💢 غلط زیادی
✍ #فرزانه_صنیعی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 80 ثانیه | معادل زمان لازم برای پذیرش اشتباه سهوی آمریکا!
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/180535
تاریخ آمریکا پر است از اشتباهات کوچکی که برای هرکسی ممکن است پیش بیاید. شلیک موشک به هواپیمای مسافربری ایران در ۱۲ تیرماه ۶۷ یکی از این اشتباهات بود. هرچند کشورهای جهان معمولا گذشت و انصاف ندارند و آمریکا را به خاطر اینکه دستش خورده و یکجایی را اشتباهی منفجر کرده قضاوت نادرست میکنند، اما آمریکا به همه ثابت کرده که باید از اشتباهات سرخورده نشد و به عامل آن مدال افتخار داد. ذیلاً به چندتا از این غلطها زیادی – ببخشید، اشتباهات لپی- اشاره میکنیم.
بمباران اتمی ژاپن: زمانی که دانشمندان متعهد آمریکایی برای خدمت به بشریت در حال اختراع دستگاه هسته گیر آلبالو و گیلاس بودند، یک اشتباه محاسباتی موجب شد محصول نهایی بمب هسته ای از آب در بیاید و چاره ای نبود جز آنکه آن را دور بیندازند. لذا آن را در دورترین جایی که بلد بودند- یعنی ژاپن- انداختند. هرچند بعداً با خرید یک دستگاه تلفن پاناسونیک برای کاخ سفید قضیه را از دل ژاپنی ها درآوردند، اما ظاهرا تلفن هم خوب کار نمی کرد چون نیروهای نظامیشان را هرگز از ژاپن خارج نکردند.
جنگ ویتنام: در دهههای شصت و هفتاد میلادی، هواپیماهای آمریکایی برای کمک به حفظ محیط زیست ویتنام، اقدام به سمپاشی جنگل های آن کشور با «عامل نارنجی» کردند. هرچند اشتباهاً نیم میلیون نفر قاطی علفها کشته شدند و همین تعداد هم بعدها با نقایص مادرزادی به دنیا آمدند اما عوضش جنگلهای ویتنام در برابر هرجور آفتی ایمن شد. البته اینکه خود درختها هم از بین رفت بی تاثیر نبود.
ورود غیرمجاز به آبهای سرزمینی ایران: دی ماه سال ۱۳۹۴ تفنگداران آمریکایی حین گشت زنی در آبهای خلیج فارس، به دلایلی که بیادبی می شود بگوییم، ناچار شدند فوراً کج کنند به طرف نزدیکترین خشکی، و اینگونه شد که وارد حریم دریایی ایران شدند. هرچند آن بیچارهها تقصیری نداشتند و فقط میخواستند… حالا بگذریم، ولی ایرانی ها که معلوم بود هیچوقت وسط دریا دستشوییشان نگرفته انقدر آنها را معطل کردند و مته به خشخاش گذاشتند که زبانبستهها عاقبت شلوارشان را خیس کردند.
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 مستر بین ایرانی
🔘 استندآپ کمدی در ایران
✍ #محمدامین_میمندیان
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 150 ثانیه | معادل زمان لازم برای تشخیص شومن از استندآپ کمدین.
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/315934
قبلترها که هنوز اینترنت انقدر فراگیر نبود و فضای مجازی اصلا تعریف نشده بود و ته تفریح ملت فیلم دیدن بود، نه فیلم بارگزاری کردن؛ زمانی که دیده شدن و چهره شدن خارج از چهارچوب تلویزیون یکپا ماموریت غیرممکن به حساب میآمد؛ آن روزها که سیدی پلیر روی بورس بود و نوارهای ویدئو روزبهروز کم اقبالتر میشدند و جایشان را به دیسکهای نوری یا همان سیدی خودمان میدادند؛ یک سی دی بود که حسابی دست به دست میشد و جا باز میکرد در کیف سیدیها. مردی بود ایستاده پشت یک میکروفون ثابت پایه بلند و جوک میگفت و لطیفه تعریف میکرد و تقلید صدا انجام میداد و حتی میخواند. روی سی دی را که میخواندی با خط نه چندان خوشی نوشته بود مستربین ایرانی که بعدها اسم واقعیاش هم مشخص شد؛ حمید ماهیصفت.
حمیدرضا ماهیصفت متولد ۲۰ بهمن ماه سال ۱۳۳۸ در شیراز است. با کودکی و نوجوانی و جوانی و آنچه گذشت تا به اینجا رسید کار نداریم و تنها سعی میکنیم دراین مطلب سبک اجرایهایش را تحلیل کنیم.
شومن یا استندآپ
بسیاری حمید ماهیصفت را پدر استندآپ ایران میدانند. آیا واقعا اجرای ماهیصفت اجرای استندآپ کمدی بود؟ از نظر لغوی اگر بررسی کنیم بله. اون ایستاده یعنی استندآپ؛ و مخاطبش را میخنداند یعنی کمدی. اما چیزی که ما امروزه بهعنوان استندآپ میشناسیم و در ایران از بعد از مسابقه خندانندهشو شبکه نسیم با آن آشنا شدیم، با کاری که ماهیصفت انجام میداد تفاوت اساسی دارد.
امروزه در استندآپ کسی جوک تعریف نمیکند. حتی تعریف مستقیم یک لطیفه که مثلا “یک روز ملانصرالدین فلان کار را کرد…” ضعف در اجرا هم محسوب میشود. در استندآپ کمدی، کمدین خودش یا یک فرد را در یک موقعیت قرار میدهد و موقعیت را جلو میبرد تا به یک اتفاق غیرمنتظره خنده دار یا اصطلاحا “ضربه” برساند. نکته دیگر اینکه ازآنجا که هر لطیفه موقعیت منحصربهفرد خود را دارد، در یک اجرای مبتنی بر لطیفه، شما ممکن است دهها لطیفه تعریف کنید؛ اما در اجرای امروزی، استندآپ کمدین میتواند کل اجرایش را در چهارچوب یک اتفاق و موقعیت پیش ببرد و لابلای آن شوخیهایش را جای بدهد. لذا کاری که ماهیصفت انجام میدهد را امروزه بیشتر به شومنی یا صحنه گردانی تعبیر میکنند.
حال با این توضیحات آیا باید ماهیصفت را پدراستندآپ کمدی ایران بدانیم یا خیر؟ بهنظر من بله. هرچه باشد او کسی بود که اولین بار نشانمان داد میشود یک نفر بدون گروه و ابزار و ادا و نمایش، خیلی شیک و اتوکشیده تنها با یک میکروفون برود بالای سن و خیلی خودمانی با حرفهایش مردم را بخنداند.
جوکهای قومیتی
تا همین چند سال پیش چرخ جوک و لطیفه بر جوکهای قومیتی میچرخید. لطیفههایی که به هریک از اقوام کشورمان رذیلتی را نسبت میداد و حاصلش لبخندی بود که البته تلخند بود و بر طبل تفرقه میکوبید. بنا به آسیبشناسی و تاریخپژوهی آن لطایف نداریم. هدف کماکان تحلیل اجراهای حمید ماهیصفت یا به قول برخی مسترسین یا همان مستربین ایرانیست. مهمترین رویکرد در لطیفههایی که ماهیصفت تعریف میکرد قومیتی بودن آن بود. ماهیصفت روبروی جمعیتی که از سراسر ایران آمده بودند میایستاد، بعد مثلا میپرسید: اینجا اصفهانی داریم؟ ” بعد اصفهانیهای سالن دست میزدند و ماهیصفت برای دقایقی کلی جوک از خساست اصفهانیها میگفت و بعد میرفت سراغ قوم بعدی. نکتهی شاید عجیب این است که مخاطبان از این کار استقبال میکردند. درواقع پول میدادند که ببینند یک نفر چطور علیهشان جوک تعریف میکند. این درحالیست که تقریبا همیشه _و سالیان اخیر بیشتر_ تعریف کردن لطیفههای قومی کار پسندیدهای نبوده است. بهویژه درمقابل افراد آن قومیت. پس چرا از اجراهای ماهیصفت استقبال میشد و به قول معروف به کسی برنمیخورد؟
یک لطیفهی روانشناختی هست که میگوید “اگر شما ناراحتید؛ یکی از راهها برای اینکه خوشحال باشید این است که بغل دستی شما هم ناراحت باشد”. مثلا اگر تیم محبوبتان از رقابتهای جام جهانی حذف شود ناراحت میشوید، ولی اگر تیم محبوب برادرتان هم حذف شود، کمی خوشحال میشوید که تنها غمگین این رقابت نیستید. به نظر نویسنده یکی از دلایل این اسقبال و بهتر بگوییم برنخوردن، این بود که ماهیصفت با همه شوخی میکرد نه یک قومیت خاص. اگر طی اجرای ماهیصفت بقیه به جوکهای قومیت شما میخندیدند، نوبت شما هم میرسید به قوم آنها بخندید.
ادامه👇👇👇
البته ماهیصفت در تعریف این لطایف زیرکیهایی هم به خرج میداد. مثلا وقتی میخواست جوک لری بگوید قبل و حین اجرا کلی از لرها و سادگی و صفا و صمیمیتشان تعریف میکرد و کلی به افتخارشان تشویق درخواست میکرد.
این نکته را هم نمیتوانم کتمان کنم که شانسی که ماهیصفت در دوران اوج خودش داشت این بود که شبکههای مجازی وجود نداشت. احتمالا اگر کسی الان بخواهد کار او را تقلید کند و لطیفهای قومیتی تعریف کند با هجمهی بسیاری از سوی مردم مواجه میشود.
تنوع در اجرا
اما یکی از وجههای مهم در موفقیت و جذابیت اجراهای ماهیصفت تنوع در اجرا و شیوه ی متفاوت لطیفهگویی او بود. ماهیصفت وقتی لطیفه تعریف میکرد مثل جوک گفتن ما نبود که صرفا متن لطیفه را به بیان تبدیل میکنیم. او لطیفهها را اجرا میکرد. به هرقومیتی که میرسید لهجه آن قوم را میگرفت. اگر شخصیت لطیفه، دختر بچه بود صدای دختر بچه در میآورد. اگر زن بود صدای زن. اگر قلدر بود لحن یک قلدر را اجرا میکرد. این چیزی بود که لطیفهگویی او را از همهی ما متفاوت میکرد.
کار دیگری که او در اجراهایش انجام میداد تنوع بود. ماهیصفت معمولا کل اجرایش را به لطیفهگویی اختصاص نمیداد. بین اجرایش میخواند. صدای خوانندههای مطرح و حتی غیرمجاز را تقلید میکرد. موسیقی فیلمهای هندی را با تقلید صدای زن و مرد میخواند. حتی گاهی خارج از چهارچوب خندادن، برای مخاطب حرف میزد و نکات اخلاقی و دینی میگفت و از احادیث و روایات درمورد خنده حرف میزد (حتی چندهزار جلد کتاب آموزش نماز را خرید و بین دانش آموزان توزیع کرد). مجموع همه اینها یک انسان بذله گو، خلاق، توانا، شیک و شوخ را به رخ مخاطب میکشید.
در بحث موفقیت یک جمله معروف هست که میگوید: “درکارها بهترین باش و اگر نمیتوانی بهترین باشی،اولین باش”. درمورد بهترین کمدین بودن یا نبودن ماهیصفت قضاوتی نمیکنیم چرا که نیازداریم به بررسی و مقایسه آثار بقیه کمدینها که از عهده این متن خارج است؛ اما درمورد اولین بودن او تقریبا با اطمینان میشود اظهارنظر کرد که لااقل در اذهان عمومی او اولین استندآپ کمدین ایران و به حق پدر استندآپ کمدی ایران است.
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 باغ
✍ #طاهره_ابراهیمنژاد
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 50 ثانیه | معادل زمان لازم برای تعارف سیگار به گل میمون!
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/308776
کنارهم درخت و سبزه و گل
چه زیبا وچه سرسبز و معطّر
به کار من نمی آیند امّا
برو ای دل برو یک جای بهتر
صدایم زد درخت سرو با ناز
کجا آقا؟ تو که ما را ندیدی؟
از آن سو کوکبی با عشوه میگفت:
تو اصلا اسم کوکب را شنیدی؟
گل میمون کنار گوش من گفت
داداش سیگار داری یا نداری؟
خوشم آمد از او بسیار امّا
همان بهتر بماند در خماری!
صدایی آشنا نام مرا برد
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
دوباره گوش خود را تیز کردم
خودش بود آن بت سیمین بناگوش
به خود گفتم برو دردت دوا کن
قد و بالا و رقصیدن به تو چه؟
رها کن سروها و بیدها را
برو دنبال کار خود تربچه!
از اینجا اسلو موشن بایدش خواند:
دویدم من دویدم در پی آن
رسیدم! جانمی! آلوست آلو!
سیاه وسبز! یوهوو! کو نمکدان؟
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 رفیق خوب
✍ #احمد_رفیعیوردنجانی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 70 ثانیه | معادل زمان لازم برای تشکر از خدمات بیسابقه آقای طبری!
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/669115
محبوب دل متهمانی طبری جان
مدیون تو هر مفسد و جانی طبری جان
جانانه نهادی به ره خدمت خود جان
به به چه تلاشی چه توانی طبری جان
بودی تو پی خدمت این خلق و نبودی
یک لحظه پی سود کلانی طبری جان
یک عمر دعاگوی تو باشد به همه حال
مجرم که گرفتهست امانی طبری جان
حاشا که نبوده ست به دوران حیاتت
با رشوه سر خوان تو نانی طبری جان
هرکس که رهیده ست ز میزان عدالت
از لطف تو دیده ست نشانی طبری جان
تامین شده از دار قضا آب و غذایت
میراث تو در حد جهانی طبری جان
دوران تو تاریخ جدید طبری شد
باشرح جدیدی ز مبانی طبری جان
البته که در معصیت ظلم شریکی
خیری چو به ظالم برسانی، طبری جان
خوب است که غافل نشود گله و چوپان
از عاقبت گرگ چرانی طبری جان
روزی تبری می شکند گردن ناحق
ای کاش رسد وقت فلانی طبری جان
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 سرور عصر جدید آمریکا
✍ #سوده_سلامت
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 60 ثانیه | معادل زمان لازم برای ساخت پرچم نسوز آمریکایی!
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/084527
قلدر و زشت و پلید آمریکا
بدتر از شمر و یزید آمریکا
چه شعار خفنی! با اینحال
سرور عصر جدید آمریکا
_با دگردیسی و واقع بینی:
کدخدا، ریشسفید آمریکا_
دولت مهر بهسختی دادم
پالسهایی که ندید آمریکا
فقط این مرگ بر آمریکا را
از من انگار شنید آمریکا
پرچمش را اگر آتش زدهایم
بهترش را که خرید آمریکا
فرصت عرض ارادت حالاست
شده بیمار کووید آمریکا
اعتراض پوپولیستی به کنار
قدرتش هست مفید آمریکا
باج اگر کم بدهیم عیب از ماست
کرده تحریم شدید آمریکا
به طبیعت همه تعظیم کنیم
گربهی چشم سفید آمریکا
علف سبز و بهاریست یکی
هردو را خوب جوید آمریکا
گفتگو کرد و به کشور زده است
قفل با شاهکلید آمریکا
لااقل در خوشی و آزادی
میدهد وعده وعید آمریکا
انقلاب آمده صادر بشویم
همگی دربروید آمریکا
هرکه را رفت، در آغوش گرفت
چه به ما داشت امید آمریکا!
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 شترسواری دولا دولا هم میشه
🔘 مسابقه بیست سوالی
✍ #محبوبه_قائمی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 30 ثانیه | معادل زمان لازم برای بردن یک عدد فوتبال دستی در مسابقه
!متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/386470
بدون مقدمه میریم سر اصل مطلب. شرکت کننده محترم، شما توسط سوال هایی که می پرسید به جواب مسابقه میرسین. زمانتون از همین الان شروع شد:
+جان داره؟
_بله
+کرونا نیست؟
خیر… ولی مثل کرونا ویرانگر بوده.
+ پرایده؟
_خیر…گفتم جانداره.
+ تو جیب جا میشه؟
_خیر… مگه جیبتون گنجایش ۱،۸۴ در ۹۰ کیلو رو داشته باشه!
+آها… شتره؟
_شتر نیست ولی یه زمانی دولا دولا بهش سواری دادن!!
+برنامه جامع اقدام مشترکه؟
_خیر … مگه نگفتم جان داره!
+ببخشید.چند روزه ذهنم درگیر قرارداد ویلموتسه…هوش و حواس برام نمونده.
_احسنت! باریکلا! بلندتر بگین.
+گفتم هوش و حواس برام نمونده!
_جمله قبلی تون منظورمه.
+ من یادم نمیاد ویلموتس تو بازی با عراق بچه ها رو ۳_۵_۲چینده بود یا ۴_۴_۲ … اونوقت انتظار داری جمله قبلی یادم باشه!
_بگذریم… شما برنده یک عدد فوتبال دستی شدین! مبارکتون باشه.
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 قانون جذب
🔘 باور محدودکننده را از بین ببرید.
✍ #علیرضا_عبدی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 70 ثانیه | معادل زمان لازم برای درک قوانین هستی بجز ایران!
!متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/606993
کارشناس سایت: خلاصه جلسه قبل این شد که: قانون جذب یک قانون ثانویه است؛ یعنی بعد از قانون ارتعاش، وارد عمل میشود. در یک کلام، باید باور محدودکننده را از بین ببرید و با خواستهات هم ارتعاش شوی تا به آن چیز برسی. بریم سراغ سوالات شما…
۱٫ من معلمم، چهجوری میتونم ثروت خوبی کسب کنم؟
ج کارشناس: سوال خوبی بود، شما الان وقتی حقوقتون با دلار جهانگیری هنوز به ۱۰۰۰ دلار نرسیده، باید تصویرسازی کنی، یا بهتره بگم نقش بازی کنی. اگه یه آقازاده بودی چیکار میکردی؟ اگر رفقای شما کل لواسانات را به نام شما میکردند چیکار میکردی؟ همینا رو حقیقی و یا مجازی (در ذهنتون) بازی کنید تا بهش برسید.
۲٫ در برخورد با همسرم تو این هفت سال ازدواج اصلا موفق نبودم. راضی بودم اما نه زیاد. قانون جذب میتونه کاری کنه؟
ج کارشناس: خیلی سوال خوبی بود. شما باید این هفت سال رو سالهای رونق بدونید. همین که به میزان قابل توجهی رضایتمندی شما از هم هست خوبه. امسال هم سال گشایش شماست. جمله تأکیدی :«چنان رونقی در زندگی مون هست که روزبهروز بیشتر میشه» رو بیشتر تکرار کنید.
۳٫ من شاغل رسمی مسئول خرید، تو وزارتخونه… هستم. ارتعاش مثبت زیادی میفرستم اما پول بزرگی وارد زندگیم نشده تا حالا. چیکار کنم؟
ج کارشناس: شاغلِ عزیز، من مطمئنم که شما تو این ایجاد چندین هزار شغل جدید، شاغل شدین. قانون جذب اصلا همینه. تو سنگ اثر میکنه. مثلا به مسئول محترم میگه که تو یه کارهی این مملکت هستی و پاشو یه کاری کن. اینهمه هم شغل ایجاد میشه. اما جواب سوال شما… تا خواستهت تو ذهنت بزرگه، پس هم فرکانس نیستی و نمیرسی. مثلا تو داری به اختلاس صد هزار میلیاردی فکر میکنی، اما تلاشت در حد اختلاس از بودجه خرید آفتابه برای وزارتخونهس. شما باید روی باورهات بیشتر کار کنی.
۴٫ اگر روش مرگ ما تعیین شدهس، پس دیگه چطوری این قانون جذب موثره؟
ج کارشناس: یه جوری میفرمایید این، انگار درخته. این به چوب لباسی میگن. اما جواب سوال شما… حداقل قانون جذب چون متافیزیکه، میتونه قوانین فیزیک رو دور بزنه. مثلا شما میتونی ثابت کنی که با سلاح کمری، بیضوی شلیک کردی. همه هم میپذیرن؛ البته یادتون نره، قبلا زیرِ میز، پول چایی بچهها رو داده باشید.
۵٫ مگه نمیفرمایید هر اتفاقی میافته برامون، اثر خودمونه؟ دلار ۲۰ هزارتومنی اثر کدوم ارتعاش ماس؟
ج کارشناس: سؤال بجایی بود. یادتونه که گفتم هر رنگی یه ارتعاشی داره. رنگ بنفش هم بیشترین طول موج رو داره و تپههای فرکانسیِ اون چند لاندا بلندتره. برای پر کردن این تپهها، همون چند میلیون آرا، بس بود.
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 فرهنگ اصطلاحات (2)
✍ #علیرضا_عبدی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 45 ثانیه | معادل زمان لازم برای فهمیدن منظور حرف دیگران.
متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/350375
عیدیهاتو بده من نگه دارم: [عِ بِ دِ مَ نِ گَ رَ] اختلاس سنتی.
تو تَرکم: [تَ کَ] دلم باز میخواد./ یه نخ از پاکت خودت آتیش کن، بهم بده.
حالا تشریف داشتید: [تَ] آژانس دم دره، زیاد منتظرش نذارید.
جبران میکنم لطفتو: [جُ کُ نَ لُ فِ تُ] خرش از پل رد شده./ فراموشی مطلق./ (مترادف: تمام شعارهای قبل از انتخابات.)
آره، داشتم میگفتم: [رِ تَ گُ تَ] لطفا با جفت پا روی حرفم نپرید./ یادم رفته باید بیشتر فکر کنم.
امضای کری تضمین است: [اِ یِ کِ تَ اَ] دیدم بهش میگم./ در خرابه، لطفا زنگ بزنید./ زرشک. (مترادف با: شتر در خواب بیند پنبهدانه)
کی اینو گذاشته بود اینجا: [نُ گُ تِ] اجازه بدید خودم شکستههای این وسیله رو جمع میکنم. (مترادف با: هیچی نشده.)
خودت بمال: [دِ بِ] خودکفایی در علم پزشکی.
یه کم انتقادپذیر باش: [یِ کَ اِ تِ پَ] در برابر فحشهای ما سکوت کن.
متوجهید: [مُ تِ وَ جْ جِ] میدونم نفهمیدی، اما اینو میگم تا بیشتر دقت کنی.
📍سایت و مجله راه راه | @rahrahtanz_ir
💢 دوازده صندلی (بخش اول)
🔘 کلید آپارتمانی که پول تویش است!
✍️ #فرزانه_صنیعی
⏰ مدت زمان لازم برای مطالعه: 120 ثانیه
!متن کامل را از اینجا بخوانید👇
🌐 آدرس: https://b2n.ir/056119
یکی بود، یکی نبود. دو رفیق بودند به نام ایلیا ایلف و یوگنیپتروف. پتروف پنج سال دیرتر از ایلف به دنیا آمده بود و دقیقا پنج سال پس از او هم از دنیا رفت. در اودسا متولد شدند و در تحریریه نشریه “گودُک” در مسکو یکدیگر را ملاقات کردند، و با اینکه نه همسن بودند، نه قوم و خویش و نه حتی هم مذهب، اما رفاقتشان جوری بود که کمتر کسی آنها را جدا از هم به یاد می آورد. پس از مرگ ایلف در چهل سالگی بر اثر سل، پتروف نیز زندگی خود را پایان یافته تلقی می کرد. به قول خودشان، ناچار شده بود در مراسم خاکسپاری”خودش” شرکت کند. تا پنج سال بعد که خودش در حادثه سقوط هواپیما درگذشت، دیگر اثر قابل توجهی پدید نیاورد.
آنچه خواندید خلاصه یک داستان نبود، بلکه زندگی واقعی دوتا از معروفترین نویسندگان شوروی در دهه بیست و سی میلادی بود. “ایلیا آرنولدویچفایزلبرگ” “یوگنیپتروویچکاتایف” یا همان ایلف و پتروف، دو جوان شهرستانی بودند که کارشان را با طنز مطبوعاتی شروع کردند، در مطبوعات همدیگر را شناختند و در تاریخ ادبیات روسیه تبدیل به یک نفر شدند. همان قدر که می شود راجع به کتابهایشان حرف زد، می شود از سبک عجیب و غریب نوشتنشان هم گفت. کتابشان را که می خوانید اثری از دوگانگی سبک و گسیختگی لحن نمی بینید، چون جمله به جمله رمان را دونفری می اندیشیدند و می نوشتند. شاید دو نفری نوشتن یک رمان به نظر خیلی ها غیر ممکن بیاید، اما در مورد ایلف و پتروف قضیه برعکس بود: نوشته های تکی شان هیچ وقت شهرت آثاری را که دوتایی با هم نوشتند پیدا نکرد. چندین مقاله فکاهی در روزنامه های معتبر روسیه، دو فیلمنامه، سفرنامه “آمریکای یک طبقه” و دو رمان، ثمره این رفاقت و همقلمی افسانه ای است. اما مشهور ترین اثرشان، رمانی است به نام “دوازده صندلی”.
“دوازده صندلی” داستان پرماجرای “ایپولیتماتویِویچ” است که در روسیه تزاری نماینده اشراف بوده و برو بیایی داشته، اما پس از انقلاب کمونیستی اموالش مصادره شده و حالا کارمندی ساده در اداره ثبت است و با مادرزنش که هیچکدام دل خوشی از یکدیگر ندارند زندگی ملال آوری را می گذراند. اما مادرزن ایپولیتماتویویچ در حال احتضار پرده از راز بزرگی بر می دارد و زندگی یکنواخت دامادش را زیر و رو می کند: در بحبوحه انقلاب که اموال آنها به عنوان اشراف رژیم گذشته مصادره شده بود، برلیان هایش را که ارزش چندصدهزارروبلی داشته اند در یکی از صندلی های سرویس ناهارخوری دوازده نفره شان پنهان کرده است. بدشانسی این است که همان سرویس میز و صندلی هم مصادره شده، ولی همه اموال مصادره شده توسط دولت ثبت شده اند و شاید بتوان ردی از آنها به دست آورد. یک مشکل دیگر هم هست: کشیش اعتراف شنوی پیرزن هم، که در آخرین لحظات بر بالین او حاضر بوده، از ماجرای برلیان ها با خبر شده و او هم به دنبال یافتن و تصاحب آنهاست.
هر کدام از صندلی ها سر از شهری در آورده اند و سرنوشتی پیدا کرده اند، پس از این لحظه سفر پرماجرایایپولیتماتویویچ برای یافتن صندلی ها و برلیان ها شروع می شود. سفری که نقش اول آن به زودی قرار است کس دیگری باشد: در همان ابتدای سفر، آستاپ بندر سر راه ایپولیت قرار میگیرد. جوانی بی چیز، جاه طلب و تا دلتان بخواهد رند، که با ایپولیتماتویویچ قرار شراکت می گذارد و در عوض به او در یافتن برلیانها کمک می کند. آستاپ بندر مدیریت این پروژه را در دست می گیرد، ایپولیتماتویویچکندذهن را وادار به پیروی از نقشه های خودش می کند و خودش هم در موقعیت های مختلف نقشش را عالی بازی می کند. چندین بار برای تامین منابع مالی پروژه، به هنرمندانه ترین شکل افراد مختلفی را تیغ می زند، و همان اوایل ماجرا، رقیب اصلیشان پدر فیودور را جوری سر کار می گذارد که کشیش طمعکار مجبور می شود تا انتهای کتاب، چهار گوشه سرزمین پهناور شوروی را درنوردد، بی آن که بداند دنبال نخودسیاه رفته است!
بندر کاری می کند که هر جا صحبت از کتاب دوازده صندلی شد، اول یاد او بیفتید. جوانی بی خانمان و مصداق “درویش هر کجا که شب آید سرای اوست” که به دنبال ماجرا می گردد و هرچند چشم طمع به لااقل نیمی از برلیان ها دارد، اما انگار اصل مساله، فارغ از نتیجه آن، برای او تفریح لذت بخشی است. از نقشه کشیدن برای مواجهه با صاحبان هریک از صندلی ها، برای هر یک داستانی ساختن و نقش تازه ای بازی کردن لذت می برد و غالبا موفق می شود کاری کند که داستانش را باور کنند، و هر گاه در آستانه لو رفتن قرار می گیرد با نقشه جدیدی از مهلکه می جهد.
🔴 ادامه متن در پست بعدی👇🏻
📍 راه راه| @rahrahtanz_ir
💢 دوازده صندلی (بخش دوم / ادامه از پست قبل👆)
🔘 کلید آپارتمانی که پول تویش است!
✍️ #فرزانه_صنیعی
.... آستاپ بندر- شخصیتی که به قول نویسندگان کتاب، اول قرار بود فقط شخصیتی فرعی باشد و کم کم با پررویی خاص خودش تبدیل به نقش اول داستان شد- ابزار نویسندگان برای انتقادهای اجتماعی است. ایلف و پتروف هم حکومت شعارزده و بوروکراسی استالینی را نقد می کنند و هم اشرافی که دل در گرو حکومت گذشته دارند. آستاپ یک بار برای کش رفتن یکی از صندلی ها وارد یک خانه سالمندان می شود و خودش را بازرس دولتی جا می زند، و متوجه دزدی های مسئولین از بودجه مخصوص نگهداری سالمندان می شود. یک بار هم برای تامین مخارج سفر، عده ای ساده لوح را گیر می آورد و ایپولیتماتویویچ را به عنوان رهبر یک گروه سلطنت طلب زیرزمینی معرفی می کند و موفق می شود برای مبارزه در راه آزادی ( یا همان رژیم چنج خودمان!) مبلغ کلانی از آنها بگیرد، و در حالی که پس از چند روز گرسنگی با آن پول جشنی برای خودش ترتیب داده است آن عده بر سر پست هایی که پس از تغییر حکومت قرار است تصاحب کنند با هم چانه می زنند. در این کتاب، ادارات (و به تبع آن، مسیر اداری) جوری پیچ در پیچ و تو در تو هستند که جان می دهند برای فرار از دست طلبکار و قال گذاشتن او، و پروژه های عمران شهری آن قدر درگیر کاغذ بازی و شعارزدگیمیشوند که هرگز به بهره برداری نمی رسند.
بندر تکیه کلامی دارد که هنگام زیاده خواهی طرف مقابلش به کار می برد:” نکند کلید آپارتمانی که پول تویش است هم می خواهی؟” برای کسانی که می خواهند طنز نویسی را تمرین کنند، “دوازده صندلی” به منزله کلید آپارتمانی است که پول تویش است: هم شخصیت پردازی قوی می آموزید، هم انتقاد اجتماعی، هم ترکیب طنز موقعیت و طنز کلامی، و هم صحنه های کمیک که هدفشان فقط خنداندن مخاطب است. ایلف و پتروفحواسشان بوده که مخاطب رمان بعد از چندین صفحه طنز هدف دار خواندن، نیاز دارد کمی تفریح کند، مثلا با قضیه مرد بدشانسی که وسط دوش گرفتنش آب قطع شده و عریان و کف آلود از اپارتمانش خارج می شود تا شاید در خانه سرایدار قدری آب پیدا کند، اما سرایدار خانه نیست و درب آپارتمان هم پشت سرش بسته می شود!
قطعا اگر روس زبان باشید، به تاریخ اتحاد شوروی تسلط داشته باشید، با کلمات قصار مارکس و لنین آشنا باشید، با خواندن این رمان خیلی بیشتر می خندید. خیلی از شوخی هایی که نویسندگان با جملات مشهور بزرگان کمونیست کرده اند یا کنایه هایی که به شخصیتهای سیاسی زده اند جز با توضیح مترجم در پانویس قابل انتقال نیست، تاریخ مصرف بعضی از آنها هم گذشته، چون متعلق به همان شرایط سیاسی- اجتماعی دهه بیست میلادی است. اما این به آن معنی نیست که پس از حدود نود سال از نگارش کتاب، از خواندن آن لذت نخواهید برد. اولا کتاب به لطف حکومت شوروی آن قدر سانسور شده که بسیاری از عناصری که آن را مختص زمان خودش می کرد از دست داده است. گفته میشود کتاب در آن زمان آن قدر سانسور شد که به یک سوم حجم اولیه خودش رسید! ثانیا تاریخ شوروی به عنوان یکی از دو ابرقدرت جهانی قرن گذشته برای هیچ کس ناآشنا نیست، و ثالثا طنز عمیق و سیر پرماجرای کتاب، فراتر از دغدغه سیاسی آن هر مخاطبی را جذب می کند ، شاهد آن هم اقتباسهای سینمایی کارگردانانی از ملیتهای مختلف است. تا به حال فیلمهایی به زبانهای اسپانیایی، انگلیسی، روسی، آلمانی، ایتالیایی و حتی فارسی (!) بر اساس این کتاب ساخته شده است که مدل انگلیسی آن، ساخته مل بروکس و محصول سال ۱۹۷۰، از همه مشهورتر است.
“دوازده صندلی” را نشر ماهی به قیمت ۶۷۰۰۰ تومان و با ترجمه آبتینگلکار منتشر کرده است. شاید قیمت کتاب به نظر زیاد بیاید، اما باید بدانید گلکار- که برای کتابخوان های علاقمند به ادبیات روسی نیاز به معرفی ندارد- فقط به ترجمه اکتفا نکرده: همه اشارات و ارجاعاتی که ممکن است برای خواننده فارسی زبان ناآشنا باشند در پانویس شرح داده است، به علاوه ی مقدمه ای در شرح حال ایلف و پتروف که حتی در اینترنت هم چنین شرح حال کاملی به فارسی پیدا نمی کنید مگر اینکه از همین کتاب استفاده کرده باشند! در انتهای کتاب هم ترجمه یکی از یادداشتهای پتروف را می خوانید که پس از مرگ ایلف نوشته و درباره چندسال چالشهای مشترک نویسی و چندین سال کار رفیقانه شان سخن گفته است. بازهم به قیمت کتاب معترضید؟ نکند کلید آپارتمانی که پول تویش است هم می خواهید؟!
این هم بخشی از متن کتاب، که شما را با شگردهای آستاپ بندر برای تامین خرج سفرشان آشنا میکند:
ادامه متن در پست بعدی👇
📍سایت راه راه| @rahrahtanz_ir