eitaa logo
🪴* رهنمای طریق *🪴
5هزار دنبال‌کننده
69هزار عکس
63.3هزار ویدیو
530 فایل
دراین کانال ازآخرین اخبار و تحلیل های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و مذهبی مطلع شوید ارتباط با مدیر کانال ۰۹۱۱۲۱۲۲۰۹۹ و @reza_1355
مشاهده در ایتا
دانلود
فتاح خوب بد سخنان چند روز قبل جناب فتاح درمورد املاک بنیاد مستضعفان بازتاب گسترده ای داشته که میتوان انرا به سه بخش عمده تقسیم کرد 🔽 یک انجا که ایشان به صراحت ازتخریب وتغییر فضای تاریخی فرهنگی کاخ مرمربا سونا وجکوزی واسانسورو... توسط مرحوم هاشمی ونزدیکانش سخن میگوید بسیار تحسین برانگیز است یا انجا که به املاک دراختیار شخصیت های اصلاح طلبی مثل مولاوردی وابتکار وخاتمی یا طیف اصول گرایی نظیر حداد عادل وزاکانی و...اشاره میکند ستودنیست که حتما باید تا اخر پیگیری شود 🔽 دو نقطه تاریک سخنان فتاح انجا بود که درحساس ترین شرایط منطقه وجهان همزمان باتلاش گسترده امریکا وپادوهای داخلی ومنطقه ایش برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران ایشان هم ناخواسته درپازل دشمن بازی کرده شمشیر را برای نیروهای مسلح ازرو میبندد وتندترین ادبیات را نسبت به انها به کار میبرد👇 ما زورمان به انها نمیرسد!درگام بعدی پارا فراتر میگذارد تلویحا مانند طیف احمدی نژاد ازعدم قدرت واشراف رهبری دم میزند👇 رهبری نامه زده اند وسرلشکر باقری هم دستور داده اند اما تخلیه نمیکنند به کجا شکایت ببریم...!!!این جملات اشنا نیست درقضیه دادگاه مشایی وبقایی احمدی نژاد چه گفت👇 مااقای لاریجانی راقبول نداریم رهبر هم که میگوید دست من نیست پس به کجا شکایت ببریم یعنی در داخل نیروهای نظامی کشور چه ارتش چه سپاه قدرتمندانی هستند که ازسرلشکر باقری وبالاتر رهبری فرمان نمیبرند؟وااسفااااااین کدام رهبرست !کدام فرمانده ستاد مشترک است که شما درذهن مخاطب تداعی مینماییدکه حتی قادرنیست ملکی راتخلیه کند اقای فتاح🚫 🔽 سه اما قسمت تردید برانگیز ماجرا انجاست که مسئول بنیاد به احمدی نژاد اشاره مینمایند باادبیاتی نرم و محتاطانه وازقبل طراحی شده اول اشاره به ملکی که دراختیار رئیس دولت نهم ودهم هست اشاره میکند سپس ازتمایل احمدی نژاد برای تخلیه ملک سخن میگوید وادامه میدهد اگر ایشان دم از مردم داری میزنند انجا را تخلیه کنند... بلافاصله دفتر احمدی نژاد طی نامه ای پاسخ میدهد پاسخی که انگار ازقبل دراستین داشته است وادعا میشود سردسته بهاری ها قبلا خود پیشنهاد تخلیه ملک را داده است... وچند روز بعد اقای فتاح ازدفتر احمدی نژاد بابت این پاسخ تشکر مینماید واین یعنی رئیس بنیاد یک پاس گل به موقع به احمدی نژاد وطیف بهاری داده است که جای بسی تاسف وتعجب است سخن اخر : اقای فتاح تلاش وخدمات بی شائبه وشبانه روزی شما درپست های مختلف برکسی پوشیده نیست وجای قدردانی دارد اما نگارنده خازعانه ازشما درخواست میکند راه خودراصریح وشفاف از احمدی نژادی ها جدا کنید زیرا احمدی نژادی که اخیرا درشبکه العربیه تلویحا عنوان میکند که جمهوری اسلامی خواهان صلح درمنطقه نیست بااحمدی نژاد سال ۸۴ که شعارهای ضد استعماری میداد تفاوت دارد الف_قربانی حزب الله هم الغالبون 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 در زندان عراقی های بعثی یه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم .. این چطور بود.. به این صورت که یه بود رو می بردن توی این روی می نشودن ، و می بستن ، یه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی ک بالای این ، آهنی بود که قشنگ میومد روی ، دو رشته وصل می شد به . رو میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این وارد می شد ، بدن شروع می کرد و رعشه گرفتن . در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این ناخودآگاه تا چند ماه می شد تا این سلول های مغز خودشون رو بازیابی کنن طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال خیلی می شد . طوری که نمی شد براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی بالا سرشون می نشستیم و زار زار می کردیم . حاج آقا می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه میخاد به سرم بیاد . خیلی بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه کردم ، نه زدم ، نه کردم ، نه زدم ، نه و نه ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل بشن . تا اینکه منو بردن توی اون و نشوندن روی . دست و پام رو . دیدید وقتی انسان خیلی ازش اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای که رسیدم ، اونا رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این رو تموم کنم ، اما تموم کردن من همانا و کردن بوسیله ی عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، عراقی اومد رو از برداشت ، حالا منتظره که من بازی در بیارم ، بشم بشم ، اما من نشدم ، خیلی براشون آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این رو می دید می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این رو به من بدن ، این یکی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم به فرق سرم ، برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو و من رو می خوندم و بار دیگه رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل داشت می شد ، دیگه با اون که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این روی این شخص نداره ، اومدن و حواله و می کردن . با و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه . می گفت اون لحظه من پاهای جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به کردن ، اما این ، ترس نبود ، نا امیدی نبود ، امید بود و تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من کردی نمی دونم کجای برای من اون بالا آوردی ، برای من_دعا کردی ، 🕊🕊🌴
😍✋ دچـارحسـ🥀ـرت ودلســـردی این دَربدری هَست عجب دردۍ😞 ایکاش ڪہ هرچہ زودتر آقاجـان با سیصد و سیزدہ نفـر برگــــردی 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) "
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 در زندان عراقی های بعثی یه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم .. این چطور بود.. به این صورت که یه بود رو می بردن توی این روی می نشودن ، و می بستن ، یه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی ک بالای این ، آهنی بود که قشنگ میومد روی ، دو رشته وصل می شد به . رو میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این وارد می شد ، بدن شروع می کرد و رعشه گرفتن . در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این ناخودآگاه تا چند ماه می شد تا این سلول های مغز خودشون رو بازیابی کنن طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال خیلی می شد . طوری که نمی شد براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی بالا سرشون می نشستیم و زار زار می کردیم . حاج آقا می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه میخاد به سرم بیاد . خیلی بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه کردم ، نه زدم ، نه کردم ، نه زدم ، نه و نه ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل بشن . تا اینکه منو بردن توی اون و نشوندن روی . دست و پام رو . دیدید وقتی انسان خیلی ازش اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای که رسیدم ، اونا رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این رو تموم کنم ، اما تموم کردن من همانا و کردن بوسیله ی عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، عراقی اومد رو از برداشت ، حالا منتظره که من بازی در بیارم ، بشم بشم ، اما من نشدم ، خیلی براشون آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این رو می دید می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این رو به من بدن ، این یکی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم به فرق سرم ، برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو و من رو می خوندم و بار دیگه رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل داشت می شد ، دیگه با اون که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این روی این شخص نداره ، اومدن و حواله و می کردن . با و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه . می گفت اون لحظه من پاهای جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به کردن ، اما این ، ترس نبود ، نا امیدی نبود ، امید بود و تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من کردی نمی دونم کجای برای من اون بالا آوردی ، برای من_دعا کردی ، * https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd