#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
#حاج_عمار
توی قلعه گنج کرمان، بچه های فقیر و ماه ها حمام نرفته ی کپر نشین را بغل می کرد ، نوازش می کرد ، می بوسید ، و ساعت ها زیر ظل آفتاب ، وسط خاک و خُل ها با بازی جمعشان را گرم میکرد تا از ته دل بخندند.
برگرفته از کتاب عمار حلب
@rahro313
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
قبل از دانشگاه توی کانونی که فکر می کردم خیلی بزرگ است ، مسول بودم قُد و مغرور شده بودم .کنگره شهدایی که به نام حنابندان برگزار شد بچه ها مثل پروانه دور محمدحسین می چرخیدند. من هم به خاطر همان غروری که داشتم ، نمی توانستم ببینم کسی از من یک سر و گردن بالاتر باشد کنگره که تمام شد ، گفتم :«محمدحسین برو آشغال ها را جمع کن»
گفت :«چشم.» سرش را انداخت زیر و شروع کرد جمع کردن این حرکت ها را که میدیدم ، تا دو روز میرفتم توی فکر ...
@rahro313