eitaa logo
کانال اطلاع‌رسانی سایت ره توشه
405 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
23.5هزار ویدیو
1.1هزار فایل
ارتباط با مدیر کانال: @arhedayati
مشاهده در ایتا
دانلود
✍به مناسبت ایام بازگشت اسرای ایرانیِ در بند رژیم صدام آتش جنگی که صدام ملعون در 31 شهریور 1359 بر روی ما گشود در 29 مرداد 1367 خاموش شد. در این فاصله هشت ساله نزدیک به 40هزار نفر از سربازان وطن به اسارت ارتش صدام درآمدند؛ ولی او تنها نام 19هزار نفر را به صلیب سرخ اعلام کرد و بقیه در شمار مفقودین قرار گرفتند. یعنی اسیر بودند ولی خانواده هایشان نمی‌دانستند و خیال می‌کردند آنها شهید شدند. دو سال بعد از آغاز آتش‌بس، 26 مرداد 1369 روزی بود که نخستین گروه از اسرای ایرانیِ در بند رژیم صدام که بعدها به آزادگان سرافراز نام گرفتند به میهن عزیزمان بازگشتند و یک ایران، غرق در شادی شد. آن روزها، روزهای پیداشدن آن 21هزار مفقود هم بود که گاه شیرین بود و گاه تلخ‌‌تر از زهر. اسرایی که آزاد می‌شدند و خبر از اسارت و‌ زنده بودنِ کسانی می‌دادند که اسمشان در لیست شهدای مفقود بود ؛ دو خاطره جانکاه که هم گفتن‌اش درد دارد و هم نگفتن‌اش ؛ 1. آقای عبدالحسین زارع سال 67 درست در همان روزهای پایانی جنگ اسیر شد و پس از 3سال و نیم اسارت به میهن بازگشت و پس از تحمل سالها رنج بیماری ناشی از آثار شکنجه‌های آن دوران در بهمن 1393 در بهشت صادق بوشهر جسم نحیفش آرام گرفت. او هیچگاه و برای هیچکس خاطرات اساراتش را تعریف نکرد. "هیچگاه به نرفت و می‌گفت حضور در عراق خاطرات آن دوران را برایم زنده می‌کند." روزی در مراسمی از او خواستم از دورۀ اسارتش بگوید؛ خاطره‌ای که بازگوکردنش کمتر او را بیازارد. گفت: بیست و شش نفر بودیم و ما را درون یک سلول چند متری جا دادند. بهترین جا برای خوابیدن کنار دیوار بود البته پاهایمان را باید به صورت ایستاده به دیوار تکیه میدادیم. کسانی که مجروح بودند را کنار میله‌ها جا دادیم تا بتوانند با رد کردن پاها از لای میله‌ها به راهرو، با درد کمتری بخوابند. روزهای پایانی عمرش، همراه یکی از بستگان به بیمارستانی در تهران رفت تا از او نمونه بگیرند. کار باید روی نخاع او انجام می‌شد البته بدون بیهوشی و بیش اندازه دردناک. همراه او برایم گفت: پزشک کار را شروع کرد. آرامی و سکوت آقای زارع نگرانم کرد با چشم به پزشک اشاره کردم که یک نگاهی به او کند. دکتر آرام گفت: چیزی نیست از درد زیاد بیهوش شده است. کار که به پایان رسید به یکباره شنیدم گفت: دکتر تمام شد؟ با شگفتی از او پرسیدم شما به‌هوش هستی؟ گفت: بله. با تعجب بیشتر پرسیدم: درد نداشتی؟ گفت: درد که داشت؛ ولی همه‌اش به اندازۀ یکی از کابل‌هایی که بعثی‌ها به سر و تن ما می‌زدند نبود. 2. امسال (1403) جایی تبلیغ بودم. در میان همه شنوندگان یکی ذهنم را حسابی به خودش درگیر کرد. آقایی حدود 60 ساله، با کلاهی کاموایی وارفته با ظاهر یک روستایی زحمت‌کش که می‌آمد و نماز را به جماعت می‌خواند در مراسم می‌نشست ولی مدام به نقطه‌ای خیره می‌شد و کمتر با کسی حرف می‌زد. نمی‌دانم چرا دوست داشتم بیشتر بشناسمش. و از حالش بیشتر بدانم؟! عصر بعد از مراسم آقایی تشریف آورد کنارم نشست و چیزی گفت و سوالی پرسید و بی‌آنکه من بپرسم با چشم او را نشان داد و گفت: آن آقا را می‌بینی؟ یکی از آزادگان است. سالهای سال مفقود بود. غافل ازینکه او اسیر بوده ولی اسمش را چون صدام به صلیب سرخ اعلام نکرده همه خیال میکردن شهید شده. وقتی که برگشت دید همسرش طبق عُرف و فرهنگ آن زمان که همسران شهدا معمولا با برادر شوهرانشان ازدواج می‌کردند. همسرش با برادرش ازدواج کرده است و از او سه فرزند دارد. از آن روز به بعد در خودش فرو رفت و دیگر با کسی سخن نگفت. و‌به یک جا زُل زده و‌ فقط نگاه می‌کند. جنگی که تمام شد و الان فقط در هفته دفاع مقدس او را پاس می‌داریم لایه‌های پنهانی داشت ؛ که این گوشه‌ای از آن است... جنگی که به نسل جدید حتی یک روزِ آن را درست نشناساندیم. جنگی که نهادها و ارگان‌هایی که کارشان درست شناساندن آن بود در گام دوم انقلاب و این سال‌های حساس کاری نکردند به جز عکس یادگاری گرفتن با خانواده شهدا و مراسم‌های آبکی دریغ از ذره‌ای تخصص و خلاقیت در این نهادها ؛ 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein