مثل همیشه خسته وکوفته از شکار برگشته بود غلامی جلوآمد و کاسه ی آبی به دستش داد حمزه پر دستار از چهره بازکرد و جرعه ای آب نوشید مانند همه روزه که بعدازشکاربه طواف کعبه می پرداخت به کنارکعبه رفت تاطوافش را شروع کند
ناگاه خواهرش عاتکه به اونزدیک شد وگفت:
ای ابوعماره نبودی ببینی که امروز برادرزادیمان محمد درکنارکوه صفا صحبت میکرد ابوجهل جلورفت وسخن اورا قطع کرد و به او ناسزا گفت
حمزه باشنیدن این سخن مثل شیرزخمخورده غرید از چشمانش غضب و خشم میبارید سریع به کنار سایه بانی رفت که بزرگان قریش آنجا مینشستند سرش را دور داد و ابوجهل را نگاهی کرد
ابوجهل نفسش در سینه حبس شده بود بااینکه کم کسی نبود هم بزرگ قبیله بود و هم پهلوان اما کسی جرات نداشت مقابل حمزه بایستد
حمزه جلو رفت و کمانش را بلندکرد وبه سرابوجهل کوبید خون از سرابوجهل جاری شد بنی مخزوم جمع شده تا ابوجهل رانجات دهند اما حریف حمزه نمیشدند پس از ضربات محکمی که حمزه به سر ابوجهل کوبید فریادزد:
گمان کرده ای میتوانی محمدفرزندبرادرم رابیازاری من به دین او درآمده ام و حامی او خواهم بود...
به این طریق حمزة بن عبدالمطلب به دین مبین اسلام نائل آمد وبا ورود او به اسلام مسلمانان بازوی پولادینی پیداکردند
حمزه قبل از مسلمان شدن هم حامی رسول الله بود اما اسلامش را ظاهر نمیکرد ولیکن با ظاهر کردن اسلامش مشرکین باوجود عموهای عزیزی چون ابوطالب وحمزه دیگر نتوانستند زیاد پیامبررا آزاردهند...
#سالروز_شهادت_حضرت_حمزه
@rahimiseyed