🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۱)
سرزده آمد به جلسه قرآن روستا،
مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن؛ از حفظ‼️
گفتم : شما با این همه مشغله چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید⁉️
گفت: در ماموریت ها، فاصله ی بین شهرها را عقب ماشین می نشینم و قرآن می خوانم.
#حوزه بسیج دانش آموزی حضرت زینب (س)
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی (۲)
می خواستند عکس یادگاری بگیرند، از ماشین پیاده شد. 🚶♂
یک گروه دیگر برای دومین بار از ماشین پیاده اش کردند برای عکس گرفتن.🎬
دفعه ی سوم، یک خانم خواست عکس بگیرد؛ با حجاب نامناسب.👩🎤
پیاده شد و با او هم عکس گرفت.
گفت باور نمی کردم با من عکس بگیرید.
از امروز سعی می کنم حجابم را درست کنم.🧕
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی (۳)
با ابومهدی المهندس و بچه های حشد الشعبی آمده بود شادگان، کمک سیل زده ها.🤓
برایشان سفره انداختیم.
تک تک نیروها و محافظ ها را به اسم صدا زد که بیایند سر سفره.☺️
برایشان لقمه می گرفت و می گذاشت در دهانشان، مثل مادر.😍
😍
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۵)
وقتی جنگ به قسمت شهری کشیده شد، برخی به ناچار وارد منازل مردم شدند.
ایستاد به سخنرانی برای نیروها:
"اگر به شهر شما حمله شود، دوست دارید وارد خانه تان شوند⁉️
خیلی باید مراقبت کنید از #حق_الناس؛ حتی اگر وسیله ای به اشتباه جابجا شده، بگذارید سرجایش، خدا از شما امتحان می گیرد، از امتحان سربلند بیرون بیایید."
🔔#زنگ_عشق
♥️#مکتب_سلیمانی(۶)
روضه که تمام شد، غیبش زد، خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته است سراغ شستن سرویس های بهداشتی، نگذاشت کسی کمکش کند، 😐
می گفت: افتخارم این است خادم روضه ی حضرت زهرا(س) باشم.