سلام خانم ربیعه ..
شبی که پرچم متبرک حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل العباس رو اوردن..با دل شکسته کربلامو خواستم..واقعا از ته دل دلتنگ بودم..و حرم لازم..
فرداش خواهرم برنامه ی رفتن رو چید ،با من که تماس گرفت نشنیده بودم..به دخترخالم گفت..صدام زد گفت آمنه ..،دیشب کربلاتو خواستی؟..گیج شده بودم نگاش که کردم گفت آخر هفته کربلامون جور شده..
همون لحظه مطمئن شدن که صدامو شنیدن ..گذشتو گذشت تا رسید به امروز..امروزی که حالم بد شده بود و ناچاراً اعلام کردم که نمیتونم بیام ،اما سر همین یه جمله انگار جون دادم..دخترخالم زنگ زد گفت آمنه حیفه یه تجدید نظری کن..
همون موقع به مامانم گفتم بگه برام استخاره بگیرن اگر خوب در اومد میرم..
استخارم خوب دراومد و همون لحظه مطمئن شدن که تا اخر سفر خودِ بابا حسینم حواسش بهم هست..
اگر خدا بخواد تو راه کربلاییم..
التماس دعا..
#ساداتنوشت
#خاطرهاعتکاف۱۴۰۲
https://eitaa.com/rahrovanzeinabi
#خانواده_بزرگ_رهروان_زینبی
#کانون_دخترانه_رهروان_زینبی