#داستان ها و حکایات۲
استاد مطهري سه شب قبل از شهادت خويش، روياي صادقانه اي داشت و بشارت عطرآگين شهادت را از آن استشمام نموده بود. آن شهيد وارسته داستان روياي معنوي اش را بعد از بيداري در همان شب چنين بازگو نمود: «خواب ديدم که من و آقاي خميني در خانه کعبه مشغول طواف بوديم، که ناگهان متوجه شدم حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به سرعت به من نزديک مي شوند. همين طور که حضرت به من نزديک مي شدند، براي اين که به آقاي خميني بي احترامي نکرده باشم، خود را کنار کشيدم و به آقاي خميني اشاره کردم و گفتم: «يا رسول الله! آقا از اولاد شمايند.» حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به آقاي خميني نزديک شدند، با ايشان رو بوسي کردند و بعد به من نزديک شدند و با من روبوسي کردند، بعد لب هايشان را بر روي لب هاي من گذاشتند و ديگر برنداشتند و من از شدت شعف از خواب پريدم، به طوري که حرارت لب هاي حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را روي لب هايم حس مي کنم.»
ايشان بعد از کمي سکوت ادامه داد:
«من مطمئنم که به زودي اتّفاق مهمي براي من رخ مي دهد.»
@monibapp
این پست تبلیغ نیست.
گروهی در ایتا میباشد جهت راه اندازی کسب و کار
که می توانید محصولات خانگی خود را به فروش بگذارید.
خرید و فروش ترشیجات، میناکاری، عروسک بافی، چرم دوزی، میترا،، شمع وصدها دستاورد دیگر
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3889365088Cf0d74c52da
#نیایش دعای بیستم از صحیفه سجادیه
(مکارم الاخلاق)
بند دوازدهم
اَللَّهُمَّ لاَ تَدَعْ خَصْلَهً تُعَابُ مِنِّی إِلاَّ أَصْلَحْتَهَا وَ لاَ عَائِبَهً أُوَنَّبُ بِهَا إِلاَّ حَسَّنْتَهَا وَ لاَ أُکْرُومَهً فِیَّ نَاقِصَهً إِلاَّ أَتْمَمْتَهَا
اى خداوند، هر خصلت بد که در من است به صلاح آور و هر زشتى که با من است و موجب نکوهش من، به زیبایى بدل نماى و هر کرامت کمال نایافته که در من است کامل فرماى.
@monibapp
#داستان ها وحکایات۳
روزي عزرائيل نزد ابراهيم آمد تا جان او
را قبض كند، ابراهيم مرگ را دوست
نداشت، عزرائيل متوجه خدا شد و
عرض كرد: «ابراهيم، مرگ را ناخوش
دارد.» خداوند به عزرائيل وحي كرد:
«ابراهيم را آزاد بگذار چرا كه دوست
دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.»
مدّتها از اين ماجرا گذشت، تا روزي
ابراهيم پيرمرد بسيار فرتوتي را ديد كه
آن چه ميخورد، نيروي هضم ندارد و آن
غذا از دهان او بيرون ميآيد، ديدن اين
منظرة سخت و رنج آور، موجب شد كه
ابراهيم ادامة زندگي را تلخ بداند، و به
مرگ علاقمند شود، در همين وقت به
خانة خود بازگشت، ناگاه يك شخص
بسيار نوراني را كه تا آن روز چنان
شخص زيبايي را نديده بود، مشاهده
كرد، پرسيد:
«تو كيستي؟»
او گفت: من فرشتة مرگ (عزرائيل) هستم.»
ابراهيم گفت: «سبحان الله! چه كسي
است كه از نزديك شدن به تو و ديدار تو
بيعلاقه باشد، با اين كه داراي چنين
جمالي دل آرا هستي.»
عزرائيل گفت: «اي خليل خدا! هرگاه
خداوند خير و سعادت كسي را بخواهد
مرا با اين صورت نزد او ميفرستد، و اگر
شر و بدبختي او را بخواهد، مرا در چهرة
ديگر نزد او بفرستد». آن گاه روح
ابراهيم را قبض كرد.
به اين ترتيب ابراهيم در سن 175 سالگي
با كمال دلخوشي و شادابي، به سراي
آخرت شتافت.
در روايت ديگر از امير مؤمنان ـ عليه
السلام ـ نقل شده فرمود: هنگامي كه
خداوند خواست ابراهيم را قبض روح
كند، عزرائيل را نزد او فرستاد، عزرائيل
نزد ابراهيم آمد و سلام كرد، ابراهيم
جواب سلام او را داد و پرسيد:
«آيا براي قبض روح آمدهاي يا براي
احوالپرسي؟»
عزرائيل: براي قبض روح آمدهام.
ابراهيم: آيا دوستي را ديدهاي كه
دوستش را بميراند؟
عزرائيل بازگشت و به خدا عرض كرد،
ابراهيم چنين ميگويد، خداوند به او
وحي نمود به ابراهيم بگو:
«هَلْ رَأيتَ حَبِيباً يكْرَهُ لِقاءَ حَبِيبِهِ، اِنَّ
الْحَبِيبَ يحِبُّ لِقاءَ حَبِيبِهِ؛ آيا دوستي را
ديدهاي كه از ديدار دوستش بيعلاقه
باشد، همانا دوست، به ديدار دوستش
علاقمند است».
ابراهيم به لقاي خدا، اشتياق يافت و با
شور و شوق، دعوت حق را پذيرفت و در
سن 175 سالگي به لقاء الله پيوست.
شاید برای خواننده شبهاتی ایجاد شود
مثلا اینکه مگر برای اشخاص نوشته
نشده، چگونه عزرائیل بر میگردد و
متوجه خدا می شود، اگر دوستان
#تفسیر های نامه سی و یک به خصوص
جلسه چهاردهم در رابطه با مشیت و
اراده خداوند را گوش کرده باشند رفع
شبهه میشود.
[1] . بحار، ج 12، ص 79.
[2] . امالي صدوق، ص 270؛ بحار، ج 12، ص 78.
@monibapp