هدایت شده از معاتبه: سید محمد انجوی نژاد
16.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ 30- بارقه...
.
الله اکبر...
کورسوی امیدش رو به خاموشی بود.
کلمات را بی توجه و طبق عادت ادا می کرد.
به زمین نگاه می کرد. آسمان برایش غریبه بود.
مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ...
دستانش بی رمق و لرزان بالا آمد.
این بار دلش بود که می گفت. بدن نحیفش را به نمایش آسمان گذاشت:
هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار...
تردید و نگرانی آسمان را فرا گرفته بود.
به چه امید نجات از آتش را می طلبد!!؟؟
آخرین جمله قنوت بود:
تمام امیدش را در دل و تمام التماسش را در نگاه جمع کرد و این بار به آسمان نگریست و نالید:
الهی الحقنی #بالشهداء ...
آسمان زمزمه کرد: حالا شد!!!
و خداااا خندید 😊 ...
همین!
16 آذر 1399
#سید_محمد_انجوی_نژاد
@seyyedanjavi
هدایت شده از معاتبه: سید محمد انجوی نژاد
16.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ 30- بارقه...
.
الله اکبر...
کورسوی امیدش رو به خاموشی بود.
کلمات را بی توجه و طبق عادت ادا می کرد.
به زمین نگاه می کرد. آسمان برایش غریبه بود.
مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ...
دستانش بی رمق و لرزان بالا آمد.
این بار دلش بود که می گفت. بدن نحیفش را به نمایش آسمان گذاشت:
هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار...
تردید و نگرانی آسمان را فرا گرفته بود.
به چه امید نجات از آتش را می طلبد!!؟؟
آخرین جمله قنوت بود:
تمام امیدش را در دل و تمام التماسش را در نگاه جمع کرد و این بار به آسمان نگریست و نالید:
الهی الحقنی #بالشهداء ...
آسمان زمزمه کرد: حالا شد!!!
و خداااا خندید 😊 ...
همین!
16 آذر 1399
#سید_محمد_انجوی_نژاد
@seyyedanjavi