#داستان ها و حکایات۵
شهادت همسر حزقیل و آسیه
دستگاه طاغوتي فرعون به قدري جبّار و
بيرحم بود، كه
براي پايدار ماندن خود به صغير و كبير
و زن و مرد
رحم نميكردند در اين راستا نظر شما را
به دو ماجراي
زير جلب ميكنيم:
1. فرعون در كاخش براي دخترانش
آرايشگر
مخصوصي داشت كه همسر حزقيل
(مؤمن آلفرعون)
بود[1] كه ايمان خود را مخفي ميداشت
روزي او در
قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و
صورت دختر
فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد
و او طبق
عادت خود گفت: «بِسْمِ الله» (به نام
خدا)، دختر
فرعون گفت: آيا منظور از خدا، در اين
كلمه پدرم
فرعون بود؟
آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار
خودم، پروردگار تو
و پروردگار پدرت بود.
دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر
خواهم داد.
آرايشگر: برو خبر بده، باكي نيست. او نزد
پدر رفت و
ماجرا را گزارش داد. فرعون آرايشگر و
فرزندانش را
طلبيد و به او گفت: «پروردگار تو
كيست؟»
آرايشگر: پروردگار من و تو خداست!
فرعون دستور داد تنوري را كه از مس
ساخته بودند پر
از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن
تنور بسوزانند.
آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا
دارم و آن اينكه
استخوانهاي من و فرزندانم را در يكجا
جمع كرده و
دفن كنيد. فرعون گفت: «چون بر گردن
ما حق داري، اين كار را انجام ميدهم!»
فرعون براي اينكه زن اعتراف به خدا
بودنش كند،
فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را
يكييكي در درون
تنور انداختند، ولي او همچنان مقاومت
كرد و فرعون
را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك
شيرخوارش، كه
آخرين فرزندش بود رسيد، جلّادان او را
از آغوش مادر
كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر
بسيار مضطرب
شد) كودك به زبان آمد و گفت:
«اِصْبِرِي يا اُمّاه! اِنَّكِ عَلَي الْحَقِّ؛ مادر
صبر كن تو بر
حق هستي.»
آنگاه او و كودكش را در ميان تنور
انداخته، سوزاندند.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ پس از
نقل اين
حادثة جگرسوز فرمود: در شب معراج
در آسمان بوي
بسيار خوشي به مشامم رسيد، از
جبرئيل پرسيدم اين
بوي خوش از چيست؟ جبرئيل گفت: اين
بوي خوش
(از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون
است كه به
شهادت رسيد.[2]
2. آسيه همسر فرعون از بانوان محترم
بنياسرائيل بود
و به طور مخفي خداي حقيقي را ميپرستيد. فرعون
نزد او آمد و ماجراي شهادت آرايشگر و فرزندانش را به
او خبر داد.
آسيه: واي بر تو اي فرعون! چه چيز باعث شده كه اين
گونه بر خداوند متعال جرأت يابي و گستاخي كني؟
فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شدهاي؟!
آسيه: ديوانه نشدهام، بلكه ايمان دارم به خداوند
متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار
جهانيان.
فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: «دخترت
ديوانه شده، سوگند ياد كردهام اگر به خداي موسي
كافر نگردد او را با آتش بسوزانم.»
مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: «كه خود را به
كشتن نده و با شوهرت توافق كن...» ولي آسيه، سخن
بيهودة مادر را گوش نكرد و گفت: «هرگز به خداوند
متعال، كافر نخواهم شد.»
فرعون فرمان داد دستها و پاهاي آسيه را به چهارميخي
كه در زمين نصب كرده بودند بستند.[3] و او را در
برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار
بزرگي را روي سينهاش گذاشتند. او نيمهنيمه نفس
ميكشيد و در زير شكنجة بسيار سختي قرار داشت.
موسي ـ عليه السلام ـ از كنار او عبور كرد، او با
انگشتانش از موسي ـ عليه السلام ـ استمداد نمود،
موسي ـ عليه السلام ـ براي او دعا كرد و به بركت
دعاي موسي ـ عليه السلام ـ او ديگر احساس درد نكرد
و به خدا متوجّه شد و عرض كرد: «خدايا! خانهاي در بهشت براي من فراهم ساز.»
خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و
نوشيدنيهاي بهشت ميخورد و مينوشيد، خداوند به او
حي كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانة
خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالي خنديد. فرعون به حاضران
گفت: «ديوانگي اين زن را ببينيد در زيرفشار چنين شكنجة سختي ميخندد!!»
به اين ترتيب اين بانوي مقاوم و مهربان، كه حق
بسياري بر موسي ـ عليه السلام ـ داشت و او را در
موارد گوناگوني از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد.[4]
[1] . در چندين روايت آمده، به دستور فرعون، حزقيل
را نيز به شهادت رساندند و بدنش را قطعهقطعه كردند.
(تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 521).
[2] . بحارالانوار، ج 13، ص 163.
[3] . از اين رو در قرآن، فرعون به عنوان ذو الاوتاد (صاحب ميخها) ياد شده است. (فجر، 89).
[4] . بحارالانوار، ج 13، ص 164؛ مجمع البيان، ج 10، ص 319.
@monibapp
#شهید محسن اسدی
محســن اسدی دریکی ازمحلات جنوب شهرتهران چشم به جهان هستی گشــود. او یکی ازقاریان قرآن و ذاکران اهلبیت بود، ونســبت به بی بی دوعالم حضرت زهرای اطهر س ارادتی خاص داشــت و درجمع بسیجیان پایگاه ّ شــهیدعلیمحمدی مسجد همت آباد شــرکت داشت.
محسن؛ بعداز اخذ مدرک دیپلم درســال1373با خانم علیزاده ازدواج کرد و صاحب فرزندی به نام ایمان شــد. ســال 1376لباس سبزســپاه پاســداران را برتن کرد و در دانشگاه امام حسین مشغول به کارشد. سال1377به پادگان انصارالحسین g منتقل شد و بعد ازآن به مدت 5سال به عنوان ِ محافظ و راننده سردارشهید احمدکاظمی، درنیروی هوایی خدمت کرد. سرانجام محسن اسدی، افسرهمراه فرمانده ی نیروی زمینی سپاه، درتاریخ ، 1384 / 10 / 19در سن32سالگی؛ درمنطقه شمال غرب ارومیه، هنگام پرواز با فالکن، به علت نقص فنی هواپیما، به همراه جمعی ازفرماندهان سپاه پاسداران سقوط کرد تا برای همیشه درآسمان جاودان بماند. او بی شک مســافری از ره یافتگان شب وصا ل عرفه بودکه آسمان،عرفاتش بود وخودش قربانی.
به روایت همسر
قاری قرآن و مداح اهلبیت بود با خود عهد کرده بود 40شب نماز شب بخواند و درست در شب چهلم و پس از ختم قرآن کریم به شهادت رسید. وی همواره تلاوت سوره مبارکه «واقعه» را به همسرش توصیه میکرد.
من سال 73با این شهید بزرگوار ازدواج کردم. وی دو سال بعد یعنی سال 75وارد دانشگاه امام حسین شد و با درخواست سردار شهید «احمد کاظمی» با وی تا شهادت همراه شد. محسن در ابتدا محافظ سردار بود اما بعد از آن به عنوان یک دوست و یار شهید کاظمی را همراهی میکرد. محسن مداح اهل بیت bو قاری قرآن بود. وی در محل قبلی ما در طبقه پایین منزل حسینیه ً ای درست کرده بود و در آنجا جلسات عزاداری و قرآنی برای اهل محل خصوصا بچه ها برپا میکرد. وی ارتباط تنگاتنگی با جوانان داشت و حتی آنهایی که پوشش مناسب و ظاهر موجهی نداشتند را هم به هیأت جذب میکرد. رفتار وی باعث شــده بود این جوانان پس از مدتی خود را اصلاح کرده و حتی ظاهر و پوششان هم عوض شود. این شهید بزرگوار پیش از شهادت با خود عهد کرده بود 40 شب نماز شب بخواند و درست شب آخر نماز شبش را خواند پس از آن قرآن خواند و رفت و به شهادت رسید.
یکی از دوستان وی نقل میکرد که در خواب محسن را دیدم که میگفت: هر آیه قرآنی که شما برای شهدا میخوانید در اینجا ثواب یک ختم قرآن را به او میدهند و نوری هم برای خواننده آیات قرآن فرستاده میشود. محسن همیشه آرزوی شهادت داشت. یک روز وی روایتی از امام صادق برای من تعریف کرد؛ که مؤمن هر چه از ته دل از خدا بخواهد مســتجاب میشــود و من هم از خدا میخواهم که در جوانی با لباس شهادت از دنیا بروم. وی همواره برای شــهدا میگریســت و با سوز دل از خدا طلب شــهادت میکرد. یکبار در خواب دیده بود که در کربلا و در جوار حرم امام حســین ،حاج «منصور ارضی» با چشمانی اشک آلود به سراغش میرود سر برشانهاش می گذارد و میگوید: اســدی خوشا به حالت که شهید میشوی. این شهید بزرگوار قاری قرآن بود و تلاوت سوره مبارکه «واقعه» را بسیار دوست داشت و همواره به من توصیه میکرد این سوره را بخوانم.
«جهانبخش فرجی» یکی از اساتید برجسته قرآن کریم در دیدار جامعه قرآنی کشور با خانواده شهید محسن اسدی پس از شنیدن سخنان همسروی با اشاره به مفهوم واژه یرزقون در قرآن می گوید: برایم جالب بود که همســر این شهید بزرگوار فرمودند: شهید اسدی تلاوت سوره «واقعه» را بسیار دوست داشت. امروز من به دنبال آیاتی برای تلاوت میگشــتم. قرآن را که باز کردم سوره مبارکه «واقعه» آمد، این اتفاق برای من جالب بود و آن را به فال نیک میگیرم. همسر شهید اسدی نیز از رویای صادقه ای که شب گذشته دیده برای حضار نقل می کند و می گوید: دیشب خواب محسن را دیدم که به من گفت: ساعت 17فردا عده ای به منزل ما می آیند و امروز بعدازظهر شما عزیزان به دیدار ما آمدید.
#شهید
@monibapp
#نیایش بیستم از صحیفه سجادیه (مکارم الاخلاق
بند چهاردهم
وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْیِ الْمَوَدَّهَ وَ مِنْ ظِنَّهِ أَهْلِ الصَّلاَحِ الثِّقَهَ وَ مِنْ عَدَاوَهِ الْأَدْنَیْنَ الْوَلاَیَهَ
و حسد حسودان مرا به مودت و بدگمانى صالحان را در حق من به اعتماد و دشمنى نزدیکان را به دوستى