به عبدالله بگو نماز صبحش قضا نشه...
🔸بعد از شهادت محمود بود یک روز به علت کار در زمین روستا ، خسته و مانده برگشتم خانه که استراحت کنم. از قضا مهمان آمده بود و نتوانستم زود بخوابم. دیگر تا بخوابم دیروقت شد و باعث شد، نماز صبحم قضا شود...
🔸بیدار که شدم، نمازم را خواندم و دوباره رفتم روستا مشغول کار در زمین بودم که عباس_ر ، از رفقای مشترک من و #محمود که در عملیات جعفرطیار در خانطومان با ما بود، با من تماس گرفت .
🔸بعد از احوال پرسی گفت: «حاجی! راستش موضوعی هست که روی گفتنش را به شما ندارم!». از او خواستم راحت باشد و مطلبش را بگوید. گفت: «دیشب خواب محمود را دیدم. به من گفت: «به عبدالله بگو هیچ وقت نگذارد نماز صبحش قضا شود!».
🔸با شنیدن حرف های عباس پاهایم سست شد و روی پاهایم نشستم. دو ساعت همانجا نشسته بودم. دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم. برایم یقین شده بود که محمود زنده است و کنار ما بر کارها و اعمالم ناظر است...
📚منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت برادر صالحی ، جانشین وقت لشگر (۲۵) کربلا در منطقه عملیاتی خانطومان ...
@rahro313
#دل_به_دنیا_نباخت در صبح عمليات يكي از دوستانش را ناراحت مي بيند
#محمود مي گويد : برادر چرا ناراحتي؟
و او مي گويد : شب خواب خانواده ام را ديده ام
محمود دستي به پشت دوستش مي زند و مي گويد : برادرم هنگامی كه پای در #جهـاد گذاردي بايد از دنيا ببری
خانه و زندگي را فراموش كنی و فقط به رضايت #خـدا بنگری... متولد ۱۳۴۶تهران
شهادت۱۳۶۲والفجــر ۴
#شهید_محمود_دانش_کهن
@rahro313
در مأموریتی که به جنوب رفته بودیم. بایدمنطقهای را شناسایی میکردیم؛ آن منطقه کوهستانی بود و اطراف ماپر بوداز کوه و صخره . مسیری را رفتیم و دوباره از همان مسیربرگشتیم. درراه برگشت چشمم به یک خانواده کوچک #آهو افتاد.
🔹 یک آهوی نر، یک آهوی ماده ویک بچه آهو در فاصله ۲۰ متری ما ایستاده بودند و به ما نگاه میکردند. هوس شکار به ذهنم افتاد. سریع اسلحه را برداشتم تا يكیشان را شکار کنم. تا اسلحه را برداشتم، #محمود جلویم را گرفت!
گفت : دلت می آید اینها را شکار کنی!؟ قدرت خدا را ببین، از ما نترسیدند! کدام را می خواهی بزنی؟ مادر را جلوی پدر و بچه یا پدر را جلوی مادر و بچه، یا بچه را جلوی چشم پدر و مادر؟! مگر نمیدانی #امام_رضا_علیه_السلام ضامن آهوشد؟!
یک لحظه با جملات #محمود مو براندامم سیخ شد! نگاهی به محمود انداختم و دوباره به خانواده آهوها نگاه کردم. جالب بود و عجیب ! آهوها کمی بالاتر رفته بودند و همچنان به ما نگاه می کردند. دوباره محمود نفسی تازه کرد و گفت: «ما که به گوشتشان نیازی نداریم، سازمان دارد غذای ما را می دهد. اگر شکارشان میکردی قید رفاقت چندین ساله ام با تو رامیزدم.
@rahro313
به عبدالله بگو نماز صبحش قضا نشه...
🔸بعد از شهادت محمود بود یک روز به علت کار در زمین روستا ، خسته و مانده برگشتم خانه که استراحت کنم. از قضا مهمان آمده بود و نتوانستم زود بخوابم. دیگر تا بخوابم دیروقت شد و باعث شد، نماز صبحم قضا شود...
🔸بیدار که شدم، نمازم را خواندم و دوباره رفتم روستا مشغول کار در زمین بودم که عباس_ر ، از رفقای مشترک من و #محمود که در عملیات جعفرطیار در خانطومان با ما بود، با من تماس گرفت .
🔸بعد از احوال پرسی گفت: «حاجی! راستش موضوعی هست که روی گفتنش را به شما ندارم!». از او خواستم راحت باشد و مطلبش را بگوید. گفت: «دیشب خواب محمود را دیدم. به من گفت: «به عبدالله بگو هیچ وقت نگذارد نماز صبحش قضا شود!».
🔸با شنیدن حرف های عباس پاهایم سست شد و روی پاهایم نشستم. دو ساعت همانجا نشسته بودم. دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم. برایم یقین شده بود که محمود زنده است و کنار ما بر کارها و اعمالم ناظر است...
📚منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت برادر صالحی ، جانشین وقت لشگر (۲۵) کربلا در منطقه عملیاتی خانطومان ...
@rahro313
#دل_به_دنیا_نباخت در صبح عمليات يكي از دوستانش را ناراحت مي بيند
#محمود مي گويد : برادر چرا ناراحتي؟
و او مي گويد : شب خواب خانواده ام را ديده ام
محمود دستي به پشت دوستش مي زند و مي گويد : برادرم هنگامی كه پای در #جهـاد گذاردي بايد از دنيا ببری
خانه و زندگي را فراموش كنی و فقط به رضايت #خـدا بنگری... متولد ۱۳۴۶تهران
شهادت۱۳۶۲والفجــر ۴
#شهید_محمود_دانش_کهن
@rahro313