بعد از کلی ساعت کشیک؛ بنا شد با دوستان قرار یک جلسه جهت هماهنگی فعالیتهامون داشته باشیم.
خیلی خسته برگشتم خونه که وسایل بردارم و سریع برم جلسه.
وقتی اسنپ جلوی در خونه متوقف شد، بی مقدمه دلم هُرّی ریخت.🥺
هیچ وقت برای وارد خونه شدن کلید نمینداختم.
همیشه زنگ میزدم.در باز میشد و سه تا وروجک با جیغ و خوشحالی میدوییدن از پله ها پایین. همون پله هایی که همیشه برای بالا رفتن ازش غر میزدن ولی وقتی به استقبالم میومدن عین خیالشون نبود.
در رو باز کردم.
خدایا باورم نمیشه قلبم انقدر تند میزنه.😮💨
چشمام اطرافم رو برای تصور واقعی تر حضور بچهها جستجو میکنه.
پله هارو رفتم بالا.
چقدر همین دو روز پلهها خاکی تر شدن. پسرم همیشه از ذوقش با پای برهنه میدویید پایین پله ها و خودش رو پرت میکرد توی بغلم.
وارد خونه شدم.
خلوتی و سکوتی پخش شده که خیلی با فضای این خونه غریبهس.
گمونم در و دیوار هم این دو روز استراحت کردن و خوابیدن. برای همین خونه سردتر شده .
حقیقتا قلبم فشرده شده. چه وضعی شد.😰
اشکام ول نمیکنن.😭
من که این همه چند روز چند روز از بچه هام دور بودم باورم نمیشد نبودنشون اذیتم کنه.
شاید چون همیشه من از کنار اونها میرفتم سفر کاری یا بیمارستان و .. ولی این بار اونها رفتن. 😓
خدایا شکرت بخاطر خانوادهی شلوغم.❤️
لطفا شلوغتر بشه🙏🙏🙏
------‐
یاعلی. برم جلسه با دوستان برای فراهم کردن مقدمات همون #طرح_ویژه☺️
با این طرح میخواهیم همهمون فرصت ِ داشتنِ خانوادهء پرجمعیت تر رو پیدا کنیم. 🎉
مصممتر شدم💪
@rahnemoone_madari