eitaa logo
🇮🇷 رهــروان شهـــدا 🇮🇷
107 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷 فضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست..."امام خامنه ای" ✔ تاسیس: اسفند99/12/11 ♻️شهید آوینی: شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگراین شرط را داری ؛ چه تفاوتی میکند که نامت چیست وشغلت ؟
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 خیلی ‌ها با فرمانده لشکر کار داشتند؛ ولی نمی ‌توانستند در ساعت مشخصی او را پیدا کنند. مسئولیت او طوری بود که وقت بیکاری نداشت. بیکاری که نه، اصلاً فرصت نبود اگر کسی با او کاری دارد، به ‌راحتی بنشیند و با فرمانده خود صحبت کند. 🌼 فرماندهیِ لشکر کاری سخت و پیچیده بود. از طرفی فرمانده لشکر، فرمانده لشکر اسلام بود و باید به رسم مسلمانی، ارتباطش با زیردستان را تقویت می کرد و در هر فرصتی گامی برای خدمت به آنان برمی داشت. 💟 برای حل این مسئله، ابتکار جالبی از خود نشان داد. نیم ساعت قبل از به می رفت و می ‌نشست؛ این‌گونه هرکس با او کاری داشت می دانست اگر هیچ‌جا دستش به فرمانده لشکر نرسد، نیم ساعت قبل از نماز می ‌تواند او را در مسجد پیدا کند و به ‌آسودگی حرفش را با وی در میان بگذارد. 🌼 این ابتکار سردار ، علاوه‌ بر آنکه قدمی در راه رفع مشکلات و رسیدگی به امور زیردستان محسوب می شد، روشی غیرمستقیم برای جذب دیگران به مسجد بود و باعث می شد توفیق نیز عاید دیگران شود. 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 22 _محمود_ کاوه 🌹شادی روحش صلوات 🌹
✨نماز‌ _ اول _ وقت هر جا که بودیم، توى جاده یا مقر یا هر جاى دیگر، وقتى موقع نماز مى شد فوراً مى زد کنار و مى گفت: "حیفه نماز اول وقت مون از دست بره."بعد هم چفیه اش را پهن مى کرد و مى ایستاد به نماز. 🌷 شادی روح مطهر جمیع شهدا صلوات 🌹
📌 دستغیب و کمونیست بی نماز👌 🔹آن زندانی کمونیست می‌گوید: من خوابیده بودم پتو روی بدنم بود، یک وقت متوجه شدم دستی آمد روی سرم و شروع کرد به نوازش کردن، 🌸گفت: عزیزم نماز دارد قضا می‌شود، آفتاب دارد می‌زند. 🔹این آقا خودش خیلی وقت بود که بیدار بود، می‌گوید: پا شدم. با عصبانیت پتو را کنار زدم، شروع کردم به او بد و بیراه گفتن، ♨️به این پیرمرد که بالای سرم آمده بود گفتم: من کمونیستم نمی خوانم، من خدایی را قبول ندارم. 🍃آن پیرمرد خیلی عذرخواهی کرد بعد هم که صبح شد و من بیدار شدم، آمد کنارم نشست و گفت: آقا ببخشید، من نمیدانستم شما کمونیست هستید! تصورم این بود این بند، بند زندانی‌های مسلمان است. 🔹می‌گوید: در همه ی عمرم آن چنان این روحانی را دوست داشتم که در شهادتش بسیار گریه کردم. آن عالم بزرگوار مرحوم بود. ✨این فرد کمونیست می‌گوید از او خواهش کردم بیا با من هم سلولی شو با هم در یک جا باشیم. 🔹یک برخورد شهید دستغیب او را به ارادت دائمی مبتلا کرد و در پی آن مرید اسلام شد. این اثر تواضع است. [سلسله سخنرانی های استاد رفیعی - جلد ۱، صفحه ۱۴۴] 🌷 🌷شادی روح مطهر جمیع شهدا صلوات