همین نثار تو عاشق نه جان تواند کرد
که بیش از آنی اگر باشد، آن تواند کرد
رفیق قافلهی تو، اسیر فاصله نیست
که با تو دل، سفر لامکان تواند کرد
کسی که روز فراق تو میکند پیرش
شب وصال تو بازش جوان تواند کرد...
به پشتگرمی مهرت مرا به سینه دلی است
که با ستاره و مه، سر گران تواند کرد!
کسی که همسفری با تو، عین بودن اوست
چگونه ترک تو و کاروان تواند کرد
طلسم عشق تو نازم که با حراست آن
حذر ز وسوسهی جادوان تواند کرد
دلم برای تو دیگر نه آن چنان تنگ است
که اشک، عقدهگشایی از آن تواند کرد
تغزّلی که به شرح وصال خود دارد
غم فراق تو را، کی بیان تواند کرد؟!
🌘✨
#حسین_منزوی