#کلام_شهید ◽️شهادت نوع #مرگ را عوض میکند وقت مرگ را عوض نمیکند ... ◽️از مرگ نترسید؛ جوری در زندگی حرکت کنید که خداوند #شهادت را نصیبتان کند و از دنیا ببرد. °•{مدافع حرم
#شهید_جواد_محمـــــدی🕊🌹}• #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادت
@rahro313
▫
•┈┈🌺🌿••✾•بسم رب الشهدا•✾••🌿🌺┈┈•
▫
.
یك ساعتى مانده بود به اذان صبح، جلسه تمام شد، آمديم گردان . قبل از جلسه همه رفته بوديم شناسايى.
عبدالحسين طرف شير آب رفت و وضو گرفت ، بيشتر فشار كار روى او بود و احتمالا ازهمه ما خسته تر،
اما بعد از اين كه وضو گرفت شروع به خواندن نماز كرد.
ما همه به سنگر رفتيم تا بخوابيم ، فكر نمىكرديم او حالى براى نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند.
اذان صبح همه را براى نماز بيدار كرد. «بلند شين نمازه»، بلند شديم ، پلك هايمان را به هم ماليديم ،
چند لحظه طول كشيد، صورتش را نگاه كردم ،مثل هميشه میخندید ، انگار ديشب هم نماز باحالى خوانده بود.
.
شهید عبدالحسین برونسی
.
.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@rahro313
•┈┈🌺🌿••✾•بسم رب الشهدا•✾••🌿🌺┈┈•
اون اهل شهریار بود
و معلم مدرسه های ملارد و شهریار
هر وقت فراغتی از تعلیم و تربیت دانش آموزان پیدا میکرد خودش رو به جبهه میرسوند
توی جبهه هم در قامت یک معلم صبور و دلسوز وارد میشد
بعد از شهادت برادرش علیرضا که تخریبچی بود و در عملیات والفجر8 به شهادت رسید به گردان تخریب لشگر10 اومد
روز 11فروردین 67 یه تعداد بچه های تخریب برای مین گذاری مقابل دشمن وارد #منطقه_شاخ_شمیران شدند.
دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند.
تازه #بچه_های_تخریب به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد.
برای بمباران عقبه واحد ها و گردان ها اومده بودند که یه راکت شیمیایی هم نصیب چادرهای بچه های تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) شد و #شهید_علی_اکبر_طحانی شهید دوم خانواده طحانی پرکشید.
@rahro313
•┈┈🌺🌿••✾•بسم رب الشهدا•✾••🌿🌺┈┈•
همیشه عجله داشت و میخواست بار بعدی که به سوریه میرود، بیشتر بماند. فقط خیلی سفارش همسر و فرزندان را به ما کرد و گفت: وسط هفته بیایید تهران. هوای همسرم را داشته باشید و پیش بچهها باشید تا جای خالی من را احساس نکنند. اما سراغ من را از آنها نگیرید. چند سال بود که به سوریه میرفت. ما دعا میکردیم سالم برگردد و او همیشه دعا میکرد که شهید بشود. این بار فقط دعای خودش گرفت.
.
.
وقتی پیکرش را دیدم به او گفتم: مهدی دست ما را هم بگیر و سلام ما را به آقا امام حسین (ع) و حضرت زینب(س) برسان و بگو به ما صبر زینبی بدهد.
.
.
شهادت
اجر کسانی است که در زندکی خود، مدام درحال درگیری با نفس اند،
و زمانی که نفس سرکش را رام نمودند،
خداوند به مزد این جهاد اکبر، شهادت را روزی آنها خواهد کرد.
#شهید_مدافع_حرم محمدمهدی لطفی نیاسر
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@rahro313
#بسم_الله_قاصم_الجبارین .
مهدی سلحشور :
تو هواپیما در مسیر دمشق بودیم.
به #حاج_قاسم گفتم #دعا کنید باب
#شهادت بسته نشه ، رو کرد بهم و
گفت : من بهت اطمینان میدم روزهایی
را پیش رو داریم که شهدا حسرت
می خورند که ای کاش کنار مردم
بودیم ...
@rahro313
شهید احمد اخلاقی در کنار شهید آقا مهدی باکری
پ ن : از پادگان که خارج شدم تو تاکسی شخصی، که نشستم راننده یهو گفت پانزده ساله بودم که رفتم جنگ، سال 62 تو منطقه دزفول از کمین که برگشتیم چادر تا استراحت کنیم ، خسته کوفته بودیم دیدیم تو اون گرمای دزفول یه نفر جلوی تانکر نشسته داره جوراب میشوره پرسیدیم این جوراب ها صاحب ندارند که خودشون بشورند چرا یک نفر میشوره! گفتن شب دوازده نفر از سرباز ها از کمین برگشتند و خسته بودند و خوابشون برد این اقا هم داره جوراب هاشون رو میشوره ،پرسیدیم این سرباز کی هستند! گفتن همونی که جوراب میشوره! گفتن سرلشکر مهدی باکری .
@rahro313
. "جان" امانتیست...
ڪه باید به "جـانان" رساند...
اگر خود ندهی ، میستانند... فـاصلـه #هلاڪت و #شهادت همین خیانت در امانت است.
🖋 #شهیدسیدمرتضیآوینی
@rahro313
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
دلتون رو گــرفتار این پیچ و خم
#دنیا نڪنید این پیچ و خم دنیا
انــــسان رو به باتـــلاق می برد و
گـــرفتار می ڪند ازش نـــــجات
هـــم نمیــشه پیدا ڪرد.
@rahro313
🔹بعد از بیست و پنج روز از ماموریت آمد . مثل همیشه لباس هایش را داخل لباسشویی ریخت و شروع کرد به گردگیری خانه . دستی به دیوار نمناک اتاق کشید : «این باید تعمیر بشه مادر » . بعد از بنّایی و تعمیر دیوار، شیشه شکسته پنجره را هم عوض کرد .
🔹از کلاس پنجم ابتدایی که یتیم شده بود با کارگری و سختی بزرگش کردم . این اواخر که به خاطر دیسک کمر زمین گیر شده بودم حتی نمی توانستم کارهای خانه را انجام بدهم و فقط وقتی رضا می آمد از تنهایی بیرون می آمدم .
🔹خیلی به او وابسته بودم به همین دلیل هنگامی که شهید شد هیچ کس جرأت نکرد خبر شهادتش را برایم بیاورد . از رفت و آمد همسایه ها و تماس های مکرر تلفن فهمیدم اتفاقی افتاده .
🔹اجازه ندادند پیکر مطهرش را ببینم . آنهایی که دیده بودند گفتند« کوچیکِ کوچیک » شده . بی انصاف ها بچه ام را شهید کردند خوب شهید کردند ، تو راه خدا رفته اما دیگر چرا جسدش را آتش زدند ؟ در کدام دین و مذهب رواست، یک نفر را که می کشند ، آتش هم بزنند ؟ ...
#شهید-رضا-حسینی-چهکند
@rahro313
با نزدیک شدن #ماه_رمضان بچهها در تب و تاب این بودند که بدونن براشون ممکن هست روزه بگیرند یا نه .
از یه طرف دلمون میخواست روزه بگیریم از طرف دیگه به دلیل جابجایی های مدام طبعاً روزه هامون باطل میشد .
روزه داری گرمای سوزان خرداد ماه خوزستان و فعالیتهای زیاد روزانه، با توجه به اینکه نیروها تحت آموزش نظامی بودن واقعاً طاقت فرسا بود.
هر روز صبح بعد از خوردن سحری و اقامه نماز جماعت برنامه صبحگاه و بعد هم آموزشهای سخت نظامی شروع میشد و تا ظهر ادامه داشت.
بعد از نماز ظهر بچهها ۲ ساعتی میرفتند تو چادرهاشون و استراحت میکردند .
گرمای هوا باعث میشد داخل چادر شبیه سونا بشه.
بچهها یه سطل آب می ذاشتن وسط چادر و دراز می کشیدن دورش و چفیه هاشونو تو سطل خیس می کردن و چفیه رو می کشیدن رو بدنشون تا کمی خنک بشن.
اون ماه رمضان با همهی سختیهاش گذشت و حالا فقط حسرت آن روزهای سخت اما با صفا به دلمون مونده!
راوی :
از رزمندگان #دفاع_مقدس
🥀🕊🥀
@rahro313