را به حضرت يحيى بن زكرياى پيغمبر نسبت داده اند، و امروز عامه مردم ايشان را (صابئى) مى گويند، و ما در ذيل آيه شريفه " إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ" بحثى در باره صابئين گذرانديم. و مراد از" نصارى" گروندگان به مسيح، عيسى بن مريم (ع) و پيامبران قبل از وى، و كتب مقدسه انجيل هاى چهارگانه (لوقا، مرقس، متى و يوحنا) و كتب عهد قديم است، البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآن كريم مى فرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلى است كه به عيسى نازل شد. و منظور از" مجوس" قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده، كتاب مقدسشان" اوستا" نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است، به طورى كه مى توان گفت به كلى منقطع است. اين قوم كتاب مقدس خود را در داستان استيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آنكه در زمان ملوك ساسانى مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت. آنچه مسلم است، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالم دو مبدأ است، يكى مبدأ خير، و ديگرى مبدأ شر. اولى نامش" يزدان" و دومى" اهريمن" و يا اولى" نور"، و دومى" ظلمت" است. و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس دانسته، بدون اينكه مانند بت پرستان براى آنها بتى درست كنند، به آنها توسل و تقرب مى جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه- و مخصوصا آتش را- مقدس مى دارند. و در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده هايى داشتند كه وجود همه عالم را مستند به " اهورامزدا" دانسته، او را ايجاد كننده همه مى دانستند. و اما مراد از" مشركين" در" وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا" همان وثنى ها هستند كه بت مى پرستيدند، و اصول مذاهب آنها سه است: يكى مذهب وثنيت صابئه، و يكى وثنيت برهمائيه، و يكى بودايى. البته اين سه مذهب اصول مذاهب مشركين است، و گر نه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هر چه بخواهند و به هر نحوى بخواهند مى پرستند، بدون اينكه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند، مانند بت پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان، كه گفتار مفصل و شرح عقايدشان در جلد دهم اين كتاب گذشت. " إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ"- مقصود از اين" فصل" فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلاف داشته اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچ حاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد. و اگر كلمه" ان" در اين آيه شريفه تكرار شده براى تاكيد است، چون ميان" ان"، اول، و خبرش زياد فاصله شده، لذا دوباره" ان" را تكرار فرموده تا تاكيد، اثر خود را ببخشد. نظير اين تكرار در سوره نحل آمده:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" و نيز در همان سوره اين تكرار آمده، مى فرمايد:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ، وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" . " إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ"- اين جمله تعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است. " أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ ..." ظاهرا خطاب در جمله " أَ لَمْ تَرَ" به همه كسانى است كه مى توانند ببينند و صلاحيت خطاب را دارند، و منظور از ديدن در اينجا، دانستن است. البته ممكن هم هست بگوييم خطاب مختص به رسول خدا (ص) است، و مقصود از رؤيت، رؤيت قلبى است، هم چنان كه در باره آن فرموده:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى ، أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى " . [سجده (خضوع و تذلل) تكوينى موجودات در برابر خدا و سجده تشريعى بسيارى از مردم و استكبار بسيارى ديگر كه:" حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ"] و اينكه در آيه مورد بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مراد از آن، سجده تكوينى است، نه سجده تشريعى و تكليفى. و سجده تكوينى عبارت است از تذلل و اظهار كوچكى در مقابل عزت و كبريايى خداى عز و جل، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمه آن اين است كه كلمه" من" در جمله " مَنْ فِي الْأَرْضِ" شامل نوع انسان، از مؤمن و كافر، بشود چون در سجده تكوينى و تذلل وجودى، استثنايى نيست. و اگر در زمره سجده كنندگان خود آسمان و زمين را نام نبرد، با اينكه حكم سجده تكوينى شامل آنها نيز هست، مى فهماند كه معناى كلام اين است كه مخلوقات علوى و سفلى چه آنها كه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و كبريايى خدايند، و مدام با هس
خود مى خواست خلق كرد، و يا براى آنچه تو مى خواستى؟ عبد اللَّه گفت: براى آنچه كه خودش مى خواسته. حضرت فرمود: مثلا اگر تو را مريض مى كند، وقتى مريض مى كند كه خودش خواسته باشد، و يا وقتى كه تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز فرمود: بعد از آنكه مريضت كرد وقتى بهبوديت مى دهد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز پرسيد تو را وقتى به بهشت مى برد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: بلكه وقتى خودش خواسته باشد. فرمود: به خدا سوگند اگر غير اين جواب مى گفتى آن عضوت را كه ديدگانت در آن است با شمشير مى زدم . [توضيحى در باره مشيت خداوند و اينكه در روايت آمده است: هر كه معتقد باشد به اينكه خدا از ازل مريد بوده موحد نيست ] مؤلف: اين روايت را صدوق هم در كتاب توحيد به سند خود از عبد اللَّه بن ميمون قداح از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روايت كرده، و در آن نام بهشت نيامده، تنها آمده كه" وقتى تو را داخل مى كند كه خودش خواسته باشد يا تو خواسته باشى" . در سابق، در جلد اول اين كتاب، در تفسير آيه " وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" روايت ديگرى در اين معنا با شرحش گذشت. و در توحيد به سند خود از سليمان بن جعفر جعفرى روايت كرده كه گفت: حضرت رضا (ع) فرمود: مشيت يكى از صفات افعال است، پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى (خواهنده) بوده موحد نيست . [تمامى مذاهب مختلف به دو دسته:" محق" و" مبطل" منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبيت خدا بر مى گردد] مؤلف: در اينكه بار دوم فرمود" پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى بوده موحد نيست" اشاره است به اينكه اراده و مشيت يك چيز است، و همين طور هم هست، چون مشيت وقتى آدمى به آن موصوف مى شود كه آدمى فاعلى در نظر گرفته شود، كه مى داند چه مى كند، و چه كرده است، و همين معنا وقتى اراده ناميده مى شود كه فاعليت فعل تماميت و كمال يافته باشد، به طورى كه فعل از آن منفك نشود. و به هر حال اراده و مشيت وصفى است خارج از ذات و عارض بر ذات، و به همين جهت خداى تعالى آن طور كه به صفات ذاتى اش از قبيل علم و قدرت موصوف مى شود، به اراده و مشيت موصوف نمى شود، چون ذات او منزه از تغيير است، و با عروض عوارض دگرگون نمى شود. پس اراده و مشيت از صفات فعل او، و منتزع از فعل او، و يا از جمع شدن اسباب ناقصه كه مجموع علت تامه است مى شود. پس اينكه مى گوييم خدا اراده كرد چنين و چنان كند، معنايش اين است كه اگر چنين و چنان كرد با علم به صلاحيت آن كرد، و مى دانست كه مصلحت انجام آن بيشتر از مصلحت ترك آن است. و يا معنايش اين است كه وسيله و اسباب آن را با علم به صلاحيت آن فراهم نمود. و چون اراده به آن معنايى كه در خود ما است غير از ذات خدا است، لذا اگر كسى بگويد خدا لا يزال مريد بوده، لازمه گفتارش اين مى شود كه غير از ذات خدا چيز ديگرى هم ازلى بوده، چيزى كه مخلوق او نبوده، بلكه با او بوده است، و اين با توحيد منافات دارد. و اما اگر كسى اراده را به آن معنا كه در خود ما است نگيرد، بلكه بگويد معناى اراده علم به اصلح است، در اين صورت مانعى ندارد كه بگويد خدا از ازل مريد بوده چون علم جزء ذات خداست، چيزى كه هست در اين صورت اراده را صفت جداگانه اى در مقابل علم و حيات و قدرت گرفتن وجهى ندارد. و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى- در كتاب دلائل- از ابو ذر روايت كرده اند كه وى سوگند مى خورد كه آيه" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ ... إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ"، در باره سه نفر از مسلمانان و سه نفر از كفار نازل شد كه در جنگ بدر با هم روبرو شدند و هماوردى كردند. از مسلمانان حمزة بن عبد المطلب و عبيدة بن حارث و على بن ابى طالب. و از كفار عتبه، و شيبه، فرزندان ربيعه، و وليد بن عتبه بودند. على (ع) فرمود: من اول كسى هستم كه در روز قيامت براى خصومت روى زانو مى نشينم . مؤلف: صاحب الدر المنثور اين روايت را نيز از عده اى از اصحاب جوامع از قيس بن سعد بن عباده و از ابن عباس و ديگران نقل كرده. و در مجمع البيان آن را از ابو ذر و عطاء نقل كرده است . [چند روايت در ذيل آيه:" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ"] و در خصال از نضر بن مالك روايت كرده كه گفت: من به حسين بن على (ع) عرضه داشتم: يا ابا عبد اللَّه! در معناى " هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ" حديثى بفرما. فرمود: منظور بنى اميه و ما هستيم كه در پيشگاه عدل الهى مخاصمه خواهيم كرد. ما خداى را تصديق نموديم و آنان تكذيب كردند. پس" خصمان" در روز قيامت ماييم . مؤلف: اين روايت نمى خواهد بفرمايد، شان نزول آيه ما هستيم، بلكه مى خواهد بفرمايد يكى از مصاديق" خصمان" ماييم. نظير اين روايت، روايتى است كه كافى به سند
خود از ابن ابى حمزه از امام باقر (ع) آورده كه فرمود: براى كسانى كه به ولايت على كفر ورزيدند جامه اى از آتش بريده مى شود . و در تفسير قمى در ذيل جمله " وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ" گفته كه مقصود از" قول طيب" توحيد و اخلاص است. و در معناى جمله " وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ" فرموده، صراط حميد ولايت است . مؤلف: و در محاسن به سند خود از ضريس از امام باقر روايتى به اين معنا آورده است . و در مجمع البيان آمده كه از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرموده: هيچ كس به قدر خداى عز و جل حمد را دوست نمى دارد .
مشاهده کامل این متن:
https://data.belquran.com/
دانلود نرم افزار منادی بالقرآن:
https://monadi.belquran.com/fa-IR/Home/Download
قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ
بگو: مالکیّت و فرمانروایی آنچه در آسمان ها و زمین است در سیطره کیست؟ بگو: در سیطره خداست که رحمت را بر خود لازم و مقرّر کرده؛ یقیناً همه شما را در روز قیامت که تردیدی در آن نیست جمع خواهد کرد. فقط کسانی که سرمایه وجودشان را تباه کرده اند، ایمان نمی آورند.
سوره انعام آیه ۱۲