«منادی بالقرآن»
ترجمه تفسیر المیزان : آیات ۱۷ تا ۲۴ سوره الحج
[سوره الحج (22): آيات 17 تا 24] إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (18) هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21) كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (22) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ (24) ترجمه آيات كسانى كه ايمان آوردند و آنان كه يهودى شدند و صابئى ها و نصارى و مجوس و كسانى كه شرك آوردند خدا در روز رستاخيز ميانشان امتياز مى نهد، و از هم جدايشان مى كند كه خدا به همه چيز گواه است (17). مگر ندانى كه هر كه در آسمانها و در زمين هست با خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جانوران و بسيارى مردمان خدا را سجده مى كنند و بسيارى نيز عذاب بر آنها محقق شده و هر كس كه خدا خوارش كند ديگر كسى نيست كه او را گرامى بدارد كه خدا هر چه بخواهد مى كند (18). اين دو طايفه دشمنان هم هستند كه در مورد پروردگارشان با يكديگر مخاصمه كرده اند، و كسانى كه كافرند برايشان جامه هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى شود (19). كه امعاء ايشان را با پوستها بگدازد (20). و برايشان گرزهايى آهنين آماده است (21). هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند (گويند) عذاب سوزان را بچشيد (22). خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود (23). آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند (24). بيان آيات بعد از آنكه در آيات سابق اختلاف مردم و خصومت آنان را در باره خداى سبحان نقل كرد كه يكى تابع پيشوايى گمراه كننده است و ديگرى پيشوايى است گمراه كننده كه بدون علم در باره خدا جدال مى كند، و يكى ديگر مذبذب و سرگردانى است كه خدا را در يك صورت مى پرستد و در ساير صور به شرك قبلى خود بر مى گردد و ديگرى به خداى سبحان ايمان دارد و عمل صالح مى كند، اينك در اين آيات مى فرمايد كه خدا عليه ايشان شهادت مى دهد و به زودى در روز قيامت ميان آنان داورى مى كند در حالى كه همه خاضع و مقهور او هستند و در برابر عظمت و كبرياى او به سجده در مى آيند، سجده حقيقى- و لو اينكه بعضى از اينان يعنى آنهايى كه عذاب بر آنان حتمى شده بر حسب ظاهر از سجده امتناع كنند- آن گاه اجر مؤمنين و كيفر غير مؤمنين را بعد از فصل قضاء در قيامت بيان مى كند. [مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا"،" الَّذِينَ هادُوا"،" نصارى"،" صابئين"،" مجوس" و" الَّذِينَ أَشْرَكُوا" كه فرمود:" خدا در قيامت بين آنان حكم به حق مى كند"] " إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ..." مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا" به قرينه مقابله كسانى است كه به محمد بن عبد اللَّه (ص) و كتاب و قرآن ايمان آوردند. و مراد از" وَ الَّذِينَ هادُوا" گروندگان به موسى و پيامبران قبل از موسى است كه در موسى توقف كردند و كتابشان تورات است. كه بخت نصر پادشاه بابل وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شد قبل از مسيح آن را سوزانيد و مدتها به كلى نابود شد تا آنكه عزراى كاهن در اوايل قرن ششم قبل از مسيح در روزگارى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح نموده و بنى اسرائيل را از اسارت نجات داده به سرزمين مقدس برگردانيد آن را به رشته تحرير در آورد. و مراد از" صابئين" پرستندگان كواكب نيست به دليل خود آيه كه ميان صابئين و مشركين مقابله انداخته بلكه- به طورى كه بعضى گفته اند- صابئين عبارتند از معتقدين به كيشى كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابى دارند كه آن
تى خود به طور تكوين و اضطرار سجده مى كنند. جمله:" وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ" عطف است بر جمله " مَنْ فِي السَّماواتِ ..." و معنايش اين است كه: سجده مى كند براى او هر كس كه در آسمانها و زمين است و نيز سجده مى كند براى او بسيارى از مردم. و اگر سجده آدمى را به بسيارى از آنان نسبت داد، خود دليلى است بر اينكه منظور از اين سجده نوع ديگرى از سجده و غير از سجده سابق است، چون اگر همان مقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شركت دارند. پس اين نوع سجده همان سجده تشريعى، و اختيارى و به رو افتادن به زمين براى تجسم تذلل است، تا آن تذلل و عبوديت تكوينى و ذاتى را اظهار كنند. و در جمله " وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ" با جمله قبلى مقابله افتاده و اين مقابله مى رساند كه معناى آن اين است كه مقصود از آن بسيارى كه عذاب بر آنان حتمى شده كسانى هستند كه از سجده سر مى تابند، چيزى كه هست اثر سرپيچى كه همان عذاب است در جاى خود آن ذكر شده، و اگر ثبوت عذاب در جاى خوددارى از سجده ذكر شده، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه اين عذاب عين همان عمل ايشان است، كه به صورت عذاب به ايشان بر مى گردد. و نيز براى اين است كه زمينه را براى جمله بعدى كه مى فرمايد" وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ" فراهم سازد، چون جمله مذكور دلالت مى كند بر اينكه ثبوت عذاب براى آنان به دنبال سرپيچى آنان از سجده، خوارى و ذلت است كه ديگر دنبالش كرامت و خيرى نخواهد بود. پس امتناع آنان از سجود، به مشيت خدا عذاب را براى ايشان به دنبال دارد، و آن عذاب هم عبارت است از خوارى و ذلتى كه بعد از آن كرامتى تا ابد نخواهد بود، براى اينكه همه خيرها، و خير همه اش به دست خدا است، هم چنان كه فرموده:" بِيَدِكَ الْخَيْرُ" و با اين حال اگر او خير را از شخصى دريغ بدارد، ديگر كسى نيست كه خير را به آن شخص برساند. جمله " إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ" كنايه است از عموم قدرت خدا، و تعليلى است براى مطالب قبل كه يكى اثبات عذاب بود براى مستكبرين از سجده براى خدا، و يكى اهانت آنان بود، اهانتى كه بعد از آن كرامتى نباشد. پس معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مى شود كه: خدا در روز قيامت ميان مردمى كه با هم اختلاف داشتند حكم مى كند و آنها را از يكديگر متمايز و جدا مى سازد. تو كه خوب مى دانى كه موجودات علوى و سفلى همه با تكوين و هستى خود در برابر خدا تذلل و خضوع دارند و تنها بشر است كه بسيارى از آنان در مقام عبوديت برخاسته، خضوع و عبوديت ذاتى خود را اظهار مى دارند و بعضى از ايشان از اين اظهار استنكاف مى ورزند، و اين دسته كسانى هستند كه عذاب بر آنان حتمى شده، و خدا خوارشان مى سازد، خواريى كه بعد از آن ديگر كرامتى نباشد، و او بر هر چه بخواهد قادر است و آنچه بخواهد مى كند. با اين معنايى كه براى آيه كرديم وجه اتصالش به ما قبل روشن گرديد. " هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ" اشاره با كلمه" هذان" به دو طايفه اى است كه جمله " إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ" و جمله بعدى اش:" وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ" بر آن دو دلالت مى كرد. [تمامى مذاهب مختلف به دو دسته:" محق" و" مبطل" منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبيت خدا بر مى گردد] و از اينكه اختلاف كنندگان بشر را با اينكه اديان آنان و مذاهبشان بسيار است، منحصر در دو طايفه كرده فهميده مى شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است، يكى حق و يكى باطل، چون اگر اين دو جامع را در نظر نگيريم، به هيچ معناى ديگرى نمى توانيم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا كنيم. و محق و مبطل در عالم دو طايفه هستند در مقابل هم، يكى به حق ايمان دارد و ديگرى به آن كفر مى ورزد. پس طوائف مذكور در آيه هم، با همه اختلافى كه در اقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اينكه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بيشتر از دو تا دارند. بنا بر اين خوب مى توان فهميد كه تعبير" خَصْمانِ اخْتَصَمُوا" چقدر جالب و پر معنا است. از يك طرف اهل خصومت را تثنيه آورده، و از سوى ديگر خصومتشان را به صورت جمع تعبير كرده، و آن گاه خصومتشان را در بارها پروردگارشان دانسته و فهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالى بوده، و در نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم كه زياد باشند در يك مساله است، و آن وصف ربوبيت خدا است. پاره اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصيف مى كنند كه او مستحق و سزاوار آنها است و هم افعالى به او نسبت مى دهند كه لايق ساحت اوست، و به آن اوصافى كه گفتيم ايمان دارند. اينها اهل حقند، و بر طبق همين اوصاف، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند عمل مى كنند، و در نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست. پاره اى ديگر او را به آنچه از اسماء
و صفات كه مستحق و سزاوار است توصيف نمى كنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مى گردند، و يا صنع و ايجاد عالم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى دهند، و يا منكر رسالت و نبوت، و يا رسالت بعضى از رسل، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى شوند، و در نتيجه به حق كفر مى ورزند و آن را مى پوشانند، (چون كفر همان پوشاندن حق است)، و اين كافر و آن مؤمن به آن معنايى كه گفتيم عبارتند از" خصمان". آن گاه شروع كرده، در بيان كيفر و سزاى آن دو خصم، و عاقبت امر هر يك از آن دو، و نخست كيفر كفار را بيان نموده، مى فرمايد:" فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ" يعنى براى كفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ريزند. " يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ" كلمه" صهر" به معناى آب كردن است، و معناى آيه اين است كه با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى شود. " وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ" كلمه" مقامع" جمع" مقمعة" و" مقمعة" به معناى پتك و گرز است. " كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ" ضمير" منها" به آتش بر مى گردد، و كلمه" من غم" بيان آن است. و ممكن هم هست كلمه" من" به معناى سببيت باشد. و كلمه" حريق" به معناى" محرق- سوزاننده" است، مانند" اليم" كه به معناى" مولم- دردآور" است. " إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا ..." كلمه" اساور" به طورى كه گفته اند جمع" اسورة" است، و" اسورة" خود جمع" سوار" است، و" سوار" به طورى كه راغب گفته معرب" دستواره" است. و بقيه كلمات آيه روشن است. " وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ"" قول طيب" كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و" كلام خبيث" به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طيب مؤمنين را يك جا جمع نموده، و فرموده:" دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" . پس معناى اينكه فرمود" به سوى قول طيب هدايت شدند" اين است كه خداوند وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود. و هدايتشان به صراط حميد- حميد يكى از اسماء خداست- اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، هم چنان كه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون نمى آيد. ميان آيه مورد بحث و آيه " كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ" مقابله اى است، كه خواننده عزيز خود آن را درك مى كند. بحث روايتى [روايتى در باره مجوس ] در كتاب توحيد به سند خود از اصبغ بن نباته از على (ع) روايت كرده كه در حديثى فرموده: قبل از اينكه مرا از دست بدهيد از من پرسش كنيد. اشعث ابن قيس برخاست و گفت: يا امير المؤمنين از مجوس چطور بايد جزيه گرفت، با اينكه آنها اهل كتاب نيستند، و پيغمبرى به سوى ايشان گسيل نشده؟ فرمود: بله اى اشعث خداوند به سوى آنان كتاب و رسولى فرستاد، تا آنكه وقتى پادشاهى در شبى مست شد و با دختر خود هم بستر گرديد. چون صبح شد خبر در ميان مردم انتشار يافت، همه جلوى خانه او گرد آمده گفتند: تو دين ما را آلوده كرده، و از بين بردى، بايد بيرون شوى، تا تو را با زدن حد پاك كنيم. پادشاه به ايشان گفت همه جمع شويد و به سخن من گوش فرا دهيد، اگر ديديد كه هيچ راهى جز حد زدن نيست آن وقت خود دانيد، هر كارى مى خواهيد بكنيد. و چون همه گرد آمدند به ايشان گفت: هيچ مى دانيد كه خداى تعالى هيچ بنده اى را گرامى تر از پدر و مادر ما، آدم و حوا نيافريده؟ گفتند: بله، درست است. گفت مگر نبود كه او دختران خود را به پسران خود داد؟ گفتند، درست است، و همين دين ما باشد؟ همگى بر پيروى چنين مسلكى هم پيمان شدند، خداوند هر علمى كه داشتند از سينه شان محو كرد و كتابى كه در بينشان بود از ميانشان برداشت؟ و در نتيجه مجوس كافر و اهل آتشند كه بدون حساب وارد آتش مى شوند، ولى منافقين حالشان شديدتر از ايشان است؟ اشعث گفت: به خدا سوگند مثل اين جواب از كسى نشنيدم، و به خدا سوگند ديگر چنين پرسشى را تكرار نمى كنم . مؤلف: اينكه امام (ع) فرمود:" منافقين حالشان بدتر است" منظورش تعريض به اشعث منافق است. و اما اينكه مجوسيان اهل كتابند، روايات ديگرى نيز بر وفقش هست، و در آنها آمده كه پيغمبرى داشتند و او را كشتند و كتابش را سوزاندند. و در الدر المنثور در تفسير جمله " إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ" آمده كه ابن ابى حاتم، و لالكايى- در كتاب سنت- و خلعى در- كتاب فوائدش- از على (ع) روايت كرده اند كه شخصى از جنابش پرسيد: در ميان ما مردى است كه در باره مشيت بحث مى كند. حضرت فرمود: اى عبد اللَّه خداوند تو را براى آنچه
را به حضرت يحيى بن زكرياى پيغمبر نسبت داده اند، و امروز عامه مردم ايشان را (صابئى) مى گويند، و ما در ذيل آيه شريفه " إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ" بحثى در باره صابئين گذرانديم. و مراد از" نصارى" گروندگان به مسيح، عيسى بن مريم (ع) و پيامبران قبل از وى، و كتب مقدسه انجيل هاى چهارگانه (لوقا، مرقس، متى و يوحنا) و كتب عهد قديم است، البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآن كريم مى فرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلى است كه به عيسى نازل شد. و منظور از" مجوس" قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده، كتاب مقدسشان" اوستا" نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است، به طورى كه مى توان گفت به كلى منقطع است. اين قوم كتاب مقدس خود را در داستان استيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آنكه در زمان ملوك ساسانى مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت. آنچه مسلم است، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالم دو مبدأ است، يكى مبدأ خير، و ديگرى مبدأ شر. اولى نامش" يزدان" و دومى" اهريمن" و يا اولى" نور"، و دومى" ظلمت" است. و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس دانسته، بدون اينكه مانند بت پرستان براى آنها بتى درست كنند، به آنها توسل و تقرب مى جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه- و مخصوصا آتش را- مقدس مى دارند. و در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده هايى داشتند كه وجود همه عالم را مستند به " اهورامزدا" دانسته، او را ايجاد كننده همه مى دانستند. و اما مراد از" مشركين" در" وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا" همان وثنى ها هستند كه بت مى پرستيدند، و اصول مذاهب آنها سه است: يكى مذهب وثنيت صابئه، و يكى وثنيت برهمائيه، و يكى بودايى. البته اين سه مذهب اصول مذاهب مشركين است، و گر نه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هر چه بخواهند و به هر نحوى بخواهند مى پرستند، بدون اينكه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند، مانند بت پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان، كه گفتار مفصل و شرح عقايدشان در جلد دهم اين كتاب گذشت. " إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ"- مقصود از اين" فصل" فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلاف داشته اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچ حاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد. و اگر كلمه" ان" در اين آيه شريفه تكرار شده براى تاكيد است، چون ميان" ان"، اول، و خبرش زياد فاصله شده، لذا دوباره" ان" را تكرار فرموده تا تاكيد، اثر خود را ببخشد. نظير اين تكرار در سوره نحل آمده:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" و نيز در همان سوره اين تكرار آمده، مى فرمايد:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ، وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" . " إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ"- اين جمله تعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است. " أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ ..." ظاهرا خطاب در جمله " أَ لَمْ تَرَ" به همه كسانى است كه مى توانند ببينند و صلاحيت خطاب را دارند، و منظور از ديدن در اينجا، دانستن است. البته ممكن هم هست بگوييم خطاب مختص به رسول خدا (ص) است، و مقصود از رؤيت، رؤيت قلبى است، هم چنان كه در باره آن فرموده:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى ، أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى " . [سجده (خضوع و تذلل) تكوينى موجودات در برابر خدا و سجده تشريعى بسيارى از مردم و استكبار بسيارى ديگر كه:" حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ"] و اينكه در آيه مورد بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مراد از آن، سجده تكوينى است، نه سجده تشريعى و تكليفى. و سجده تكوينى عبارت است از تذلل و اظهار كوچكى در مقابل عزت و كبريايى خداى عز و جل، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمه آن اين است كه كلمه" من" در جمله " مَنْ فِي الْأَرْضِ" شامل نوع انسان، از مؤمن و كافر، بشود چون در سجده تكوينى و تذلل وجودى، استثنايى نيست. و اگر در زمره سجده كنندگان خود آسمان و زمين را نام نبرد، با اينكه حكم سجده تكوينى شامل آنها نيز هست، مى فهماند كه معناى كلام اين است كه مخلوقات علوى و سفلى چه آنها كه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و كبريايى خدايند، و مدام با هس
خود مى خواست خلق كرد، و يا براى آنچه تو مى خواستى؟ عبد اللَّه گفت: براى آنچه كه خودش مى خواسته. حضرت فرمود: مثلا اگر تو را مريض مى كند، وقتى مريض مى كند كه خودش خواسته باشد، و يا وقتى كه تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز فرمود: بعد از آنكه مريضت كرد وقتى بهبوديت مى دهد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز پرسيد تو را وقتى به بهشت مى برد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: بلكه وقتى خودش خواسته باشد. فرمود: به خدا سوگند اگر غير اين جواب مى گفتى آن عضوت را كه ديدگانت در آن است با شمشير مى زدم . [توضيحى در باره مشيت خداوند و اينكه در روايت آمده است: هر كه معتقد باشد به اينكه خدا از ازل مريد بوده موحد نيست ] مؤلف: اين روايت را صدوق هم در كتاب توحيد به سند خود از عبد اللَّه بن ميمون قداح از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روايت كرده، و در آن نام بهشت نيامده، تنها آمده كه" وقتى تو را داخل مى كند كه خودش خواسته باشد يا تو خواسته باشى" . در سابق، در جلد اول اين كتاب، در تفسير آيه " وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" روايت ديگرى در اين معنا با شرحش گذشت. و در توحيد به سند خود از سليمان بن جعفر جعفرى روايت كرده كه گفت: حضرت رضا (ع) فرمود: مشيت يكى از صفات افعال است، پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى (خواهنده) بوده موحد نيست . [تمامى مذاهب مختلف به دو دسته:" محق" و" مبطل" منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبيت خدا بر مى گردد] مؤلف: در اينكه بار دوم فرمود" پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى بوده موحد نيست" اشاره است به اينكه اراده و مشيت يك چيز است، و همين طور هم هست، چون مشيت وقتى آدمى به آن موصوف مى شود كه آدمى فاعلى در نظر گرفته شود، كه مى داند چه مى كند، و چه كرده است، و همين معنا وقتى اراده ناميده مى شود كه فاعليت فعل تماميت و كمال يافته باشد، به طورى كه فعل از آن منفك نشود. و به هر حال اراده و مشيت وصفى است خارج از ذات و عارض بر ذات، و به همين جهت خداى تعالى آن طور كه به صفات ذاتى اش از قبيل علم و قدرت موصوف مى شود، به اراده و مشيت موصوف نمى شود، چون ذات او منزه از تغيير است، و با عروض عوارض دگرگون نمى شود. پس اراده و مشيت از صفات فعل او، و منتزع از فعل او، و يا از جمع شدن اسباب ناقصه كه مجموع علت تامه است مى شود. پس اينكه مى گوييم خدا اراده كرد چنين و چنان كند، معنايش اين است كه اگر چنين و چنان كرد با علم به صلاحيت آن كرد، و مى دانست كه مصلحت انجام آن بيشتر از مصلحت ترك آن است. و يا معنايش اين است كه وسيله و اسباب آن را با علم به صلاحيت آن فراهم نمود. و چون اراده به آن معنايى كه در خود ما است غير از ذات خدا است، لذا اگر كسى بگويد خدا لا يزال مريد بوده، لازمه گفتارش اين مى شود كه غير از ذات خدا چيز ديگرى هم ازلى بوده، چيزى كه مخلوق او نبوده، بلكه با او بوده است، و اين با توحيد منافات دارد. و اما اگر كسى اراده را به آن معنا كه در خود ما است نگيرد، بلكه بگويد معناى اراده علم به اصلح است، در اين صورت مانعى ندارد كه بگويد خدا از ازل مريد بوده چون علم جزء ذات خداست، چيزى كه هست در اين صورت اراده را صفت جداگانه اى در مقابل علم و حيات و قدرت گرفتن وجهى ندارد. و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى- در كتاب دلائل- از ابو ذر روايت كرده اند كه وى سوگند مى خورد كه آيه" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ ... إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ"، در باره سه نفر از مسلمانان و سه نفر از كفار نازل شد كه در جنگ بدر با هم روبرو شدند و هماوردى كردند. از مسلمانان حمزة بن عبد المطلب و عبيدة بن حارث و على بن ابى طالب. و از كفار عتبه، و شيبه، فرزندان ربيعه، و وليد بن عتبه بودند. على (ع) فرمود: من اول كسى هستم كه در روز قيامت براى خصومت روى زانو مى نشينم . مؤلف: صاحب الدر المنثور اين روايت را نيز از عده اى از اصحاب جوامع از قيس بن سعد بن عباده و از ابن عباس و ديگران نقل كرده. و در مجمع البيان آن را از ابو ذر و عطاء نقل كرده است . [چند روايت در ذيل آيه:" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ"] و در خصال از نضر بن مالك روايت كرده كه گفت: من به حسين بن على (ع) عرضه داشتم: يا ابا عبد اللَّه! در معناى " هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ" حديثى بفرما. فرمود: منظور بنى اميه و ما هستيم كه در پيشگاه عدل الهى مخاصمه خواهيم كرد. ما خداى را تصديق نموديم و آنان تكذيب كردند. پس" خصمان" در روز قيامت ماييم . مؤلف: اين روايت نمى خواهد بفرمايد، شان نزول آيه ما هستيم، بلكه مى خواهد بفرمايد يكى از مصاديق" خصمان" ماييم. نظير اين روايت، روايتى است كه كافى به سند
خود از ابن ابى حمزه از امام باقر (ع) آورده كه فرمود: براى كسانى كه به ولايت على كفر ورزيدند جامه اى از آتش بريده مى شود . و در تفسير قمى در ذيل جمله " وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ" گفته كه مقصود از" قول طيب" توحيد و اخلاص است. و در معناى جمله " وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ" فرموده، صراط حميد ولايت است . مؤلف: و در محاسن به سند خود از ضريس از امام باقر روايتى به اين معنا آورده است . و در مجمع البيان آمده كه از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرموده: هيچ كس به قدر خداى عز و جل حمد را دوست نمى دارد .
مشاهده کامل این متن:
https://data.belquran.com/
دانلود نرم افزار منادی بالقرآن:
https://monadi.belquran.com/fa-IR/Home/Download