#خاطراتشهدا
به نقل از فرمانده گردان:
نصف شب بابک فرمانده گردان رو از خواب بیدار میکنه میگه من فردا شهید میشم به خانوادم بگو حلالم کنن.
فرمانده میگه حرف الکی نزن برو بزار بخوابیم.
میخوابه و خواب میبینه که بابک شهید شده و از خواب میپره.
پیش خودش میگه نکنه فردا شهید بشه.
نقشه میکشه که صبح به راننده پشتیبانی بگه به یه بهانهای بابک رو با خودش عقب ببره و یه جایی جاش بزاره.
دوباره میخوابه. صبح از خواب بیدارش میکنن و میگن باید آتش بریزیم رو سر دشمن و... تو این شلوغیها نقشهاش یادش میره. چند ساعت بعد بچهها شهید میشن.
فرمانده گردان تازه یاد حرفهای شب قبل بابک و خوابش و نقشهاش میافته...
#شهیدبابکنوری
@rahro313
#شہیدآنہ🌹
ایستاده بود ڪنارِ در حـرم
و بہ وضوخانہ اشاره میڪرد!
تازه رسیده بودیم دمشـق
و دلـمـان میخواست
یڪ زیـارت😍 باحـال بڪنیم
ولـی وقـت اذان🔊 بود...
گفت بـرادرا🗣
زیارت مستـحبہ،نمـاز واجـب👌🏻
عجلّـوا بالصلوة قبل الفوت... 🎈
#حاجاحمدمتوسلیان🌸
@rahro313
🍃 چشم بر هم می گذاریم و گذر عمر را نظاره می کنیم.لحظه به لحظه پیر می شویم و در دنیای #غیبت_امام_زمان در میان مرداب گناهان دست و پا می زنیم.بر دل آه حسرت داریم و بر چشم اشک ندامت.
🍃 شهادت آرزوی دست نیافته دلمان شده و به #شهدا غبطه میخوریم.خوش به حال #مدافعان_حرم، آنان که در روزهای پرالتهاب گناه، خود را به حرم خواهر ارباب رساندند.دلشان را در #حرم_عمه سادات پناه دادند و خودشان را فدا کردند تا مبادا نگاه حرامی سوی حرم باشد و بازهم عاشورایی دیگر برپا شود.
🍃 قدرت الله عبودی یکی از همان مردان با #غیرتی است که در شهر بیضا چشم بر جهان گشود و وقتی ندای هل من ناصر ینصرنی را شنید علم #غیرت بر دست گرفت و لبیک گویان راهی شد.
🍃 در فرازی از #وصیت_نامه اش این چنین گفته است: "خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت #لبیک به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که#شهادت در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند"
🍃 و چه خوش است رسیدن به شهادت و قافله ارباب. کاش دعایی کنند در حق ما زمینگیران گناهکار .هوا دلگیر است و گلوها پر از #بغض و دل ها سنگین از بار معصیت.....
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسب سالروز شهادت
#شهید_قدرت_الله_عبودی
📅تاریخ تولد : ۱٨ خرداد ۱٣۵٢
📅تاریخ شهادت : ٩ فرودین ۱٣٩۶
@rahro313
#عاشقانہ_شهدا🌹
مدت دوسال از زندگے شیرین من و عاشقانه من و محمد 💑گذشته بود ڪه خداوند به ما هدیه ڪوچڪے به نام ریحانه را بخشید.👼
زمانی ڪه محمد فهمید پدر شده برق خوشحالے در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا ڪردن فرزندے سالم شڪر گذار بود ڪه بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالے دیگر نمیےدانست چه ڪند 😇و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر ریحانه مے گفت.
با همفڪری هم تصمیم گرفتیم ڪه نام نیڪ ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.
تنها سفارش همسرم براے بزرگ ڪردن ریحانه ام این بود ڪه او را با حجاب تربیت ڪنم😌 و این موضوع را بسیار به من سفارش مے ڪرد و در وصیت نامهاش 📜هم به این مطلب اشاره داشت.
روابط اجتماعے بالا، دلسوزے، اخلاق حسنه، شوخ طبعے و با محبت رفتار ڪردن از ویژگےهاے اصلے و مهم محمد بود و موسیقی آرامبخش نماز شب خواندنش آرامش ویژهاے به خانهمان🏡 میےداد.
#همسر_شهید_محمد_زهره_وند
.
.
@rahro313
۱)اگر بین بسیجی ها حرفی می شد می گفت « برای این حرف ها بهم تهمت نزنید. این تهمت ها فردا باعث تهمت های بزرگتری می شه. اگه از دست هم ناراحت شدید،دورکعت نماز بخوانید بگویید خدایا این بنده ی تو حواسش نبود من گذشتم تو هم ازش بگذر . این طوری مهر و محبت زیاد می شه. اون وقت با این نیروها میشه عملیات کرد.»
۲)سه تا تیپ درست کرده بود؛کربلا امام حسین ،عاشورا و چند گردان مستقل. پشت بی سیم به رمز می گفت « کربلا ! امام حسین اومد؟ عاشورا ! امام حسین تنها است. » برای جا به جایی نیروها از منطقه ی آهودشت به گرم دشت می گفت « آهو ها رو بفرستین اون جاییکه هواش گرمه .» نیروی کارکشته که می خواست می گفت «کنسرو پخته بفرستین ، نه خام .»
۳)عملیات طریق القدس بود. بچه ها بی سیم پشت بی سیم می زدندکه «کار گره خورده. چه کار کنیم؟» شب بود و معلوم نبود خط خودی کجاست ،خط دشمن کجا است . منتظر کسی نشد. سوار ماشین شد و رفت طرف خط.
۴)کف اتاق توی یکی ازخانه های گلی سوسنگرد نشسته بود. سه نفر به زحمت جا می شدند. نقشه پهن بود جلوش. هم گوشی بی سیم روی شانه اش به توپ خانه گرا می داد ، هم روی نقشه کار می کرد.
@rahro313
بسم ربّ الشہــدا..
.
.
بعد نماز ظهر در مسجد نشسته بودم که یکی از همسایه ها آمدو گفت:برویم منزل برای شما مهمان آمده است گفتم دلم خیلی شور می زند بگو چی شده است، دو برادر پاسدار با یک ارتشی خبر شهادت حمید رضا را آورده بودند. صبح روز 23 ماه رمضان 1367 مردم جمع شده بودند پیکر شهید را آوردند جلو منزل گذاشتند خب پسرم از علی اکبر حسین که بهتر نبود. فدای علی اکبر حسین (ع) بشه.
درب تابوت شهید را که باز کردند دیدم که چشمان پسرم باز مانده است او را بوسیدم چشمان او را که سفید شده بود بستم خیلی چهره سفیدی داشت. دوستانش تعریف کردند که در اثر ترکش بمب هواپیما شهید شده است، یک ترکش به سرش خورده بود. حمید حدود چهل روز قبل از اعزام جهت آموزش به پادگان شهید همت رفته بود بعد از آموزش با کاروان سپاهیان محمد (ص) راهی مناطق نبرد شد
.|بسیجی شهید حمیدرضا فیاضی|.
💔تاریخ شهادت:1367/2/15💔
@rahro313
♡هُوَالشَهید
.
من آدم شجاع میخوام
آدم شجاع کیه؟
آدم شجاع، آدمیه که میترسه
میگه ببین خدایا
داره قلبم میزنه
دارم میترسم
میترسم
ولی
به خاطر تو
به ترسم غلبه میکنم!
♡شهید مصطفی صدرزاده♡
@rahro313
روزهای آخر عمر پدرم. در امتحانات من بود که برق همه خانه رفته بود. ساعت حدود هشت و نیم شب بود. بادهای شدیدی آمده بود و برق قطع بود. ترانس برق کوچه به مشکل خورده بود. یک چراغ فقط در خانه داشتیم که من داشتم با آن درس میخواندم. پدرم یک آمپولی داشت باید که تحت هر شرایطی برایش تزریق میکردیم. من میخواستم درس بخوانم چراغ را از من گرفتند تا آمپول بزنند. نورش هم به قدری نبود که کار راه بیندازد در همین وضعیت بود که یکهو برق اتاق پدرم روشن شد. خیلی عجیب بود فقط برق اتاق پدرم آمده بود. حتی کوچه را نگاه کردم همه کوچه تاریک بود اما اتاق پدرم روشن بود. من تعجب کرده بودم. سرم را زدیم. دارویش را خورد غذایش را هم دادیم. بعد که تمام شد و خواست بخوابد برق اتاق او هم رفت و چراغ خاموش شد!
#شهید_محمد_جعفریمنش
@rahro313