eitaa logo
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
482 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی❤️ کاردیگری‌ازدست‌این‌خادم‌بی‌دست‌وپابرمی‌آید؟ حالاکه‌رسیده‌ام‌به‌بودنت حالاکه‌صاحب‌روزگارم‌شده‌ای حالاکه‌آرزوی‌شیخ‌الائمه،سهم‌من‌شده‌است کاش‌بتوانم"صادقانه"خدمتگزارت باشم🥺 کپی؟حلالت‌هدف‌ما‌چیز‌دیگریست
مشاهده در ایتا
دانلود
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 دست دور گردن خواهر می اندازدوخواهر صورت در گودی گردن برادر فرو می کند.نفس هاعمیق میشود،انگار هر دم بر دوش خود،عطر برادر را حمل میکندکه بازدم ها انقدر سنگین می شود. نوبت در آغوش کشیدن مادر می شود.اشک ها به لب رسیده اند .جمله ی بابک نرو.....را تر کنند تابچسبد به لب های لرزان مادروبه گوش بابک نرسند.روی شانه ی پسر،رد لبان خیس مادر جا می ماند.روی شقیقه وکنارموهای سفید مادر هم بوسه ی گرم پسرنقش می بندند.برای هم دست تکان می دهند. الهام هنوزپر از خواهش نگاهش می کند.مادر اما دیگه مطمئن است بابکش منصرف نمی شود. الهام می گوید:بریم؟اما نمی روند.خیره به راهی که بابک رفته می مانند.دستمال روی چشم میکشند.بغض فرو می دهند،به جماعتی که دورشان را گرفته اند،نگاه میکنند که اغلب خوشحال اند. باز بابک از دور پیدایش می شود.الهام امیدش جان میگیرد.خودش را به برادر می رساند؛منصرف شدی بابک؟با ما میای خونه؟ نگاه بابک روی چشمان خیس مادر است.مقابلش می ایستد،گریه نکن مامان!نذار آخرین تصویر من از شما این جوری باشه. جمله ی آخرش تیغ می شودوقلب مادر را می خراشد.اشک ها پشت هم سرازیر می شوند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•‌• ↻♥️ ↯ ⇨@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 آقلاما ،مامان ،تزگلرم. به خواهر نگاه میکند، الهام باور کن این اشک هاتون زنجیر میشه میفته به پام،چرا می خواید مجبورم کنید بمونم وقتی من دلم می خواد برم. نادرو دختر تسلیم می شوندو فقط نگاهش می کنند.بابک برای بار دوم می بوسدشان وبه سمت اتوبوس میرود. صدای سلام وصلوات و دود اسپندتمام محوطه ی لشگر راگرفته است. حالا چراغ های اتوبوس کم نور وکم سوتر میشود.مادرهاوهمسرهاو خواهر های بدرقه کننده چشم دوخته اند به همون اندک نوری که عزیزانشان را می برد. روی لبان مادرو دختر،لبخندی کم جان نقش بسته است.نمی دانندبابک چند بار از اتوبوس پیاده شدو آمد کنارشان ایستاد وچند بار بوسیدشان ورفت؛ اما آن قدر آمد تا به خنده شان انداخت. سوز پاییزی می پیچد به دست وپای آدم هایی که کنار سپاه قدس ایستاده اند. اتوبوس پر شده از صدای خنده وشوخی هر کس دنبال دوست و ___ ¹.گریه نکن مامان، مامان!زود می آم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•‌• ↻♥️ ↯ ⇨@rahrovaneshg313
۶ پارت تقدیم نگاهتون 😍
سلام
حالو احوالتون؟!
دلم هوا راهیان نور کرده بدجور..🙂
با اینکه نرفتم..ولی خب..:)
رفقا هرکی که هستو و میخواد بره.. عکسو فیلمی چیزی میگیره برامون بفرسته ک قرارش بدیم توی کانال..🙃 دمتون حیدری✋ @HossinZade_314
خلاصه کِ..وقتی رفتینو دلتون هوایی شدو زره ای ب یاد ما هم باشید..🌱🙏
فرستنده:دختر بابا مهدی:)🌸