هربار بعد نماز می نشستم می نوشتم. با حضرت مهدی عج درد و دل میکردم. می گفتن حضرت مهدی بابای ماست. منم بعد یه مدت بهشون گفتم بابامهدی. یه روز گوشیم دستم بود داشتم تحقیق میکردم درباره دین و خدا،چشمم خورد به یه رمان! رفتم داخل لینک و شروع کردم. رمان رو خوندم اخر سر رسیدم به این اسم "شهید مدافع حرم محمد دهقان فرد"* کنجکاو شدم. گفتم شاید واقعا یه شهیدی به این نام هست. رفتم توی گوگل و اسم شهید رو زدم عکس "شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری" اومد برام. جذبش شدم ناخواسته... از اون روز شدن برادر شهیدم. چند وقتی که گذشت، چادر خواستم بابام میگفتن حجاب داشته باش ولی چادر نه. دلم چادر می خواست. هرچی به بابام گفتم مخالفت کردن. متوسل شدم به داداش محمدرضا! بهش گفتم داداش من چادر می خوام، چیکار کنم؟ تو رو خدا حاجتم و بده! من کسیو جز تو ندارم:( چند روز بعد وقت ناهار بود، غذا که تموم شد کنار بابام نشستم و باز گفتم: بابا من چادر می خوام میشه بگیرین برام؟ یه جمله ای گفتن که باورش خیلی سخت بود برام با اون همه مخالفت و دست به دامن مامان شدن و... حالا بابام میگفتن "چرا از من می پرسی اگه چادر می خوای برو با مامان بگیر!" از همون روزا تا الان شهید دهقان امیری شده داداشم. تازگیا کتابی که زندگینامه داستانی ش هست رو هم پیدا کردم.* *نام رمان ناحله می باشد. *زندگینامه شهید محمد رضا دهقان امیری کتاب "یک روز بعد از حیرانی" است. شهید محمد رضا دهقان امیری🌷 (مدافع حرم) نام پدر: علی ولادت: 1374/1/26 شهادت:1394/8/21 محل شهادت: حلب / سوریه دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 سلام روزتون بخیر شاید دو سه سال پیش بود یه شب وقتی خوابیدم توی خواب دیدم توی یه جمعی نشسته‌ام شبیه به یه مهمانی بزرگ بود، دور تا دور اون سالن ادم نشسته بود اما من صورت هیچ کدوم از مهمون هارو ندیدم و اصلا نمی شناختم شون بجز یکیشون.. و اون یکی هم بود🌹 که کمی با فاصله اما کنارم نشسته بود. دقیقا خواب رو یادم نمیاد اما توی اون مهمانی، شهید مثل اینکه بخواد یه نکته ای رو به من یادبده و من نکته رو متوجه شدم و یادم موند بعد از این صحنه شهید حججی رو در جای دیگه ای دیدم، دیگه توی اون مهمانی نبودیم نمیدونم چرا، اما ازش پرسیدم موقعی که سر از بدنت جدا شد، خیلی درد داشت؟😭 یا صاحب الزمان💔 و شهید فقط لبخند زد و سکوت کرد..🕊 دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 توسل به شهید مدافع حرم محمد تاجبخش من از تابستون دارم درس میخونم واسه کنکور اصلا تراز قلم چیم تغییری نمیکرد ینی ۸ تا آزمون دارم شایدم ۹ تا همش تو ۴۷۰۰ تا ۴۹۰۰ بود امسال مدرسه هم رفتم بعد دوتا آزمون دادم و ترازم افتضاح شد ینی افتضاح تلاش میکردمو اینا بعد من اصلا اهل نماز و روزه و اینا هم‌نبودم بعد ببینید عین یه جزرقه به همین مولا قسم گفتم بزار از خدا کمک بخام اومدم نیت کردم نماز خوندم بعدم متوسل شدم به شهید مدافع حرم محمد تاجبخش و خیلییی عجیب بود برام ترازم کشید بالا تا ۵۰۰۰ روزانه منی که نهایت ۳ ساعت درس میخوندم درس خوندم رسید به ۵.۶ ساعت خیلیییی خوب بود یعنی اصلا باورم نمیشد فقط میتونم بگم شهدا معجزه میکنن معجزه به همه توصیه میکنم یه شهیدی رو مد نظر داشته باشن باهاش حرف بزنن بخدا خیلی تاثیر داره بعد من سردرد تنشی دارم که دقیقا تو آزمون و امتحان درد میگیره و ببشتر امتحاناتم خراب میشه اونم کلا از بین رفته😍😍😍 راستی اون ذکر الهی به رقیه سلام الله علیها رو هم خیلیییی تکرار میکردم عالی بود ان شاءالله سال دیگه پیام بهتون میدم و میگم که پزشکی قبول شدم 😍 دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 ارتباط معنوی با شهید مدافع حرم محسن حججی من۹سالم بود با شهید محسن حججی اشنا شدم از همون ۹سالگی شد برادر شهیدم تا الان که،۱۴سالم هست ۱۳سالگی بت چند بهانه ولش کردم بعد از ۱۲۰روز بعد دوباره به یادداداش محسن افتادم صداش زدم اونم دوباره جوابمو داد بااینکه من بی وفایی کردم در حق داداشم اما اون دوباره دستمو گرفت ولم نکرد هروقت خواستم زمین بخورم دستمو گرفت و نذاشت زمین بخورم من الان ۱۴سالم هست و عاشق داداشم هستم ومطمئنم هیچ وقت منو ول نکرد مثل یک برادر پشتم بود همیشه میگن باشهید رفیق بشی شهید میشی من شهادتم رو از داداش محسن گرفتم و... والان با کمک داداش محسن سعادت این رو پیدا کردم که بروم راهیان نور و سر مزار عزیز ترین کسم داداش محسنم ای عزیز برادرم ای عزیز آسمانی من برادرشهیدم داداش محسن من عشق را از تو آموختم. آموختم رسم مردانکی را داداش محسن عزیزدلم جانم را که هیچ جهانم را فدای فرشته آسمانی مثل تو میکنم رسم شهادت و شهادت پروری را از شما آموختم دروجودم چنان شعله ور گشته این عشق که هیچ گونه نمی توانم از فورانش کم کنم کاش بتوانم تو را از خودم راضی نگه دارم اما میدانم گاهی گناهانم باعث رنج تو میشود و دوست دارم لیاقت این رو داشته باشم اینگونه شهید بشوم که شما شدی 🖤 این حسی که الان دارم رو با وجود داداش محسن حس کردم هیچ وقت نمیخوام این حس رو از دست بدم🥹☺️ دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 سلام وقتتون بخیر شاید اهل فوتبال باشین ولی اگر هم نیستین بازم این خاطره رو بخونین ... من چند روز بود که داشتم کتاب سلام بر ابراهیم۲ مربوط به شهید ابراهیم هادی رو میخوندم و هنوز بهش توسل نکرده بودم شب بود فوتبال مقدماتی جام جهانی ایران و قطر شروع شد و شک داشتم که ایران بتونه ببره و با علاقه نشستم به تماشا کردن ولی دیدم قطر یه گل رو به ایران زد آخرای نیمه اول و خب چون تیم قطر یه بازیکن خیلی حرفه ای به نام اکرم عفیف داشت واقعا ناامید شدم و خیلی ناراحت بودم ناگهان توی دلم به ابراهیم هادی توسل کردم بهش گفتم شهید هادی اگه تو دوست داری برادرم بشی اگه واقعا به خاطر رضای خدا رفتی یه کاری کن امشب ایران ببره منم الان برات صلوات میفرستم شروع کردم به صلوات فرستادن بعد دیدم ناگهان یه دفعه یه گل خیلی خوشگل زدن خیلییی خوشحال شدم ... بعدش نیمه اول تموم شد باز فوتبال شروع شد و من همونطور برای ابراهیم هادی هنوز صلوات میفرستادم نفهمیدم چطوری ایران ۵ تا گل دیگه هم زد ولی نامردا ۴ تا رو قبول کردن ولی خیلییی عالییی بود خودم تعجب کرده بودم و ایران ۴ به ۱ قطر رو برد واقعا اون شب رو هیچ وقت یادم نمیره🙂 اگه اینو خوندین یه صلوات به شهید ابراهیم هادی هم هدیه کنین حتما جوابتونو میده❤️ دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 سلام همه از شهدای اسم و رسم دار گفتن🙂 اما من اومدم از شهید گمنام بگم امسال سر کلاس بودم که اومدن گفتن برای راهیان نور اسم مینویسیم خیلی خوشحال شدم اسم خودم و دوستمو نوشتم(پارسال هم با دوستم برای اولین بار رفتیم) گفتن که قرعه کشی میکنن و اسم هرکسی در بیاد میتونه بره من یکم ناامید شدم گذشت تا روز قرعه اسم دوستم در اومد ولی من نه دلم گرفت و گریه کردم گفتم یعنی انقدر بدم که شهدا نمیخوان من برم همون لحظه گفتن یک نفر گفته نمیتونه بیاد و اسم منو نوشتن اما استرس داشتم که نکنه یکدفعه ای نشه و نتونم برم اما بلاخره رفتم روز آخر که میخواستیم برگردیم رفتیم سر مزار چند شهید گمنام من سر مزار یک شهید گمنام نشستم و درد و دل کردم بعد یه نگاهی انداختم به اطراف گفتم یعنی واقعا از بین این همه آدم اصلا صدای منو میشنوی اگه صدامو میشنوی یه نشونه بهم بده چند لحظه بعد اعلام کردن که تربت کربلا آوردن و قرعه کشی میکنیم و تقدیم میکنیم و چند لحظه بعد اسم منو خوندن🥺واقعا فکر نمیکردم شهید گمنام انقدر زود جوابمو بده و الان که بیشتر از یکماه هست که برگشتم هنوز نگاه این شهید رو توی زندگیم احساس میکنم امیدوارم قسمتم بشه و برم خادمی شهدا دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
💌 سلام راستش با وجود اینکه متحول شدم و خدارو شکر ایمانم رفته بالا اما هنوز مطمئن نیستم که این اتفاقی بوده یا واقعا کرامت شهید بوده اما خواستم باهاتون درمیون بزارم شاید شما منو مطمئن کردین. شهریور ماه بود و تازه داشت حالات معنوی در من شکل میگرفت و خیلی میدیدم که همه دارن از خواص نماز شب میگن یه حاجتی داشتم و به همون نیت یه شب نماز شب خوندم اما نشد خیلی ناامید شدم با خودم میگفتم لابد اشتباهه لابد دروغه تا اینکه یه شب یه شهید اومد به خوابم از اون خواب حتی شکل و شمایل مزارش و راهی که رفتیم یادمه اما خودش نه، به من گفت هر چی داری از اون نماز شب داری، بعد که بیدار شدم با خودم فکر کردم شاید واقعا به صلاح نبوده و الان هم به این نتیجه رسیدم که اون چیزی که میخواستم واقعا باعث تباهی من میشد گذشت تا اینکه مدرسه میخواست سفر راهیان نور ببره اما من اسمم در نیومد دلم خیلی گرفته بود با خودم گفتم اگر اون شهید راست میگفت و نماز شب خوبه پس این سفر رو هم خدا باید جور کنه خلاصه باورم نمیشد خیلی اتفاقی اومدن گفتن که جور شد و یه نفر انصراف داده جا باز شده و از همه عجیب تر اون مسیری که میگذشتیم همون مسیری بود که تو خواب دیدم اما بازم شهید رو نتونستم پیدا کنم حس میکنم یه شهید گمنام بود چون اونجا هم با شهدای گمنام خیلی بیشتر حس میگرفتم و بعد از اون سفر خیلی عوض شدم و حتی دنبال اینم که خادم شهید بشم اما میگن از درسات عقب میمونی درسته؟ به نظر شما چیکار کنم هم از درسام عقب نمونم هم این راه رو ادامه بدم و به خدا نزدیک بشم؟ راستی ممنون از کانال خوبتون چون یکی از کمک ها برای تحول من بود🌺 و اینکه لطفا تو کانالتون بزارین دخترا با وجود اینکه نمیتونن برن جنگ و شهید بشن چطوری میشه سرنوشت شون با شهادت رقم بخوره؟ التماس دعا دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید
🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
اگر خودتان تجربه کرامات شهدا را دارید برای بنده بفرستید @jamandehazsoada
کرامت شهدا و راهیان نور 💌 سلام وقتتون بخیر از کرامت شهدا بخوام براتون بگم من یه دختری بودم که هم مذهبی بودم هم نبودم،چادر سرم میکردم،ولی نماز نمیخوندم،تو مهمونی‌ها هم حجابم خوب نبود،شهدا رو هم قبول نداشتم... قبل از اینکه وارد کلاس دهم بشم،یه دفعه حالم ریخت به هم،قشنگ حس کردم شیطان در من نفوذ کرد،خدا رو قبول نداشتم،اهل بیت رو قبول نداشتم،شهدا هم که از قبل قبول نداشتم ۳ ماه بعد معاونمون گفت بسیج،راهیان نور میبره،منم با شک اسممو دادم رفتیم راهیان نور،روز اول گناه کردم و اصلا حس و حال معنوی نگرفتم،چون اصلا وقتی میگفتن ما میریم راهیان نور متحول میشیم،مسخره‌ام میومد و قبول نداشتم روز دوم رفتیم طلائیه،نمیدونم چرا اینقدر عاشق طلائیه شدم...ولی باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد تا اینکه روز بعدش رفتیم شلمچه... روی تپه‌ی سلام... لب مرز نشسته بودما ولی نمیتونستم برم کربلا، از شرمندگی شهدا... قشنگ یادمه یه جایی از روضه تو شلمچه،مداح میگفت یه شهیدی بوده،بین سربندها دنبال سربند یا حضرت زهرا(سلام الله علیها)میگشته،بهش گفتن چرا اینکارو میکنی،گفته اخه من مادر ندارم،مادرم حضرت زهراست😭 یه جایی دیگه میگفت شما دخترید،باباهاتونو خیلی دوست دارید،ولی ازتون میخوام بپرسم تا حالا چند بار دست باباهاتونو بوسیدید؟حتما تا الان چندبار زنگ زدن،گفتن حالت خوبه دخترم؟یه دختر شهید بوده،استخونای پدرشو میارن،دختر میگه کفن بابامو باز کنید،میگن استخونه چیزی نیست،میگه باز کنید،کفن رو باز میکنن،میگه استخون دست بابامو بدید،استخون دست باباشو که میگیره میکشه رو سرش...میگه آخیش...چقدر نوازش پدر خوبه...😭 فرداش رفتیم معراج شهدای اهواز و اونجا بود که فهمیدم چقدر از قافله عقبم... حقیقتش برادر شهیدم رو اونجا انتخاب کردم،توی اروند رود،بدون هیچ پیش زمینه‌ای عکس شاسی شهید حججی رو گرفتم،اومدم خونه با خودم گفتم تو بدون هیچ تصمیم خاصی این عکسو گرفتی و برای اولین بار تو اتاق گذاشتی...از اونجا به بعد من برادر شهیدمو انتخاب کردم... دعـ @rahiankhuz ✉️ـوت شهدایید