زمیـن
حقیـر بود
بـرای داشتنـت
آسمــــان
به تو بیشتر می آید...
#شهید_سلیمانی
#خاطره
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
اولین و آخرین نماز یک شهید
یه لات بود تو مشهد.
داشت میرفت دعوا شهید چمران دیدش، دستشرو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه.
به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه.
تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران
رضا شروع میکنه به فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید که شهید چمران به فحش هاش توجه نمیکنه.
یه دفعه داد زد کچل با توأم!
شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.
رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه:
میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای، چیزی!
شهید چمران: چرا؟
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!
شهید چمران: اشتباه فکر میکنی!
یکی اون بالاست️ هرچی بهش بدی میکنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی آبرو بهم میده
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون بشم
رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه میکرد.
اذان شد،
رضا اولین نماز عمرش بود.
سر نماز موقع قنوت🤲 صدای گریش بلند بود،
وسط #نماز، صدای سوت خمپاره اومد. صدای افتادن🥀 یکی روی زمین شنیده شد،
رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!
شهید_مصطفی_چمران