مرامش حسنی بود وصیت کرد تا مزارش نیز حسنی باشـد بدون سنگ مزار مانند مولایش امام حـسن (ع) میثم سال ۸۷ ازدواج کرد که ثمره این زندگی هشت ساله، دو دختر دردانه به نامهای فاطمه زهرا و فاطمه کوثر است آقا میثم با شروع جنگ سوریه با داعش به این جبهه اعزام شد و از سال 89 به دفاع ازدین و اسلام پرداخت
🍃همرزم← شب عملیات تا صبح من و محمدحسین و میثم زیر یک پتو لرزیدیم میثم قبل از نماز صبح بلند شد وضو گرفت تا نماز شب بخواند نماز شب را خواند و این آخرین نماز شبش بود قبل از اینکه بزنیم به خط گفتم: میثم نیتت صاف شد؟ نگاهم کرد و با یه لبخند گفت: صاف صاف از این صاف صاف گفتنش تا لحظه ای که غسل خون کرد چند لحظه هم نشد و شهید شد.
همسرش← بعضی ﺭﻭﺯﻫﺎ به من میگفت ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺟﻨﺎﺯﻩ بیﺳﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﯽﻛﻨﯽ؟» همینطور هم شد در عملیات مستشاری در سوریه در اثر اصابت گلوله توپ به سرش بی سر شد و به شهادت آرزوی دیرینه خود رسید بنا بر وصیت میثم، مزار او در بهشت زهرا(س) بدون سنگ مزار در کنار برادرش شهید مسعود مُدواری می باشد.
شهید میثم مُدواری
@rahro313
شهید گمنام سلام
چه خون دلها که مادران شهدا نخورده اند
مادری جوان رشید خود را راهی جبهه ها میکرد
و بعد از مدتی خبر شهادت را به مادرش میدادند
وقتی پیکر شهیدی مفقودالاثر میشد
7مادرش در هر عملیات تفحص شهدا
بازگشت پسرش را انتظار میکشید
چه پیکر ها که بازنگشتند از جبهه های خاکی
چه دنیای زیبایی و چه رویدادِ سختی
پِی نوشت : هیچ کس مادر نمیشود
به یاد تمام مادران شهیدان که تمام عمرشان را منتظر بودند
صلوات بفرستید
@rahro313
کاش میتوانستم از "خاکریز هوس "بگذرم تا به گمانامان زمینی و مردان آشنای آسمان برسم
.
#شهید_آوینی
#سید_اهل_قلم
@rahro313
ازعشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برودسوریه چون نمی توانستم ناراحتیاش راببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم.شب قبل ازاینکه بروداز مسجدآمدونشست،برایش چای آوردم که متوجه شدم چشمش پرازاشک است. گفت:خانم دیدی دوستان من یکی یکی دارندمیروندومن ازآنها جاماندم.(خبر شهادت دوستانش راشنیده بود)گفتم: رضاتویک باررفتی،تکلیفت راانجام دادی. حالش راکه دیدم خیلی دلم سوخت، گفتم:من جلویت رانمیگیرم برو.۵دقیقه نشدگوشیش زنگ خورد،جواب دادبعد سریع خوشحال شد،گفت:خانم من دارم میروم.گفتم:رضا!کجا؟!همین الان؟! (ساعت ۱۰:۳۰شب بود.)پرسیدم:بچه ها را چه کار کنم؟ انگار یکی به بچهها گفته بود بابا میخواهد برود دیگر نمیآید، دو تایی دنبال او راه افتادندوبابا بابا میکردند.
چون وقت کم بودسریع وسایلش را برداشت.لباسش پاره بود،سریع خودم برایش دوختم.گفتم:آقا رضاهمه وسایلت رابردار یادت نرود.ساکش راباهم بستیم، فقط نگاهش میکردم.گفتم: یک کفی طبی دارم میگذاری درپوتینت؟می خواستم پایش کمتراذیت شود.قبول کرد. چندبار بچهها را بوسید.
تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که ازلحظه رفتنش فیلم گرفتم. الان تمام دلخوشیام همین فیلم و عکسهاست. در فیلمش میگوید: قابل توجه کسانی که میگویند ما برای پول میرویم، ما تکلیف داریم که برویم. من زندگیام را دوست دارم واصلاً برای شهادت نمیروم، به هیچ وجه برای شهادت نمیروم!امااین یک تکلیف است.
خیلی بهش حساس بودم.دوست داشتم فقط برای من باشد.آخرین دفعه هم بهش گفتم:میخواهی بروی اجازه میدهم ولی بایدیک قول بدی.پرسید: چه قولی؟گفتم:عروس اول وآخرت من باشم. خندید گفت:باشه.
#شهید_حاجی_زاده
@rahro313
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
@rahro313
مثلِ رزمَندهیِ شب عمَلیات،
به دنیا نِگاه کن!!
اینقدر رَها از دنیا ..! :)🍃
@rahro313
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
@rahro313
شب ڪه دیر مے اومد خونه؛
در نمے زد،
از روی دیوار مے پرید تو حیاط
و تا اذان صبح صبر مے ڪرد.
بعد به شیشه مے زد و
همه را برای نماز صبح بیدار مےڪرد.☺️
بعد از شهادتـش
مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه
مے گفت: ابراهیم اومد..🌪
#شهید_ابراهیم_هادی♥️
@rahro313
سعیدعزیز در گوشه ای از خاطراتش نوشته: «عهد کرده ام با حضرتِ زهرا (سلام الله علیها) که ببینم ایشان چه کشیده اند…» و همان بود که در عملیات بدر که با رمزِ یازهرا (سلام الله علیها) شروع شده بود، تیری به پهلو و شکم او اصابت می کند و مانند مادر غریبش مظلومانه به شهادت رسید.
#شهید_سعید_طوقانی
@rahro313
🤍⃟🕊
~اگر...✋🏻
تیر دشمن...💣•°
جسم شہدا را شڪافت...‼️••
~تیر بدحجابــے...🏹•°
قلب آن ها را میدرد...💔••
شہدا شرمنده ایم):🍃
@rahro313