eitaa logo
رهنمون مادری
2.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
94 ویدیو
17 فایل
هر آنچه یک مادر باید در حوزه‌ی سلامت فرزندآوری بداند.... با روزمرگی‌های هیجان‌انگیز یک مامان سه فرزندی که پزشک اطفال هست همراهید. مسئول نوبت دهی درمانگاه و مرکز مشاوره: @NK1400 تبلیغات: @nasiri_sm3 دریچه رهنمون: @rahnemoone_plus
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی یک پزشک که مادره خصوصا پزشک اطفال باشه با تشخیص بیماریهای نادری در مریضش مواجه میشه ؛ یا با یک علامت کوچیک در مریضش به یک بیماری مهم ، خطرناک یا تهدیدکننده‌ی حیات میرسه چه حالی داره؟؟؟؟😓 خصوصا اگر بچه ای با سن و سال مشابه داشته باشه @rahnemoone_madaro
نوجوونی سن هویت یابی دینی ه. و در او خیلی گرایش به معنویت و دین و خداجویی قوی ه؛ بطور فطری. از همون موقع ها دنبال راه میگشتم برای رسیدن به خدا. یه راهی که آزموده شده باشه و پستی و بلندیش معلوم باشه .بعد فهمیدم برای رسیدن به خدا به تعداد آدم ها راه وجود داره. و من باید راه خودم رو خودم پیدا کنم و شاید بسازم. راه های مختلف رو آزمودم و الان رسیدم به . راه من از تجربیات اجتماعی طبابت‌م میگذره. و این تجربیات اجتماعیم رو اینجا به اشتراک میگذارم. چون ممکنه هم‌راه باشیم. و این شد که هشتک رو برای اولین بار در پستهام استفاده کردم.👆 @rahnemoone_madari
بخش مراقبت های ویژه‌‌‌کودکان( ICUکودکان) برای منِ پزشک، پر از خاطرات تلخ و شیرین . خیلی از حال و هوای اینجا نمیگم براتون دلِ شنیدنش رو ندارید ولی از حالِ دلِ من بشنو ، 1⃣فکر کن مامان باشی، بچه های هم سن و سالِ بچه ت روی این تخت باشن و دردشون رو ببینی. میمیری از درد و احساس مادرانه. میخوای اون بچه رو بغل کنی و فشار بدی و براش زار بزنی. 2⃣فکر کن بچه ت تو خونه تب داره ، پزشک کشیکی و داری پشت هم کوچولوهای تب دار رو ویزیت میکنی و بچه تبدارت توی خونه، از آغوش و علمت محرومه . تب میکنی خودت . 3⃣فکر کن بچه‌هایی رو میبینی بخاطر یک حادثه،یک سهل انگاری کوچیک؛ یه بازیگوشی تکراری روزانه اینجان. قلبت تند میزنه که کاش بودم و چهار چشمی بچه مو میپاییدم. ✳️اینجا فقط نگاه شاکرانه و توسل خاضعانه به داد یک مامانِ دکتر میرسه؛ میبینم من بیمارستانم و پیِ التیام یک درد . و فرزندم توی خونه مشغول بازی. خدایاشکرت به آغوش تو که امن تر از همه جای دنیاست میسپارمش. 🔻*طی سالهای اخیر گرایش پزشکان به تخصص های پر زحمت کم شده .طوری که رشته های مهم و اصلی از جمله زنان اطفال داخلی و اورژانس طرفدارای کمتری دارن. ❤️فقط باید عاشق باشی تا بتونی دووم بیاری. ۳۰ساعت بیداری در کشیک بیمارستان سپس ۱۸ساعت کشیک منزل و مجدد بیمارستان... انگار بیمارستان خونه‌ی اول توئه🥲 https://eitaa.com/rahnemoone_madari
حال که در آستانه‌ی برگشتن از این سفرم؛ به کار و تحصیل و مسیر طولانی پیشِ رو که فکر میکنم ؛ به نظرم میرسه هیچ چیز حال دلم را خوب نمیکنه به‌جز تداوم این نیت و تدام راه. میخوام به فضل الهی نشان نوکری به سینه بکوبم و یادم نره جهان امتداد راه اربعینیِ ما تا ظهور ه.. رفقا بیایید هم پیمان بشیم، هر کدوممون هرجا هستیم و هر شغلی داریم (بیرون منزل یا داخل منزل و بالاتر از همه مادری) ، خودمون رو بدونیم و جوری کار کنیم که قابل عرضه به محضر اهل بیت باشه. @rahnemoone_madari
تلفنم زنگ خورد . سلام خانم دکتر .فلانی هستم. موکب فلان. امسال هم موکب امام رضایی داریم.میایید برا ویزیت مریض‌ها؟ 💙مهمانهای امام رضا جان رسیده‌ن و ما مجاورین حضرت ، خودمونو میزبان میدونیم. هرکس با هرتوفیقی همه سعی‌ش رو میکنه یه گوشه کارو بگیره که بگه منم هستم. فرصت رو غنیمت دیدم ؛ خدایا شکرت قابل دونستی 🤲 @rahnemoone_madari
قرار بود وقت زایمانش یک پزشک اطفال بالای سر نوزاد تازه متولد شده باشه. داشتم مدارک حین بارداریش رو ورق میزدم که دلیل حضورم رو دقیق بدونم. چند سونوگرافی آخرش میگفتن بیماری قلبی شدیدی داره. یکی ازش پرسید "چرا بچه رو با این همه مشکل قلبی سقط نکردی؟" نفهمیدم منظورش این بود که خوب کردی سقط نکردی یا بد کردی سقط نکردی!!! به مادرش که دردش شروع شده بود نگاه کردم. وقت پرسیدن نبود .طفلک عرق روی پیشونیش داشت و به خودش میپیچید. به چند ماه اخری که به مادرش گذشته بود فکر میکردم. طفلک چقدر فکر و خیال بی امانش کرده باشه. چقدر الان مضطرب و دلواپس لحظه‌ی تولد دلبندش باشه. لحظه ای که قلب نوزادش باید با تمام توان و مستقل بتپه و ادامه‌ی حیاتش رو تضمین کنه. دردش که کمتر شد گفت نذر آقاست. و ادامه نداد. برخلاف تصور من انتظار و شوق عجیبی توی چشماش بود. انگار شکی به لطف آقا یی که میگفت نداشت. متوجه نشدم منظورش از آقا چه کسی هست. با ماما همه لوازم احیا رو چک کردیم.آماده‌ی یک احیای پیشرفته در حد لوله گذاری مجاری هواییش بودیم. کات(دستگاهی که بدو تولد نوزاد را جهت احیا و معاینه روی آن قرار میدهیم ) رو روشن کردیم که برای نوزاد مثل رحم مادر گرم باشه. خدا کنه مشکل قلبش زیاد نباشه. قلب خودم تند میزد. 🎉ساعت تولد ۰۸:۰۰ . یک دور بند ناف دورگردنش(اینها توضیحات مامای حاضر در فرایند زایمان بود). نوزاد رو تحویل دادن. روی کات گذاشتمش. وای خدا چقدر چهارشونه و گِرده این فسقل خان.👶🥰 کارهای اولیه رو انجام دادم.ثانیه ها رو میپاییدم که از دست نره. خشکش کردم. گرمش کردم. کمی برای گوش دادن به صدای قلبش دل دل کردم. دلم نمیخواست ببینم قلبش سخت میزنه.🫀 گوشی رو برداشتم . خدایا به امیدتو قفسه سینه کوچیکش که به زور به قاعده‌ی کف دستم میشد رو نگاه کردم. تپش قلبش از روی پوست دیده میشد.گوش دادم منظم بود. کامل بود.بدون صدای اضافه و نقصی. تنفسش رو چک کردم . آرام و دقیق نفس میکشید .بدون تلاش اضافه. خیلی زود صدای دلنشین گریه‌‌اش قلبم رو آروم کرد. گریه‌ای که ذکر بود.سلام و ارادت بود. کامل معاینه کردم ، خوبِ خوب بود. با بغضی که پنهانش کرده بودم ، نوزاد رو بردم روبروی صورت مادرش. با اشکهای آرام گفت: خانم دکتر بچه‌م خوبه آره؟ 🥲 گفتم فعلا که از منم بهتره. گفت شرمنده‌ی لطفشم. گفتم چی صدا کنیم این آقاکوچولو رو؟ گفت "محمدجواد" بخاطر لطف پدرشون. بغضم بزرگتر شد و اشکم سرازیر شد.😭 باز هم ضمانت آقای‌‌ مهربانم امام رضاجان . @rahnemoone_madari
بعد از ۳۴ساعت پشت هم کشیک بیمارستان در بخش های مراقبت ویژه(NICU و PICU)، انقدددر خسته بودم که واقعا مثل کسی که بعد از یک بیماری سخت بدنش خالی از جون میشه شده بودم. بی خوابی طولانی حجم زیاد کار گرسنگی نیاز به دقت بالا در اوج خستگی مسئولیت های کاری غیر از مریض دیدن( دو مسئولیت تقریبا رسمی دیگه هم در کنار درس خوندن دارم که اونها هم نیاز به حواسِ جمع و مدیریت دارن) همه ی اینها آدم رو در کنار خسته شدن عصبی و حساس میکنه. هرچند من چهره‌م خیلی غلط اندازه و عصبانیتهام دیده نمیشه ولی خستگی م رو هیچ وقت نتونستم پنهان کنم. . . . زنگ خونه‌رو زدم بچه ها بدو بدو از پله ها اومدن پایین استقبالم. بوس بغل لبخند انرژی بینمون رد و بدل شد. واقعا اون لحظه همه‌ چیزو فراموش کردم. ولی جسم غالب شد. تا رسیدم، به اهل خونه با حالت غر زدن گفتم واقعا خانم‌های خونه‌دار قدر رفاه و جایگاهشونو نمیدونن. کاری که موافق فطرتت باشه رو انجام بدی کجا، کاری که ممزوج با ارتباطات رسمی و وظایف و حق الناس و ارباب رجوع ... باشه کجا؟ تازه وارد خونه شدم و کار اصلیم ، وظیفه‌ موافق فطرتم ، فلسفه‌ی وجودیم شروع شد... یاد حرف استادم افتادم ادامه دارد... ________ 🔻روایت از امروز و کشیکِ دیروز است. 🔻عکس مربوط به کشیک دیروز نیست. حواسم هست رژیمم😉 @rahnemoone_madari
👧بابا مدرسه‌ها داره شروع میشه. کاش تابستون یه مسافرت تا خونه مادرجون میرفتیم. تا عید دلم براشون تنگ میشه.😢 🧔‍♂دختر گلم مامان هر روز بیمارستانن. مرخصی هم ندارن. 👦بابا منم برم پیش دبستانی مرخصی ندارم؟ 🧕دلم خیلی گرفت.😔 چندبار از بابای بچه‌ها خواستم یه سفر بدون من برن؛ ولی قبول نکردن. بعد از چندین روز تلاش و برنامه ریزی راضیشون کردم برن سفر . و از چند ساعت پیش که رفتن سفر و میدونم تا چند روز بعد نمیبینمشون؛ فشار عجیبی رو قلبمه.👈🫀👉 در تمام این سالها این اولین سفر خانوادگی بدون منِ بود. و خدا کنه آخرینش باشه.🙏 تاکی باید تحمل کنم این همه سختی رو؟؟😔 @rahnemoone_madari
تقریبا آخر شیفت صبحم بودم، باید خیلی سریع خودمو میرسوندم به بیمارستان بعدی که شیفت عصر و شبم بود. یهو از اتاق عمل زنگ زدن یه نوزاد قراره متولد بشه و بدلیلی باید پزشک اطفال برا ویزیتش حضور داشته باشه. سزارین اورژانسی‌ای نبود .برای همین خیلی حرص خوردم که آخه الان؟ خب نیم ساعت دیگه که همه شیفت‌هاشون عوض شد ، عمل رو شروع میکردید که ماما و پرستار و رزیدنتِ اطفالِ شیفت جدید در شیفتشون مستقر شدن. چی بگم 😏 بدو بدو رفتم اتاق عمل، غالبا اتاق ۱ برای سزارین فعال میشه. بعد از پوشیدن لباس‌های ویژه شامل گان و پاپوش و ماسک وارد اتاق ۱ شدم. چون در زمان تغییر شیفت بود از بخش دیگری یک ماما برای کمک آمده بود که زیاد به اتاق ها و وسایل آشنا نبود . خودم وسایل رو چک کردم و برای شناخت اولیه از نوزاد پرونده مادرش رو ورق میزدم.📖 یکدفعه با صدای بلند متخصص زنان حواسم پرت شد: "خانم چرا مراقب خودت نیستی؟ ده تا بچه داری دیگه. کافیه. دفعه بعد واقعا معلوم نیست با این همه چسبندگی جون سالم به در ببری." دهمین بچه؟؟؟؟🤭 خوراک خودم بود😄 وقتی از رحم مادر خارج شد گذاشتمش روی تخت دارای وارمر(گرم کننده) .یه حس محبت خاصی بینمون رد و بدل شد. نوزاد کوچولو خوب گریه میکرد و من غلیظ قربون صدقه‌ش میرفتم. برای متخصص های اطفال گریه نوزاد نوید سلامتی‌ه : "جونم. قشنگم. خیلی خوش اومدی. آفرین که زود گریه کردی. دنیا رو ببین. دنیا منتظر اومدنت بود. دوستت داریم ." متخصص زنان مابین قربون صدقه‌های من، مادر رو دعوا میکرد: "حرفاش ناحق نبود ، چون واقعا جون مامان درخطر بود..." ادامه دارد ... @rahnemoone_madari
ادامه👇 دقیقه ۵ تولد بود. فسقلی انداخته بود زیر گریه. دستام رو روی بدنش گذاشتم که حرکات دست و پاهاش اذیتش نکنه. سرمو بردم کنار صورتش : " اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ الله اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ الله" کم کم آروم شد و پلکهاش رو به زور باز میکرد و نگاهی میکرد و دوباره پلکاش روی هم میخوابید . "اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ حَیِّ عَلَی الصَّلاةِ..." 👩‍⚕خانم دکتر اینجا چرا؟ اون نوزادی که میخواستیم سر زایمانش باشید ، اتاق ۳ داره به دنیا میاد.🥴 کارد میزدی...🔪🩸 یعنی این همه اینجا ... الکی بود.😮‍💨🤕 دوییدم اتاق ۳ .. فکرم مشغول نوزاد قبلی بود. چه روزی‌ای داشت. بی دلیل رفتم بالاسرش. و از بدو تولد اذان شنید و لبیک گفت. شاید نیتی در کار بوده ... @rahnemoone_madari