eitaa logo
رهروان شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
177 ویدیو
5 فایل
خورشید اینجا .... عشق اینجا....گنج اینجاست... زیارتگاه کربلای پنج اینجاست.... این خاک گلگون تکیه ای از آسمان است....
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین سفر مشترکمون ماه عسل بود...👫 زیارت امام رضا(علیه السلام)...🕌 روزای اول زندگیمون... کنار آقا سپری شد...😍 تو حرم دعای خوشبختی و سفیدبختی کردیم... نمیدونم... شاید رازی بود... تو حرم امام هشتم... آرزوی عاقبت بخیری کردیم و... زندگیمون ۸ سال طول کشید... اون روز به این فکر نمیکردم که سفید بختی... تو منظر محمدحسین یعنی شهادت...☹️ . . "تو" عاقبت بخیر شدی و "من" هنوز نه... محمدحسین عزیزم... دومین سالیه که... نه مرور خاطرات اون سالها... و نه دیدن عکسای اون روزا... این دل بیقرارمو آروم نمیكنه... ٢ ساله كه تو همون ايام... با کوهی از دلتنگی...💔 . . پناه میارم به همون حریم امن... همون قطعه‌ای از بهشت و... همون قرار عاشقیمون... صحن به صحن... چشام پی تو میگرده... بدون "تو" میام اما... حضورت با منه... این دلِ تنگ و بیقرار و زخمی رو... همینجا... تو غروب حرم... ميدَمِش دست امامی رئوف...❤ تا با نگاه کریمانه ش... آرامش به قلبم نازل شه ان‌شاءالله... میبینی منو...؟! تنها نشستم...تو صحن بهشت و... "تو" تو خودِ بهشت... . . 📚همسر شهيد،محمدحسين مرادی @rahro313
بهمن امرايي  از همرزمان شهید می گوید: سید جواد میر شاکی یکی از فرماندهان لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) بود که در عملیات حاج عمران قوت قلب ما بود وقتی ابهت اورا نگاه می کردیم از هیچ چیز نمی ترسیدیم. ‌   فرمانده گردان شهدا تیپ۵۷ ابوالفضل. یکم تیر ۱۳۴۲، در شهرستان الیگودرز به دنیا آمد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم دی ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گردان در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. برادرش سیدمصطفی هم در منطقه حاج عمران نیز به شهادت رسید. @rahro313
شهدای عملیات والفجر ۸  به یاد عارف دلسوخته  بسیجی محبوب و باصفا  مسئول مخابرات گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)  شهادت: ۲۲ بهمن ۶۴ فتح فاو  عملیات والفجر ۸  شهید مرتضی عباسی، عارف گمنام و بزرگی است به شدت اهل تهجد، نماز شب، گریه و روضه برای ائمه(ع) به خصوص حضرت زهرا(سلام اللّه علیها) جنگ تمام می شود اما روسیاهی برای کسانی است که کمک نکردند و به جبهه نیامدند و سختی ها را تحمل نکردند هدف ما یاری امام خمینی، یاری اسلام و قرآن و خروج از تاریکی ها به سوی نور بود ترجیح ندادند بچه های شما مردم چند روز بیشتر ماندن در دنیا را به رضایت پروردگار و با لباس خونین و پیکر قطعه قطعه در راه اسلام رفتن و چه سعادتی از این بالاتر؛ قوی باشید خداوند قدرت دارد غیر از او را نخواهید»  مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قطعه۲۷ ردیف۵ ۲۷محمدرسول‌الله @rahro313
ده روزی مانده بود به عیدنوروز۹۶، آمد که جایی سراغ نداری در وقت‌های تعطیلاتی بایستم کار کنم؟ گفتم:(( اتفاقا این قنادی که کار می‌کنم نیرو می‌خواد.)) خب اگر من بودم قاعدتا برایم مهم بود که چقدر حقوق می‌دهد؛ بیمه می‌کند یا نه و ساعت کاری‌اش به چه شکل است.  اولین سوالش این بود:(( سرِ ظهر می‌ذاره برم نماز اول‌وقت بخونم؟)) تا بعد از سیزدهم عید آمد مغازه. وسط کار کلا نقل زبانش سوریه و شهادت و رفقای شهیدش بود. برای این‌که جو را عوض کنم. گفتم:(( بروبابا! منم اگه برم شهید می‌شم.)) صاحب‌مغازه گفت:(( محسن! این‌طور فایده نداره. برو یه گونی بزرگ بیار این مجید رو کله کنیم بره.)) همین‌طور که داشت شیرینی‌ها را می‌چید داخل جعبه گفت:(( پررو می‌شه؛ ولی تو جنگ خودمون بودن همچین منافقایی که سرشون به سنگ خورد و رفتن و شهید شدن. یه دفعه می‌بینی این مجید شهید می‌شه و سر ما بی‌کلاه می‌مونه!)) برشی از کتاب @rahro313
🌺دعای هفتم صحیفه سجادیه فراموش نشه🌺
پنج سال با هم تویِ یک قرارگاه بودیم ؛ کار می‌‌کردیم، می‌جنگیدیم، زندگی می‌‌کردیم. یک بار در حالِ خواب ندیدمش؛ حتی یک بار. نمی‌‌گویم نمی‌‌خوابید، اما حالا کجا می‌خوابید و کِی، خُـدا می‌داند. من که ندیدم .."" • « شـادےِ ارواحِ طیبـه ، صلواتــــ » @rahro313
همیشه می‌گفت: بعد از توکل به خدا توسل به حضرات‌معصومین مخصوصا حضرت‌زهرا(س) حلالِ مشکلات است..:) @rahro313
. یکی از برادرهام  شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.  وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های رسیدیم به لشکر. هم می آمد. من رفتم دم ، اجازه بگیرم برویم تو   توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»  صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت« برو رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..  توی این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»  گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد شادی روحشون‌ صلوات @rahro313
فـرازی‌ازوَصیت‌نـٰامہ‌یِ‌ حـٰاج‌قاسم عزٺ‌دستِ‌خداست‌؛ وبدانیداگـرگمنـٰام‌ ترین‌هم‌باشیدولی‌نیتِ‌شمایارۍمردم‌باشد می‌بینیدخدٰاوند؛ چقدربـٰاعزت‌وعظمت‌ شمآرادر‌آغوش‌می‌گیرد: @rahro313
•|🦋🌸|• وصیـتــ✍🏻ـنامہ شہــ🌷ـید محسـن حجـجے بہ خـواهـران📝 همیشہ این بیت شعر را بہ یاد آورید...↓ آن زمانے کہ"حضرت رقیہ س" خطاب بہ پدرش فرمودند: غصہ‌یِ حجابِ من را نخوری باباجان...! 『چادرم』 اما بہ سرم هست هنوز @rahro313
‍ سردار و ایام فاطمیه ✒️ روز جمعه بود، بعد از دعای ندبه، پیام فرستاده بود که قبل از نماز ظهر بیا ببینمت .... کارهامو ردیف کردم و قبل از نماز خدمتشان رسیدم ... چند دقیقه ای برای اذان ظهر مانده بود, با هم رفتیم نماز جماعت.... بعد از نماز، فرمودند: نفری یه پرس غذا برداریم و بریم نخلستان هم باهم نهار بخوریم و هم کمی صحبت کنیم . از مقر که جدا شدیم، صلوات خاصه حضرت زهرای مرضیه را زمزمه می‌کرد. رسیدم کنار نهر کوچکی فرمودند: همین جا خوب است زیاد دور نشویم .... بازم همون ذکر بر لبانشان جاری بود همراه با اشک ..... نفهمیدم نهار را چطور خوردیم، چون یه ریز اشک چشمانش جاری بود .... یهو عرض کردم داداش چی شده؟! هنوز یه ماه به ایام فاطمیه مونده ... فدای اشکات بشم چیزی شده؟ یه نگاه عجیبی کردند و خیلی حزین فرمودند: « گریه بر مادر پهلو شکسته را خیلی دوست دارم، ایام فاطمیه برام خیلی با ارزش است، ای کاش تمامی روزهای سال را به نام حضرت مادر نام می نهادند ... شاید امسال فاطمیه نباشم، ولی سال گذشته ایام فاطمیه، به ............ قول داده بودم که باز خدمتشان برسم، از دیشب خیلی داغونم که چرا برایشان قول دادم .....» حرفشون رو قطع کردم و گفتم: رحمت جان! این که ناراحتی نداره، ان شاءالله که خودت این ایامو درک می‌کنی، اگه نباشی و برسی خدمت حضرت مادر، نگرانی نداره، آدرس بده من به نیابت خدمتشان میرسم ..... تا اینو گفتم خوشحال شد ... فرمود: قولِ قول ؟ عرض کردم: قول مردانه کمی آرام گرفت و فرمود: آدرس را می‌نویسم شب برات می‌آورم .... گفتم: اگر زنده بودم، به روی چشششم ..... لبخندی زد و فرمود: خواهی بود ... برگشتیم اجاقلو و تو راه باز صلوات خاصه حضرت مادر را زمزمه می‌کرد ... 🌹 یک هفته بعد، حضرت مادر آمده بود پیشوازش تا با خود ببرد خیمه سالار شهیدان .... رحمت یک ماه قبل از ایام فاطمیه آسمانی شد قول اش را عمل کردم ... هر آنچه بود عملی شد .... اما در میان آن خانواده ی عشایر، دختری بود که بیشتر از همه برای شهادت رحمت گریه می‌کرد .. و چندین بار با گریه و زاری می‌گفت: بدون عمو رحمت، مگر می‌شود زندگی کرد ..... آری سردار اوهانی، به خاطر حضرت مادر، خیلی اعمال انجام می‌داد و می‌گفت: بگذار نام حضرت مادر بر زبانها جاری شود . ✍بازمانده ؛ یادگار سنگرهای فاطمی ۳۱عاشورا @rahro313
🌱دعای هفتم صحیفه سجادیه فراموش نشه🌱