#یک توبه واقعی
رضا ،لات معروف مشهد بود و در کار خرید و فروش سگ و البته خیلی دعوایی😠😠.یک روز داشت که به طرف کوه سنگی⛰⛰ می رفت برای غذا خوردن ،یک ماشین با آرم ستاد جنگ های نامنظم تعقیبش کرد . راننده، دکتر چمران بود. رفت کنارش شروع کرد به راه رفتن. دستش را گرفت و گفت :فکر کردی خیلی مردی؟
گفت:بچه ها اینطور می گویند. دکتر گفت:اگر خیلی مردی بیا با هم بریم جبهه !به غیرتش برخورد و رفت.
یک روز شهید چمران در اتاق نشسته بود که سر و صدا بالا گرفت . با دستبند رضا را آوردند و جلوی دکتر انداختند روی زمین ،که این چه کسی است که آورده ای جبهه؟رضا هم شروع به ناسزا گفتن کرد. حتی به دکتر چمران هم جسارت کرد .خواسته ای داشت که مانعش شده بودند .شهید چمران با خونسردی سرش را بالا آورد و با لحن مهربانی گفت :بله عزیزم! چی شده عزیزم ؟چی شده آقا رضا!چه اتفاقی افتاده ؟
رضا که آب سردی انگار رویش ریخته بودند ،خواسته اش را گفت . دکتر دستور داد تا برایش انجام دهند .رضا رو کرد به دکتر چمران و گفت :یک عمر به هر کسی بدی کردم به من بدی کرد .چرا شما به من چیزی نمیگویی یا مرا نمیزنی؟تا به حال کسی با من اینطور برخورد نکرده بود .
شهید چمران گفت:اشتباه فکر می کنی!یکی آن بالاست ،هر چه به او بدی کردی ،نه تنها بدی نکرد ،بلکه با خوبی به تو جواب داد ؛پس تو هم کسی را داشتی که به او بدی کردی ولی او خوبی کرده.
آقا رضا جاخورد. زیر و رو شد . رفت توی سنگر نشست . زار زار گریه می کرد. عجب!یکی بوده هر چی بدی کردم به من خوبی کرده؟
اذان شد .آقا رضا اولین نماز عمرش بود .وضو گرفت . سر نماز ،موقع قنوت🤲🤲 صدای گریه اش بلند بود .وسط نماز ،نوای رضا در دل سوت خمپاره گم شد .یکی روی زمین افتاد .آقا رضا را خدا برای خودش جدا کرد .فقط چند لحظه بعد از توبه.یک توبه واقعی . یک نماز واقعی.
@rahro313