eitaa logo
رهروان شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
177 ویدیو
5 فایل
خورشید اینجا .... عشق اینجا....گنج اینجاست... زیارتگاه کربلای پنج اینجاست.... این خاک گلگون تکیه ای از آسمان است....
مشاهده در ایتا
دانلود
افطاری بی کینه شب اول ماه رمضان بود دبیرستان‌مان برنامه افطاری داشت. به بچه‌های هم دوره ای زنگ زدم. فقط او آمد،آن شب کسانی حضور داشتند که او زیاد دل خوشی از آنها نداشت. او با همه اوصاف کسی نبود که کینه‌ای باشد و هیچ چیز در دلش نبود، با روی گشاده و دلی صاف با آن ها برخورد کرد. نقل از :(دوست شهید)  ✨ 🌹   @rahro313
 تکه کاغذ📝 یک تصادف سخت و خطرناک داشتم.طوری که از بین سه نفرمان او به شدت آسیب دیده بود و احوال من از همه‌شان بهتر بود. ترک سه نفر بودیم و سرعتش بسیار زیاد بود ،ناگهان چرخ عقب موتورش ترکید و هر کدام به سمتی در اتوبان پرت شدیم. موتور به دو تیکه تقسیم شد.خودش را که روی آسفالت کشیده شده بود و زیر یک پیکان گیر کرده بود پیدا کردم.با آن حال وخیمی که داشت مرا صدا زد،از من و برادرم عذرخواهی کرد و طلب طلب داشت،کیف پولش را در آورد و تکه کاغذی به من داد،گفت اگر که زنده نماند آن کاغذ وصیت نامه‌اش است. شانس با او بود و در بیمارستان حالش بهتر شد از من آن تکه کاغذ تا شده و مچاله شده را خواست.من هم که نخوانده بودمش و آن را همان طور خونین و مچاله شده پس دادم. آن قدر خودش را مهیای شهادت و رفتن به آن دنیا کرده بود که وصیت‌ نامه‌اش همیشه همراهش بود 📜نقل از :(دوست شهید)  ✨ @rahro313
از زبان همسرشهید قبل از آنکه کارهای اعزامی حسین درست شود در هشتم آبان‌ماه با هم به رفتیم. سر مزار دوست، همسرم از خاطره این شهید گفت. می‌گفت پیکرش را بعد از شهادت خودش عقب آورده بود تا از دست تروریست‌ها سالم بماند. به گفته حسین لباس‌هایش به خون شهید متبرک شده بود. من و حسین همیشه نمازهای خودمان را دو نفره به جماعت می‌خواندیم که آن روز هم قسمت شد و در بهشت رضا آخرین جماعت دونفره را در پای مزار شهید مصطفی عارفی خواندیم. بعد از اتمام نماز هر دو با مزار شهید خلوت کردیم. موقع رفتن دیدم آقا حسین اشاره کرد به قبر دوستش و گفت: « آقا مصطفی حرف‌هایی که بهت زدم فقط یادت نرود.» من هم آن لحظه از او سؤال نکردم که شما چه خواهشی از شهید داشتی. فردایش دیدیم که به حسین زنگ زدند و کارهای اعزامی‌اش به صورت معجزه‌وار جور شد. شب شهادتش در آخرین تماس به من گفت برو سر قبر شهید مصطفی عارفی و از او تشکر کن. گفتم: «برای چی؟» در جواب گفت: « چون حاجت من را داد.» بعد از شهادت آقا حسین متوجه شدم حاجتش چی بود... @rahro313
بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 شیوه‌خاص شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که تحت هیچ شرایطی آن را تغییر نمی داد. برایش فرقی نمی‌کرد که سه روز یا سه ساعت به امتحان مانده باشد، کتاب را می خواند و بعد خلاصه نویسی می‌کرد. همان خلاصه نویسی ها را مطالعه می‌کرد. در تبادل اطلاعات درسی، خلاصه نویسی هایش را در اختیار دیگران قرار می‌داد و به این شیوه مطالعه علاقه داشت. برای درس خواندن حرص نمی خورد و با آرامش رفتار می‌کرد. نقل از :(دوست شهید) @rahro313
🎞 رفیق‌شهید : رفته بودیم راهیان نور ،☺️ موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت❌، پیاده دراون گرما😥... میگفت : "وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن..😞 زندگی کردند...راه رفتند...🚶‍♂ خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده..🥀 و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم."👣 هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و با کفش راه نرفت...👞👞 ❤️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @rahro313
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و می‌آمد جلو! خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود! 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز @rahro313
🌹 🔸مهدی گاهی می‌گفت : «مامان دعا کن من شهید بشم»، می‌گفتم آخه مادر اگر همه شهید بشن پس کی این انقلاب را نگه داره. می‌گفت «نه، اگر من شهید نشمم، چون فرمانده هستم، مرا می‌برند پشت این میزها و از آن بالا پرت می‌کنند توی جهنم، ممکن است خدایی ناکرده نادانسته کار اشتباهی انجام دهم که دیگر ندانم جواب خدا را چه بدهم»...بهمن ۱۳۶۴ ترکش خمپاره مهدی رو تو فاو شهید کرد. . 🌷 مهدی ملکی @rahro313
🖌 نوروزی با اشاره به های ، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراک‌بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیده ای داشت. مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به ای از این شهید،گفت: یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابک‌نوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و یک‌سوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد. @rahro313