eitaa logo
رهپویان سلامت
206 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
27 فایل
﷽ #امام_باقر_عليه_السلام: اگر به شرق و غرب عالم برويد، به علم صحيح دست نمی‌يابيد؛ مگر آنچه از نزد ما اهل بيت صادر شده باشد. 📚كافي ج۱ ص۳۹۹ ✅فوروارد ❌کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشی از زیارت جامعه کبیره السَّلامُ عَلَیکمْ یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِکةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْی، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزَّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَی الْحِلْمِ، وَأُصُولَ الْکرَمِ، وَقادَةَ الْأُمَمِ، وَأَوْلِیاءَ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الْأَبْرارِ، وَدَعائِمَ الْأَخْیارِ، وَساسَةَ الْعِبادِ، وَأَرْکانَ الْبِلادِ، وَأَبْوابَ الْإِیمانِ، وَأُمَناءَ الرَّحْمنِ، وَسُلالَةَ النَّبِیینَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِینَ، وَعِتْرَةَ خِیرَةِ رَبِّ الْعالَمِینَ، وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُه ✨هادی اگر تویی، ✨که کسی گم نمی شود‌. 🍃🌸 میلاد پر برکت دهمین چراغ تابندهٔ ولایت، امام هادی علیه السلام به پیشگاه حضرت مولا بقیه الله روحی الفداء، شیعیان و محبین تهنیت باد. @rahpouyan_salamat
▪️سالروز شهادت جانگداز حضرت امام هادی النقی علیه السلام را خدمت حضرت بقیه الله الأعظم حجه ابن الحسن العسکری امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، شیعیان و محبین آن حضرت تسلیت عرض می نمائیم. دلتنگ سامرام😢 یا هادیَ النّقی جانم فدای تو افتاده در دلـم سـوز عزای تو مسموم اشقیا مظلوم سامرا (ع) (ع) @rahpouyan_salamat
 ✅صلوات خاصه علیه السلام ▪️اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِياءِ، وَ إِمامِ الْأَتْقِياءِ، وَخَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ، وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ. اللّٰهُمَّ كَما جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوابِكَ، وَأَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقابِكَ، وَحَذَّرَ بَأْسَكَ، وَذَكَّرَ بِآياتِكَ، وَأَحَلَّ حَلالَكَ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ، وَبَيَّنَ شَرائِعَكَ وَفَرائِضَكَ، وَحَضَّ عَلَىٰ عِبادَتِكَ، وَأَمَرَ بِطاعَتِكَ، وَنَهىٰ عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ وَذُرِّيَّةِ أَنْبِيائِكَ يَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ. @rahpouyan_salamat
✅عظمتِ طبِّ النقی علیه السلام 📌درمان زخم متوکل وقتی همه اطباء عاجز شدند... 🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.» متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد» 🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریده‌ی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید» ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید. طبیبِ دیگر گفت: «ای خلیفه؛ هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» 🔹فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه؛ اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد» 🔹متوکل با اشاره‌ی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمی‌آید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!» 🔹مادر متوکل با دستمال اشک‌هایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر می‌کنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زَر برای امام بفرستم» 🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که کود گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.» صدای خنده فضای اتاق را پر کرد: - کود؟! ـ عجب حرفی!! ـ واقعاً مسخره است. 👈🏻(=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره می‌کردند) 🔹صدای فتح بن خاقان آن‌ها را به خود آورد: حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیه‌ی آن، از در بیرون رفت. 🔹یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجه‌ی کار را ببینیم». دارو روی زخم گذاشتن خواب بر او غلبه کرد و به خواب رفت... زخم شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما درباره‌ی او اشتباه بود‌» - مادرش را به سلامتی او بشارت دادند. 🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه؛ بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.» متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آن‌ها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم» 🔹بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟» ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحه‌ی زیادی در خانه‌ی خود جمع کرده و می‌خواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد. ـ برو سعید حاجب را خبر کن. وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.» 🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد: ای سعید؛ همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم! گوشه‌ی عمامه‌ی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار» سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید و آقا؛ شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت. 🔹ای خلیفه؛ در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسه‌ها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.» 🔹کیسه‌ی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟» 🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.» 🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسه‌ها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن ...» 📚کافی، ج ۱، ص ۴۹۹ 📚بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸ @rahpouyan_salamat
🌸🍃فرا رسیدن میلاد دهمین ساربان کاروان ایمان، حضرت امام علی النّقی الهادی علیه السلام بر دل سپردگان طریق هدایت و سعادت خجسته باد. ز سوی عرش رحمن، نوید شادی آمد بشارت ای محبان،امام هادی‹ع› آمد کجـایی یابن زهـرا بده عیـدی ما را که روح عشق و ایمان امام هادی آمد @rahpouyan_salamat
هدایت شده از رهپویان سلامت
✅عظمتِ طبِّ النقی علیه السلام 📌درمان زخم متوکل وقتی همه اطباء عاجز شدند... 🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.» متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد» 🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریده‌ی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید» ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید. طبیبِ دیگر گفت: «ای خلیفه؛ هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» 🔹فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه؛ اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد» 🔹متوکل با اشاره‌ی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمی‌آید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!» 🔹مادر متوکل با دستمال اشک‌هایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر می‌کنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زَر برای امام بفرستم» 🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که کود گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.» صدای خنده فضای اتاق را پر کرد: - کود؟! ـ عجب حرفی!! ـ واقعاً مسخره است. 👈🏻(=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره می‌کردند) 🔹صدای فتح بن خاقان آن‌ها را به خود آورد: حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیه‌ی آن، از در بیرون رفت. 🔹یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجه‌ی کار را ببینیم». دارو روی زخم گذاشتن خواب بر او غلبه کرد و به خواب رفت... زخم شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما درباره‌ی او اشتباه بود‌» - مادرش را به سلامتی او بشارت دادند. 🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه؛ بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.» متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آن‌ها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم» 🔹بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟» ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحه‌ی زیادی در خانه‌ی خود جمع کرده و می‌خواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد. ـ برو سعید حاجب را خبر کن. وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.» 🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد: ای سعید؛ همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم! گوشه‌ی عمامه‌ی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار» سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید و آقا؛ شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت. 🔹ای خلیفه؛ در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسه‌ها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.» 🔹کیسه‌ی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟» 🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.» 🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسه‌ها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن ...» 📚کافی، ج ۱، ص ۴۹۹ 📚بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸ @rahpouyan_salamat
زیارت غدیریه امام هادی علیه السلام (2).pdf
2.45M
📜زیارت غدیریه گنجینه امام‌شناسی ✍🏻 از یادگارهای ارزشمند علیه‌السلام - علاوه بر زیارت جامعه کبیره- ایشان است که در روز و بلکه تمام سال می‌توان خواند و در آن اندیشه نمود. °•✓ به همه منتظرانِ معرفت جو و مشتاقان ،‌ فایل آن با خط درشت به همراه ترجمه تقدیم‌ می‌شود. @rahpouyan_salamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما 📽 حجة الاسلام کاشانی علیه السلام صلوات الله علیه @rahpouyan_salamat
هدایت شده از رهپویان سلامت
✅عظمتِ طبِّ النقی علیه السلام 📌درمان زخم متوکل وقتی همه اطباء عاجز شدند... 🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.» متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد» 🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریده‌ی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید» ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید. طبیبِ دیگر گفت: «ای خلیفه؛ هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» 🔹فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه؛ اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد» 🔹متوکل با اشاره‌ی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمی‌آید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!» 🔹مادر متوکل با دستمال اشک‌هایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر می‌کنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زَر برای امام بفرستم» 🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که کود گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.» صدای خنده فضای اتاق را پر کرد: - کود؟! ـ عجب حرفی!! ـ واقعاً مسخره است. 👈🏻(=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره می‌کردند) 🔹صدای فتح بن خاقان آن‌ها را به خود آورد: حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیه‌ی آن، از در بیرون رفت. 🔹یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجه‌ی کار را ببینیم». دارو روی زخم گذاشتن خواب بر او غلبه کرد و به خواب رفت... زخم شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما درباره‌ی او اشتباه بود‌» - مادرش را به سلامتی او بشارت دادند. 🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه؛ بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.» متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آن‌ها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم» 🔹بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟» ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحه‌ی زیادی در خانه‌ی خود جمع کرده و می‌خواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد. ـ برو سعید حاجب را خبر کن. وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.» 🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد: ای سعید؛ همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم! گوشه‌ی عمامه‌ی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار» سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید و آقا؛ شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت. 🔹ای خلیفه؛ در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسه‌ها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.» 🔹کیسه‌ی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟» 🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.» 🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسه‌ها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن ...» 📚کافی، ج ۱، ص ۴۹۹ 📚بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸ @rahpouyan_salamat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای نذر مادر خلیفه عباسی برای علیه السلام 🎙حجت الاسلام رفیعی @rahpouyan_salamat
هدایت شده از رهپویان سلامت
▪️سالروز شهادت جانگداز حضرت امام هادی النقی علیه السلام را خدمت حضرت بقیه الله الأعظم حجه ابن الحسن العسکری امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، شیعیان و محبین آن حضرت تسلیت عرض می نمائیم. دلتنگ سامرام😢 یا هادیَ النّقی جانم فدای تو افتاده در دلـم سـوز عزای تو مسموم اشقیا مظلوم سامرا (ع) (ع) @rahpouyan_salamat
هدایت شده از رهپویان سلامت
 ✅صلوات خاصه علیه السلام ▪️اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِياءِ، وَ إِمامِ الْأَتْقِياءِ، وَخَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ، وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ. اللّٰهُمَّ كَما جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوابِكَ، وَأَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقابِكَ، وَحَذَّرَ بَأْسَكَ، وَذَكَّرَ بِآياتِكَ، وَأَحَلَّ حَلالَكَ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ، وَبَيَّنَ شَرائِعَكَ وَفَرائِضَكَ، وَحَضَّ عَلَىٰ عِبادَتِكَ، وَأَمَرَ بِطاعَتِكَ، وَنَهىٰ عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ وَذُرِّيَّةِ أَنْبِيائِكَ يَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ. @rahpouyan_salamat
هدایت شده از رهپویان سلامت
🌸🍃فرا رسیدن میلاد دهمین ساربان کاروان ایمان، حضرت امام علی النّقی الهادی علیه السلام بر دل سپردگان طریق هدایت و سعادت خجسته باد. ز سوی عرش رحمن، نوید شادی آمد بشارت ای محبان،امام هادی‹ع› آمد کجـایی یابن زهـرا بده عیـدی ما را که روح عشق و ایمان امام هادی آمد @rahpouyan_salamat
فقط زاکانی میلاد علیه‌السلام رو تبریک گفت.👌🏻
هدایت شده از رهپویان سلامت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای نذر مادر خلیفه عباسی برای علیه السلام 🎙حجت الاسلام رفیعی @rahpouyan_salamat