یهسلامبدیمبهآقامونصاحبالزمان !'
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
و مَولاے الاَمان الاَمان♥️
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله ❤️
#سلام_امام_زمانم 💚
سلام من به مهدی و به قلب آسمانی اش
سلام من به پاکی و به لطف و مهربانی اش
سلام من به لحظه ای که می رسد ظهور او
سلام من به لحظه ای که می رسد عبور او
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#امامزمان
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❁﷽❁
عشق یعنی نام زیبای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی نوکری پای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی سرورت باشد
#حسیــــــــــن
عشق یعنی دم به دم گویی
#حسیــــــــــن
عشق یعنی روز و شب
با ذکر حق
زیرلب گویی حسینم یا حسینم
#یا_حسیــــــــــن
#صبحمان_بنامتان_متبرک🌤
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋❤️
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#امام_حسین_علیهالسّلام
#امام_زمان
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
دورتبگردم توکجاییکهجهانبیتو،بههمریختهاست!
تورابهالعجلهایدلهایپاک میدهمتقسم،فقطبیـاآقـایمن!
#امام_زمانم❤️🩹
#صبحتونمهدویـ✋
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و سوال میکنند؛ به چه خاطر زندهای
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم...
اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَین
وَعَلی عَلیِّ بنِ الحُسَین
وَعَلی اَولادِالحُسَین
وَعَلی اَصحابِ الحُسَین
#حسینجآنـم❤️🩹
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
از کینهی دشمن نهراسیم هرگز
تا تحت لوای عَلم عباسیم ...❤️
#السلامعلیحاملاللواءالحسین
#یادشهداباصلوات
#شهدا📿
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
زِندگیاتونو وقفِ امام زمان ڪنین....
وقفِ جبهِهی فرهنگی...
وقفِ ظهور...
وقتی زندگیاتون این شِڪلی شه
مجبور میشین ڪه گناه نڪنین!
وَ وقتیَم ڪه گناههاتون ڪمُ ڪمتر شد
دریچهای از حقایق بِه روتون باز میشه...!
اونوقته ڪه میشین شبیهِ شُهدا...
پن:اولشبیهشینبعدشهید!
#امام_زمان
#شهادت
هدایت شده از اِکیپ شهادت³¹³
@FRahimi82
معرفی میکنم 💔
شهید فائره رحیمی 🥀
یک بنده خدایی آیدیشون رو داد گفت برید پیوی شهید هرچی دلتون میخواد بنویسید
#کپی_لا
#فور
کاش جوابم رو بدی خواهر شهیدم🥺💔
خوشبحالت عاقبت بخیر شدی 😭
#خواهرشهیدم
#شهیدهفائزهرحیمی
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
باید محور زندگیمون،
پَسَند و ناپَسَندِ #امام_زمان باشه.🤍
یعنی دائم با خودت بگی:
این حرفی که میخوام بزنم، امام زمان میپسنده یا نه؟
این کاری که میخوام بکنم، امام زمان میپسنده یا نه؟
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
🌱قصّه دلبری (27) موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه.از هتل تا حرم حضرت رقیه س.راهی نبود،پیاده میرفتیم.
🌱قصه دلبری (28)
حتی یکی از دکترها وجهه مذهبی مان را زیر سوال برد.خیلی ما را سوزاند.با عصبانیت گفت:شماها میگین حکومت جمهوری اسلامی باشه،شماها میگین جانم فدای رهبر،شماها میگین ریش،شما ها میگین چادر،اگه اینا نبود میتونستم راحت توی همین بیمارستان خصوصی این کار و تمام کنم.شماها که مدافعان این حکومتین، پس تاوانش روهم بدین.
داشت توضیح میداد که میتواند بدون نامه پزشک قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد.نگذاشتیم جمله اش تمام شود،وسط حرفش بلند شدیم آمدیم بیرون.خودم را در اتاقی زندانی کردم.تند تند برایمان نسخه جدید می پیچیدند.گوشی ام را پرت کردم گوشه ای و سیم تلفن را کشیدم بیرون،به پدر ومادرم گفتم :اگر کسی زنگ زد احوال بپرسه،گوشی را برام نیارین.
هرهفته باید می آمد یزد.بیشتر از من اذیت میشد،هم نگران من بود ،هم نگران بچه.حواسش دست خودش نبود ،گاهی بی هوا از وسط پیاده رو میرفت وسط خیابان.مثل دیوانه ها.
به دنبال نقطه ای میگشتم که بفهمم چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟دفتر هیچ مرجعی نبود که زنگ نزنیم.حرف همه شان یکی بود:(در گذشته دنبال چیزی نگردید ،بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه،)در علم پزشکی،راهکاری برای این موضوع وجود نداشت.یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه به همین شکل بماند.دکتر میگفت:(در طول تجربه پزشکی ام،به چنین موردی برنخورده بودم.بیماری این جنین خیلی عجیبه!عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو میبینم که طبیعی نیست!هیچ کدوم از علائمش باهم همخونی نداره،).
نیمه شب درد شدیدی حس کردم،پدرم زود مرا رساند بیمارستان.نبودن محمدحسین بیشتر از درد آزارم میداد.دکتر فکر میکرد بچه مرده است. حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد.استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه به دنیا بیاید،گریه میکند یا نه.دکتر به هوای اینکه بچه مرده،سزارینم کرد.هرچه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد متوجه میشدم، رفت و آمد ها و گفت و شنود های دکتر و پرستارها.
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
🌱قصّه دلبری (29)
دربیابان بود .میگفت انگار به من الهام شد.نصفه شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده.همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند،راه افتاده بود سمت یزد.
صدای گریه اش آرامم کرد.نفس راحتی کشیدم .دکتر گفت:(بچه رو مرده به دنیا آوردم، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد).اجازه ندادند بچه را ببینم .دکتر تاکید کرد:(اگه نبینی به نفع خودته!).گفتم:(یعنی مشکل داره؟).گفت:(نه،هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست.احتمال رفتنش زیاده، بهتره نبینی ش).وقتی به هوش آمدم، محمدحسین را دیدم.حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا میرفت،نا و نفسی برایش نمانده بود.آنقدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسه خون.هرچه بهش میگفتند اینجا بخش زنان است و باید بروی بیرون.به خرجش نمیرفت.اعصابش خرد بود و با همه دعوا میکرد.سه نصفه شب حرکت کرده بود،میگفت؛(نمیدونم چطور رسیدم اینجا).وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضا کرد،گفتم:(میخوام ببینمش)باز اجازه ندادند.گفتند:بچه رو بردن اتاق عمل ،شما برین خونه و بعد بیاین ببینیدش.
محمدحسین و مادرم بچه را دیده بودند.روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش.هیچ فرقی با بچه های دیگر نداشت، طبیعیِ طبیعی .فقط کمی ریز بود،دو کیلو و نیم وزن داشت و چشم های کوچک معصومانه اش باز بود.بخیه های روی شکمش را دیدم،دلم برایش سوخت.هنوز هیچ چیز نشده،رفته بود زیل تیغ جراحی.دوبار ریه اش را عمل کردند،جواب نداد.نمیتوانست دوتا کار را هم زمان انجام بدهد،اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد. پرسنل بیمارستان میگفتند:(تا ازش دل نکنی،این بچه نمیره)
دوباره پیشنهادها و نسخه هایش مثل خوده افتاده به جانم.
با دستگاه زندس،اگه دستگاه رو جدا کنی،بچه میمیره.
_رضایت بدین دستگاه رو جدا کنیم .هم به نفع بچه.اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول ببنده به کولش.وقتی میشد با دستگاه زنده بماند،چرا باید اجازه میدادیم جدا کنند.۲۴ ساعته اجازه ملاقات داشتیم ،ولی نه من حال و روز خوبی داشتم نه محمدحسین. هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه میداشتیم. (نا منظم می رفتیم سر میزدیم. )
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
🌱قصّه دلبری (30)
خیلی عجیب بود برایم.یکی دوبار تا رسیدیم اِن آی سی یو،مسئول بخش گفت:به تو الهام میشه؟همین الان بچه رو احیا کردیم.ناگهان یکی از پرستارها گفت:این بچه آرومه و درست قبل از رسیدن شما گریه ش شروع میشه.میگفت؛انگار بو میکشه که اومدین.
میخواست کارش را ول کند.روز به روز شکسته تر میشد.رفت کلی پرچم و کتیبه از هیئت آورد و خانه پدرم را سیاهی زد.وفات حضرت ام البنین س مجلس گرفت. مهمان ها که رفتند،خودش دوباره نشست به روضه خواندن.:روضه حضرت علی اصغر ع.روضه حضرت رباب س.خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم .همه طلاها و سکه هایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند، یکجا دادیم برای عتبات. میگفتند:نذر کنین اگه خوب شد،بعد بدین.قبول نکردیم.محمد حسین گذاشت کف دستشان که (معامله که نیست)،
در ساعات مشخصی به من میگفتند بروم به بچه شیر بدهم.وقتی میرفتم،قطره ای شیر نداشتم.تا کمی شیر میآمد، زنگ میزدم که (الان بیام بهش شیر بدم؟)میگفتند(الان نه.اگه میخوای بده به بچه های دیگه).محمدحسین اجازه نمیداد،خوشش نمیآمد از این کار.دو دفعه رفت آن دنیا و احیا شد،برگشت.مرخصش که کردند،همه خوشحال شدیم که حالش رو به بهبودی رفته است.پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش،در خانه تا نگاهش به او افتاد ،یک دل نه صد دل عاشقش شد.مثل پروانه دورش میچرخید و قربان صدقه اش میرفت.اما این شادی و شعف چندساعتی بیشتر دوام نیاورد.دیدم بچه نمیتواند نفس بکشد،هی سیاه میشد.حتی نمیتوانست راحت گریه کند.تا شب صبر کردیم اما فایده ای نداشت.به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود. پدرم با عصبانیت میگفت:از عمد بچه رو مرخص کردن که تو خونه تموم کنه.سریع رساندیمش بیمارستان.بچه را بستری کردند و ما را فرستادند خانه.حال و روز همه بدتر شد.تا نیاورده بودیمش خانه،این قدر به هم نریخته بودیم.پدرم دور خانه راه میرفت و گریه میکرد و میگفت(این بچه یه شب اومد خونه ،همه رو وابسته و بیچاره خودش کرد و رفت).
محمدحسین باید میرفت .اوایل ماه رمضان بود.گفتم:تو برو،اگه خبری شد زنگ میزنیم.سحر همان شب از بیمارستان به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد😭شب دیوانه کننده ای بود،بعد از پنجاه روز امیرمحمد مرده بود و حالا شیر داشتم.دور خانه راه میرفتم،گریه میکردم و روضه حضرت رباب س میخواندم..😔مادرم سیسمونی ها را جمع کرد که جلوی چشمم نباشد،عکس ها،سونوگرافی ها و هرچیزی که نشانه ای از بچه داشت ،گذاشت زیر تخت.😢
با پدرومادرش برگشت.میخواست برایش ختم بگیرد ،خاکسپاری،سوم،هفتم و چهلم ،خانواده اش،گفتند :بچه کوچیک این مراسما رو نداره..حرف حرف خودش بود،پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی در یزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند.محمد حسین روی حرفش حرف نمیزد،خیلی باهم رفیق بودند.از من پرسید :راضی هستی این مراسما رو نگیریم؟چون دیدم خیلی حالش بد است،رضایت دادم که بی خیال مراسم شود.گفت پس کسی حق نداره بیاد خلد برین(قبرستانی در یزد است ).برای خاکسپاری.خودم همه کارهاش و انجام میدم.در غسالخانه دیدمش.بچه را همراه با یکی از رفقایش غسل داده و کفن کرده بود.حاج آقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند.به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان،درست و حسابی اجازه میدهد بچه را ببینم،آن هم تنها.بعد از غسل و کفن چند لحظه باهم کنارش تنها نشستیم.خیلی بچه را بوسیدیم و با روضه حضرت علی اصغر ع با او وداع کردیم،با آن روضه ای که امام حسین ع مستاصل ،قنداقه را بردند پشت خیمه.میترسیدم بالای سر بچه جان بدهد.تازه میفهمیدم چرا میگویند امان از دل رباب😭سعی کردم خیلی ناله و ضجه نزنم.میدانستم اگر بی تابی ام را ببیند،بیشتر به او سخت میگذرد و همه را میریختم در خودم.بردیمش قطعه نو نهالان. خودش رفت پایین قبر .کفن بچه را سرِ دست بود و خیلی بی تابی میکرد.شروع کرد به روضه خواندن.همه به حال او و روضه هایش میسوختند.حاج آقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد.بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمیآمد.کسی جرئت نداشت بهش بگوید بیا بیرون.یک دفعه قاطی میکرد و داد میزد.پدرش رفت و گفت(دیگه بسه).فایده نداشت.من هم رفتم و بهش التماس کردم،صدقه سر روضه های امام حسین ع بود که زود به خود آمدیم.چیز دیگری نمیتوانست این موضوع را جمع کند.برای سنگ قبر امیرمحمد ،خودش شعر گفت:
ارباب من حسین
داغی بده که حس کنم تو را
داغ لب ترک ترکِ اصغر تو را
طفلم فدای روضهء صد پاره اصغرت
داغی بده که حس کنم آن ماتم تو را
😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- چارهیِمنکنومگذارکهبیچارهشوم
سرخودگیرموازکویِتوآوارهشوم:)!
- مولایمن'
#امام_حسین_قلبم 💚
#امام_زمان
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
زمانیبرسدکهمامحتاجِگفتنِیکلاالهالاالله
ومحتاجِگفتنِیکاستغفراللهمیشویم!
ودیگربهمافرصتنمیدهند؛
مواظبِازدسترفتنِفرصتها
باشیم:)💚
- آیتاللهقاضیطباطبایی
#تلنگرانهـ
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
تاحالابهمُردَنتـونفڪرڪردین⁉️
چنـددقیـقہفڪرڪنیم...
خُـبچےداریـم
اعمالمونطورےهستکهشرمندهنشیم❗️
رفیـقهیچڪسنمیـدونہ۱۰دقیقہبعـد
زندهسیـانھ
حالاڪہهستیم خـوبباشیـم
دیگھدروغنگیـم،دیگہدلنشڪنیم...
#امامزمـانُدیگھتنہـانذاریـم💔:)
#تلنگرانه
روزگـاریخـواهدآمـد
کـهمردمبهگنـاهافتخـار
وازپاکـدامنیتعجـبمیکـنند .
امـامعـلیع || نهجالبلـاغه،خطبـهٔ۱۰۸
گفت:خانہهادرغیابساکنانشانخواهندمرد'!
وسپسبہقلبشاشارهکرد؛))♥️'!
-توحسینمنۍ:)
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
- کاشمیشدضریحٺراازعکسهـا
بیـرونکشیدودرآغوشکشید...💔!'
#آقاۍمـن:))