هدایت شده از بصیر
﷽؛
☀️ لحظه طلایی برای دعا به فرزندان
🌹 نيمه شبى پدر علامه مجلسى قدس سره براى دعا و مناجات آماده شده بود، حال خاصى به او دست مى دهد، اشک در چشمانش حلقه زده فكر مى كند كه چه دعايى بكند
🌹 یک مرتبه صداى گريه نوزاد در گهواره افكارش را متوجّه بچه مى كند و مى گويد:
«خدايا! اين بچه را مروّج دين قرار بده»
🌹 دعاى پدر مستجاب مى شود و اين طفل علامه مجلسى مى شود كه حدود 200 كتاب تأليف مى كند.
📚 خاطرات حجت الاسلام قرائتى ؛ ج۲ ؛ ص: ۹۹
👌 در مکان های زیارتی و در مناجات های خود بخصوص در نماز شب برای عاقبت بخیری و معنویات فرزند، خواهر و برادر و دوستان دعا کنیم.
#استاد_قرائتی
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkzi
┄┅══✼♡✼══┅┄
#استاد_قرائتی
یکی بنده خدایی می گفت، پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم.
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست. (در بزم غم حسین، مرا یاد کنید.)
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم، که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم، ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد، راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد:
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم، گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است، لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشان بده، طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند.
از قضا نامزدم سرویس زیبا و گرانی را انتخاب کرد، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم، ناگهان پدرت گفت:
حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت، الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی، صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد.
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دل، به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد.
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته است.
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و وقتی آرام شد، از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد:
آنروز بعد از خرید طلا، چون چادر مادرم وصله دار بود، حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد. دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند.
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند، که مبادا ما خجالت بکشیم، پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است. حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه، زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم، فهمیدم که پدرم، یک حسینی راستین بوده است.
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_جوانان
#انفاق
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عبادت هام هیچی ثبت نشده بود😱
اما محبت امیرالمؤمنین علیهالسلام به دادم رسید🌹
🎙خاطره ای تکان دهنده از #استاد_قرائتی
کانال حوزه نمایندگی ولی فقیه (سازمان تات)
https://eitaa.com/joinchat/1576075558C714a18e32d